۱۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «من» ثبت شده است

میا




تو اتاق کوچیکه ،کوچیک ترین اتاق تاق منه ولی به اتاق سابق داداش و اولین اتاق من حالا که کسی توش نیست میگم کوچیکه، اتاق فول امکاناتی هم استش اتفاقا . تقریبا تابستونا اینجام . چرخ خیاطی مامان اینجاست تلویزیون قبلی کمد لباسا تخت درمانی جدیدی که خریدن و کولرم داره تازه ... یکی دوسال اول این خونه هم اینجا مال من بود. بگذریم . نشستم اینجا بعد از سردرد و حال بد دیروز و شبی که نخوابیدم تا صبح . صبحی که رفتم خرید و خیلی عجیب گذشت. کتابی که ده تومن بودبعدتر جای دیگه  تخفیفی که برام کتاب فروشی محبوبی که ولش نکردم زد .

وقتی که باز خیلی وقته چیزی نخوردم وقتی یه دنیا فیلم ندیده دارم اول یه فیلم به زبان جدیده گذاشتم بیخیال شدم . نمیدونم یهو چرا تصمیم گرفتم اونو ببینم ولی بالاخره موفق شدم برای بار دوم نگاهش کنم . اون بار سراسر ذوق بودم براش و این دفعه خب میدونستم دیالوگ چیه و پیش پیش براش گریه میکردم . تقریبا کل یک سوم انتهاییش رو داشتم گریه میکردم . ترکیب گریه گشنگی بیخوابی باعث شد نتونم بلند شم پاهام بی حسه و سرم بالاش هواش و از چشم به پایین پر از سنگه. نمیتوم پاشم ولی دوست دارم برم کتابشو بردارم یبار دیگه ورق بزنم . کتابی که تموم نکردم هنوز و هیچوقتم این کارو نمیکنم . چرا اینا رو مینویسم؟ شاید بعدا یادم بیاد شبی که قرار بود بمونم درس بخونم یا به یاد مرداد پارسال پاشم بزنم بیرون یا به یاد کارایی که باید ولی مرداد پارسال نکردم مثلا الان اماده شم برم کباب کثیف یا برم کافه کاری که هیچوقت نکردم یا کارایی که میکردم ولی ایندفعه تمومش کنم طور ... 

دوست دارم تمام پستای مرداد پارسال رو بخونم ولی یادم نمیاد رمزش رو  که بهترم استش نباید بخونم وقتی حس و حالش رو یادمه. مردادی که طعم ایستک هلو میده . شبایی که به دیدن سرگذشت ندیمه گذشت و کلاس استاد موردعلاقمو داشتم و قلبن پراز حس هایی که رنگشون سبز لجنی بود . 

مرداد امسال؟ نمیدونم چطور میگذره...

+یه کاکتوس همین موقع ها پارسال ولی، از روبه روی کوچمون اونور خیابون حدودای ساعت هفت گرفته بودم به یاد شخصیت دختر این فیلمش اسمشو میا گذاشته بودم . 

۳ نظر
1900 __

چرا باید حتما عنوان نوشت:|


مسئله پست قبل توتالی حل شد .دست و جیغ و هورا :)) 


داشت تار میزد .دوتا دخترا نشسته بودن رو زمین یه پسره کنار سطل اشغال مونده بود یه پیرمردی هم بود که داشت فیلم میگرفت . من اومدم میله‌ ای که برای روشنایی رو بغل کردم وایستادم هیچکی از وسط رد نمیشد و ارزو کردم کاش این قسمت دایره ای  این ارامش جدا میشد میرفتیم هوا ...

پسره بعد رفت سازشو گرفت خیلی هم خوب میزد من دیگه دیرم بود باید میرفتم . البته اگه یه چند ثانیه صبر میکردم مجبور نبودم مسئله پست قبل رو دست در دست هم شادو خرامان ببینم :| :)) خدا رسما شوخی داره باهام :))


مگه کتابای جامعه شناسی نباید همینجوری ریخته باشه؟؟ من چرا هیچکدوم از اونایی که میخواستم رو پیدا نکردم ؟؟؟:| اصلا هم کتابای ناشناخته ای نیستن :| 


تا مرداد تموم بشه یا تبخیر میشم یا از گرمازدگی جان به جان افرین تسلیم میکنم:| هنوزم اوکی نشدم . 


یادم باشه متن رو ننوشتم هنوز . نوبت دکتر نگرفتم هنوز . اون کتابم تموم نکردم :| فردام تیر تموم میشه .:| اون مشکل بزرگه هم حل نتونستم بکنم یکم ازین وضعیت بغرنج خارج شیم . خودم؟ دوست دارم تو استخر اب یخ فقط دراز بکشم هیج غلطی نکنم .یجوری همه چی از کنترل خارج شده که هیچ ایده ای ندارم . 


نمیشه یهو دارم رد میشم یکی یه هندزفری بده دستم بگه همینجوری برا تو ؟؟  :(  یا در غیر این صورت نمیشه من برنده اون مسابقه شم که بخش دیگه ای از زندگیمم راه بیفته ؟:((((( 


حتی حال ندارم جزومو نگاه کنم که برا فردا چیا رو باید حل کنم:| تازه یادمه گف میپرسه:|| بعد مشکل اصلیم اینه که کتابخونه دانشگاه فقط تا یک بازه :| من میخواستم تا غروب بمونم اونجا یکم هوا از داغی ظهر بیفته ولی مثل اینکه راهی جز تبخیر و معیان شدن نیست:| 


در ضمن چقدر مژه هاش قشنگ بود :))) یهو الان یادش افتادم .کنارم بود برگشتم یسوال بپرسم ازش قدش از منم کوتاه تره قشنگ تسلط داشتم :)) هم رنگ مژش هم مدلش:| بعد مژه های من چند ردیفن ولی کوتاه و بهم ریخته :| ارایش نمیکنم کلا ولی یه ریمل دارم که مشخص نمیشه اصن گاها مجبورم بزنم که یه جهت بهشون بده جلو دیدم نیان :| مال اون بلند پررر خوشگل :| ح جیمی هم مژه هاششش کم نظیره . بعد خیلی هم با اون همه بلندی نرمه . چند بارم ارایشگرش اشتباهی یکی رو کوتاه کرده مردک بی دقت:| 

همینقدر بی حوصله و پراکندم واقعا :))

۴ نظر
1900 __

five feet apart


پیام اصلی این دست  فیلم ها که قدر زندگی رو بدونