۱۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «من» ثبت شده است

غر غر غر


یه توریست ازم ادرس دستشویی رو پرسید اینم مثل اون یکی کیفشو داد بهم رفت :| باز اون کیف پولشو برداشت این همونم برنداشت .چطور اعتمادمیکنین اخه لعنتیا :))) خوبش بود برمیداشتم میرفتم که ترس بخوره بعد برمیگشتم :| بعد نمیدونم چرا اینجوریه که بعداین موضوع همشون دعوت میکنن بریم قهوه بخوریم :))) اون یکی گولم زد قراررنبود منم برم بالا ولی این یکی محترمانه گفت منم گفتم نه :)) درخواست اشتباه میدین دیگه بگو یخ در بهشت من با مغز میومدم حتی میگفتم بیا خونمون :))) همینقدر من سادم و گول میخورم اصن . اینکه انگلیسی رو به سخت ترین لهجه ممکن صحبت میکرد هم بی تاثیر نبود . دهنم سرویس میشد تا بفهمم چی میگه بزرگوار . حتی اسم خودشم نفهمیدم دقیقا :))) 

بعد دیگه رو مپ براش علامت زدم بره دنبال رویاش . میخواست با کبوترا عکس بگیره من هرچی سعی میکردم بگم به والله من دستم میلرزه نتیجه عکس چیزی جز کبوترای ترسان بدست نمیاد قبول نمیکرد :)) تف تو امتحانات آما . گفت اطلاعاتت خوبه پولم میدم برا دوشنبه لیدرم شو .:((((( این حق من نبود برم ؟ هم امتحان دارم اما دوشنبه هم کلاس دارم که اونجام امتحان دارم .الان میدونم دیگه کارمو شروع کنمم توریستا منو از دور میبینن جیغ میزنن فرار میکنن هیچکی دیگه لیدر نمیخواد:)) 


مثل اینکه غر هرچی رو بیشتر بزنم نمرم بهتر میشه میتونین اینجا رو نخونین که این یه هفته میخوام دلاتونو ببرم سمت آزمون فرض و رگرسیون و روش های نمونه گیری و با توجه به ابنکه خوشال بودم فاینالم افتاده پنجشنبه حواسم نبود که اون روز میشه امتحان شفاهی و بدتره :)))) تربیت نمرش اومد بیست شدم . فکررکنم سومین بیست کل دانشگاهمه :)) اون یکیا دانش خانواده ( این خنده دار ترین امتحانمم بود . اون روز امتحان دیگه هم داشتم اینو اصلا نخونده بودم کل سوالاشو با جاگذاری خودم بعنوان اون فرد جواب دادم.مثلا سوال میگفت یک مرد چه حسی داره وقتی قراره مهریه بده حتی جای اونم خودمو فرض کردم.  تو بین دوستام با اینکه اونا خونده بودن تنها کسی که کامل شد بودم )  و تاریخ تحلیلی صدر اسلام (نمیدونم چرا بیست شدم چون تمامشو با اطلاعات شخصی خودم نوشته بودم نیم خط هم مثل کتاب نبود :)) ) بودن .

نمونه نمیدونم چرا تا به روش تخصیص اپتیمم میرسم با اینکه انچنان سخت نیست ولی قفل میکنم دیگه جلو نمیتونم برم :| الان شیش هفت جلسه مونده ولی نمیتونم واقعا تمومش کنم :|   

اتاقمم همه جاش وسیله عه نمیشه راه رفت عملا در بی انگیزگیم بی تاثیر نیست . کاش مامان اینا نبودن مثل دیروز بساط میکرد رو میزناهارخوری .خیلی حال میداد و همچنان ترجیح میدم زبان بخونم حتی انگلیسی ولی درسامونخونم :دی 


۳ نظر
1900 __

حق



وقتایی که خنگ میشم استرس میگیرتم سوتی میدم بعدش از خودم متنفر میشم . 
وقتایی که ناخوداگااه باهاش بد برخورد میکنم طفلی کمکم میکنه خشن جوابم میدم خیلی حق به جانب طور میشم و خبری از اون لبخند خجالت زدم که ناشی از زحمت دادن بهشه نمیاد از خودم متنفر میشم .
دوست دارم میتونستم بغلش کنم درگوشش بگم که چقدر ازش ممنونم . بگم تمام چیزایی که باید ولی نمیشه و نمیشه و نمیشه ... 
ظهر داشتم یه پست مینوشتم و میگفتم از غیرقابل تحمل شدن اون فضا وسیله ای که اونجا فقط پیدا میشه و خب نگفتم و انجامش دادم بارها  باهاش هم قدم و رو به رو شدم حتی سلامم نکردم اونم میرفت یجا قائم میشد. از خودم متنفرم که فقط همون چیزی که نیاز داشتم نگرفتم چون فکر کردم فکر میکنه بخاطر اون اونجام و یه وسیله سی تومنی هم گرفتم .
با دوستم دوهزارتا داروخونه به دنبال یه پماد رفتیم و خرید خودم یادم رفت و واقعا وقتم نمیشه . 
تواین بی پولی باید برم یه دنیااا وسیله پرینت بگیرم و تف واقعا :( 
اعصابم بشدت نابوده . بشدت بی حوصلم و از دست خودم عصبانی که چه غلطی دارم میکنم .کاش میشد این روزا تموم شن .بیلیو می دلم براشون تنگ نمیشه . :| 
۲ نظر
1900 __

61 :

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
1900 __

58 : فاقد محتوای ارزشمند


داشتم فکر میکردم که این یه نفر چقدر اسممو قشنگ تلفظ میکنه و خوشم میاد و درادامش یادم افتاد که الان چندوقت شده که آدمای کمی استن که اسممو به اختصار میگن. دوتا از آدمای صمیمیم البته میدونم که کلا با مخفف کردن اسم مخالفن ولی هرآدم و دوست جدیدی که اضافه میشه هم کامل میگه .دیگه با هیچکی به اون حجم از صمیمیت نمیرسم انگار که بنا به کوتاه کردن اسم و صمیمیت باشه .آخرین ادم جدیدی که اومد و هنوزم مخفف میگه چهارسال و نیم گذشته و هیچوقت پیش نمیاد کامل هم بگه .  بعد اون این دونفرن که خب تکلیفشون مشخصه با تمام صمیمیتی که داریم . یسریام با ایدی اینستام میگن که اول از اونجا مال دنیای بلاگم بود . بیشتر ادمایی که تو این دوتامحیط تو این بازه باهاشون اشنا شدم و گسترش پیدا کرد رابطمون به اون اسم میگن.

حس عجیبیه چون تا قبل از اینا همه خلاصه شدش رو میگفتن و اسم کاملم برای وقتایی بود که قرار بوده بازخواست شم یا نشون دهنده عمق کم رابطمون بوده  و الان؟ عادت کردم . هنوزم نسبت بهش واکنش کامل ندارم .  باز واکنشم به کوتاهش بیشتره هنوز :)) داداش و زنداداش و پسرخاله ها هنوزم همون اسمو میگن .یک چهارم وجبی هنوز اسممو با تلفظ تازه حرف اومدنش میگه و امیدوارم تا ابد همینجوری بگه :دی هنوز برام شیرین ترین اسمه . هنوز دوستای ابتدایی منو با مخفف فامیلیم صدا میزنن . خیلی دوست دارم که یادم بیاد کی اول از همه اونو گفت چون تعداد هم اسما زیاد بودیم به فامیلی صدا میشدیم که منو یه مخفف با نمک ازش دراوردن و همه همونو میگفتن بعد حتی راهنمایی هم چون یسری دوستام با هم اومدیم این اسم روم موند و کادررمدرسه هم همینو میگفت :)) هنوزم بیرون بریم من اون اسم یه حرفیم :دی 

چقدر این یه نفر اسممو قشنگ صدا میزنه . با اینکه زیاد دوست ندارم کارم داشته باشه که صدا کنه . واکنشمم بالاست میشنوم میفهمم با منه :)) تنها کسیه که اینجوریم بقیه دوهزار بار باید صدا بزنن تا بفهمم منو میگن:)) باور کنین از خنگی نیست . ادمای زیادی وقتی هم اسمت باشن عادت میکنی که اصولا با تو نیستن . همچنین هم من کلی با اسمای مختلف صدازده میشم طبیعیه تا لیسته چک شه زمان میبره .


+ و راستی که تولدش است :))


+دیروز کلی به عکس های توی کتاب خندیدیم و امروز داشتم یه فیلم به زبان جدیده میدیدم یکی از همون عکسا توش رخ داد :)) تازه چندتا از حرفای دیگه هم که کلی سرش خندیدیم توش زده شد . کلا الهام گرفته از کلاس بود .به این نتیجه رسیدم هرچقدر سریالاشون برام حوصله سر بر و چرتن فیلماشون بهتر و لذت بخش تره .

۲ نظر
1900 __

55 : elli beş


امروز کلاس برای من فوق العاده بود :)) اولش که برگه ها رو پخش کرد من تنها کسی بودم که کامل شده بود بعدگفت که افرین خیلی خوب بودی و فلان .برام دوتا جملم نوشته بود که معنیشونو نمیدونستم :)) الانم قیافشون یادم رفته که سرچ کنم. عکسم نگرفتم :/
بعد رسیدیم به اون تمرینه . نوبت من شد گفتم استادمن واقعا کار خاصی نمیکنم که بنویسم گفت ایراد نداره مگه دانش اموزنیستی؟ گفتم نه دانشجوام . قشنگ هنگ کرد گفت جدییییی؟  خلاصه اومدم بخونم یهو دیدم میخنده سرشو انداخته پایین لباسشو صاف میکنه میگه من چرااا فکر میکردم دانش اموزی اخه :)) دیگه نگفتم همه همین فکرو میکنن . 
گفته بودم ریاضی درس میدم . البته ریاضی نیست یسری درسای اماریمونو به بچه ها یادمیدم بعضی وقتا . یا یکی دوبارم دانش اموز. بعد تموم شد گفت پس همکاریم گفتم نه اونجوری. خندید . کلی تشویقم کرد و اینا .
گذشت تا رسیدیم به تمرینا . طبق معمول اونی که نکته خاصی داشت رو از من پرسید. با اینکه موقع درس دادن خودم به اون نکته رسیده بودم سر کلاس جواب داده بودم اونجا اشتباه کردم :)) همه تمرینامو درست نوشته بودم جز همینو .:|
بعد یکم درس داد یه بخش بودکلی سوال داشت .اسم میگفت از هم بپرسیم . برا من افتاد که ساعت چند پا میشی گفتم چهار. یسره تشنج کرده بود به زبان جدیده میگف من چندبار گفتم اره .بعددیدم هی میگه گفتم نکنه اشتباه میکنم دوباره فارسی گفت جدییی چهار واقعا چهار گفتم اره مجبورم . :)) بعد یسوال که از هممون پرسبد تو اوقات فراغت چی میکنیم گفتم میخوابم گفت منطقیه چهار پامیشی:))) سوال بعدی که ازم پرسیده شد چندتا کتاب تو ماه میخونین بود که من جواب دادم باز تشنج کرد یسره میگف خیلی خوبه و فلان :))) قشنگ امروز تصوراتشو نابود کردم از نو ساختم :)) اینقدرم فعال بودم . ولی از اونجایی که نمره هام با تصوراتم رابطه عکس دارن برام جالبه که چند میده بهم امروز . :)) 

۱ نظر
1900 __

53 : درد کشیدن به امید دوا


یه آهنگ به زبان جدیده گذاشته که ریتم یکنواختی داره و اون وسطا ازین که چندتا کلمشو میفهمی ذوق زده شی . موهایی که هنوز یه خنکی از حموم دارن و فرفریشون هنوز قشنگه رو از پشت گوش بریزی رو صورت و لامپ رو خاموش کنی و همراه اهنگ بپر بپر کنی و سرتو تکون بدی و موهایی که تند تند اینور اونور میرن و هی بچرخی  اونقدری که تی شرت گشادت دورت بپیچه...

کتابه تموم نشدو همین اول کاری از برنامه عقب افتادی ؟ فدا سرت . فردا امتحان دوئه و امروز پات پیچ خورده ؟ فدا سرت.  پالت شیراز اجرا داره و تو اینجایی؟ آه عمیق و چه میشه کرد . باید یه متن کوتاه از کارایی که میکنی به زبان جدیده بنویسی و میبینی که هیچ کاری نمیکنی و دچار یاس شدی؟ آه عمیق تر . همیشه مشکلم با کلاس زبانا اینجا بود که باید از خودمون میگفتیم ... امروز پیش هندونه بودنی کیبورد زبان جدیده رو دانلود کردم دیگه کمتر هی دنبال حرفاش بگردم  و دنبال کلماتی که به نزدیک ترین و عجیب ترین کلمه انگلیسی تصحیح شدن بدو بدو کنم که عوض شن . دیگه خنگ نیستم که نمیدونم چی فکر میکنه گوشیم :)) هی به اسپیس نگاه میکنم که فکر میکردم زبان سومی که بهش اضافه میشه ایتالیایی باشه و هی یاد ذوقی که از فهمش میکنم میفتم سعی میکنم نادیده بگیرمش اون ناامیدی رو .


+اونی که تازه واکینگ دد شروع کرده و هی خودشو لعنت میفرسته کیه ؟:)) به دو دلیل یک اینکه واقعا وقت ندارم هرقسمت رو ممکنه تو چند روز ببینم . دوم اینکه واقعا ظرفیت و کشش هیجان و استرس و ترس اضافه تری ندارم :| 

وی همچنان گات رو ندیده و به تمام ناراضیان از قسمت اخرش پوزخند میزند 


++ فلش رو نیگا کردنی دیدم دوستم یه فیلم هم گذاشته و خب اولش گفتم که چه بازیگرش جذابه .بخاطر موهاش الان قیافش یادم نیست :دی  زدم جلوتر که زیرنویسش رو چک کنم دیدم عه این که زبان جدیده ئه و از حرکت دوستم هیجان زدم :)) خدا حفظش کنه برام . زیرنویسش البته کاررنمیکرد ولیکن که خب :))


+++ دوشنبه به پنجشنبه یه دنیا تکلیف میده و از طرفیم نمره دوشنبه رو خیلی دیر میذاره چرا اخه :( شاید یکی داره میترکه از فضولی که تو اون وضعیت چطوری بوده :)) 


۲ نظر
1900 __

51 : غروبی در حومه های پاریس



بالاخره اتفاق افتاد تونستم خودم صد بگیرم . اینقدر این ماجرا برام دلچسب بود که دوست دارم ثبت شه . ادم در قید و بند نمره ای نیستم لی دوست دارم کارم خوب باشه اونجاهایی که برام مهمه و خب اینجا نظر استاد رو میتونم بفهمم وقتی صد شدم یعنی عالی بودم و این بازم لذت بخشه . نکته بعدی اینه که تازه کار خاصیم نکردم :))  شاید بگین اون اول هم یه صد استش که چون برای  جلسه اول بوده قاعدتا به همه صد داده . این نمره هام میانگین نمره کار کلاسی و نمره شفاهی(تلفظ ها و تسلطمون و لحنمون و اینا ) همون جلسه استش .


+دیروز بعد کلاس اومدم خونه با  ح جیمی حدودای هشت رفتیم بیرون  . رفتیم پاتوقمون اون بالا نشستیم اهنگ مرغ مهاجر و پرزاد رو گوش کردیم . باد میزد . ماشینا رد میشدن تکون میخوردیم غروب بود و اسمون بس دلبر... دوست نداشتم از پل جدا شم . به شکل عجیبیم فقط یه پسر بچه رد شد .

رفتیم کافه جان هم



1900 __

49 :


چند وقتی میشدکه کتاب رمان نخونده بودم . آخرین کتابم مربوط به جنگ بود و یه نمایشنامه که هنوز تمومش نکردم و فضای بشدت سرد و دیالوگ های جالب داره . جایگزین کتاب جنگی توی کیف یه کتاب تاریخیه که خلاصه وار ، راوی تاریخ ایرانه و یه کتاب هم از فرهنگ عامه برای ارشد که بسته به سنگینی کیف بین این سه تا کتاب جابجا میکنم .
کتاب نویسنده محبوبم رو چند ماه پیش شروع کردم و دیگه سراغش نرفتم . هوااا خنکه تو خونه و بشدت صدای پرنده ها میاد از دسته جمعی گنجیکشا تا یاکریمی که روی نرده ی بالکن که تو اتاقمه نشسته یه پرنده دیگم ایتش که صداشو نمیشناسم. گاهی وقتام صدای دویدن بچه ی همسایه بالایی میادو خیلی محو صدای تلویزیون رو از هال میشنوم . داشتم میگفتم هوا خنکه و پرده رو از سمت تخت کنار زدم درنتیجه یه نور نیمه طلایی که حاصل برخورد افتاب به قسمتای بالایی حلب پشت اون خونه که جلومه تو اون یکی کوچه و باعث شده غروبام نور زرد بیاد داخل رو دارم. دامن شبه جینم تنمه با تی شرت سبزه و موهایی که خیلی بانمک فر خوردن بدون اینکه تصمیم داشته باشن برن هوا و لم دادم تو تخت ‌.  کتاب نویسنده محبوبم رو بی توجه به یه دنیا کاری که دارم برداشتم که بخونم . یه دنیا کار به معنی واقعی کلمه یه دنیا کاارر. به تمام این حال یه لبخند محو هم اضافه کنیم . تا وقتی این نور استش میخوام کتابو بخونم . دلم تنگ شده بود برای توصیف برای قصه گویی برای لحن قشنگ نویسنده جانم . کتاب گنده ایه و یه فونت ریزی داره که بدون عینک یکم اذیتم ولی خب . خیلی لذت بخشه ورق زدن یه داستان و فصل بندی ...

۰ نظر
1900 __

48: آهسته پرسیدمت


سه شنبه با هندونه داشتیم پیج یک کبابی معروف اینجا رو چک میکردیم که اقاهه که صاحبشه یا یه کاره ی اصلیشه  و ازین ادا اصولاهم داره برا سرو یکی از خوراک هاشون خودش میادو ... صد اینا هم فکر کنم قیمتشه منو هندونه داشتیم میمردیم خلاصه از بس هوس برانگیز بود :))
امروز داشتم از خونه هندونه اینا برمیگشتم نزدیک اتفاقا اونجا هم بودم که یهو یه دری تو صورتم واشد من اگه کلمو عقب نکشیده بودم یه بلایی سرم اومده بود هم در فلزیرو سنگین و گنده بود هم سرعت داشت و ازاونجایی که هندزفری داشتم تو دنیای خودم بودم خندیدم رد شدم یسره صدای معذرتش میمومد اون لحظه گفتم عب نداره و فلان همچنان معذرت میخواست دور شده بودم یکم برگشتم که بگم ایراد نداره بابا چیزی نشد که یهو دیدم اونه :))) دیگه حیف رد شده بودم خیلی سریع اتفاق افتاد وگرنه باید میموندم تمارض میکردم بعد میزدم به کولی بازی بعنوان دیه یکی ازونا رو طلب میکردم :))) فقط بلدم موقعیت هامو خراب کنم پشت هم :|

 :)))



+امتحانم رو یچی نزدیک به فاجعه دادم . شاید صفر شم حتی هیچ ایده ای ندارم وحشتناک بود . شیش نمره هم داشت . فقط امیدوارم پاس شم پایان ترم همین . فقط امیدوارم ... :( 


+صبح بعد حدود دوماه شایدبه روی خودم اوردم که دیدمش و  بهش سلام کردم :)) حس خوبی بود فکر اینکه پارسال همین موقع این اتفاق میتونست منو بکشه :)) با لباس جدید با به لبخند عمیق وسط اون حجم اخمش بهرحال:)) اما الان؟ اینگار که نه انگار اون بود . مسلما موردی نیست که فراموش بتونم بکنمش . هرچند جزییاتش داره یادم میره  مثل جزییات قیافش یا اتفاقاتی که افتاد آماااا حس خوب دل کندن فوق العادست برام . احساس قوی بودن میکنم که همینقدر عادی شده برام این موضوع . به کل ماجرایی که گذشت اهنگ کهکشان عشق محمد نوری به انضمام اینکه درسته نذاشت ببرمش تا کهکشان های عشق ولی جواب سوالش رو میدونم که کی شد رفتن حسش باورم؛ میشه الصاق کرد . 

1900 __

46 : سرگیجه گرفتی تشنج کن خوب میشی


کلاسم تنها چیزیه که این روزا حالمو خوب میکنه . استرس؟ بشدت بالاست هر جلسه تلفظ و کار کلاسیمون جدا صد نمره دارن با بقیه نمره ها جمع میشن و هرکدوم ضریبی دارن و... کار و تمرین زیادی میده هرجلسه و میپرسه با دست و پای یخ زده و کشون کشون میرم سمت کلاس و بسختی میام بیرون ولی .  شبا فقط میرسم سه ساعت و نیم نهابت چهار ساعت بخوابم که هم به دانشگاه برسم هم خونه هم کلاس و هم دکتر رفتن های پیاپی و تقریبا الان درحال خاموش شدنم .  سر این کلاس از خنگ ترین و نابود ترین ورژن من رونمایی شده . در وصف نمیگنجه . یکی منو ببینه باور نمیکنه که منم ولی خب . برای مثال یکی از کارامو بگم فکر کنم عمقشو میرسونه که مثلا قرار بود جمله رو ترجمه کنم کلماتش جدید بودن هی به تنش اشاره میکرد پیراهنشو میکشید و من باز نمیفهمیدم معنی اون کلمه پیراهنه وبز درونم خودنمایی میکرد :)) 


دوست دارم برم بالای یه تپه که رو زمینش چمنه فقط و قاصدک دراز بکشم و بخوابم چند ساعت . یا دوست دارم بشینم تو سایه تکیه بدم به دیوار و آفتاب تا نوک پام رسیده باشه سرمو بذارم رو زانوم و بخوابم . دیوار کنار دکه یوسف آقا مثلا که عطر نون ها و شیرینی های نون وایی کنارش هم تو دماغم باشه . صدای بال بال زدن کبوترا تو گوشم . 


قراربود طومار باشه ولی دیگه توان نوشتن ندارم . حتی توان صورتمو شستن و مسواک زدن . و از همه مهم تر و اسون تر تعویض لباس . 


+ دلم میخواد همین پیراهن سرمه ای گل قرمزی تنم باشه برم وسط یه عالمه افتاب گردون بچرخم دور خودم .... 


++میانترم آزمون فرضی که شنبه استش ومرا یارای خواندنش نیست و به عایت سخت و نامفهوم است رو چه کنم ؟

۳ نظر
1900 __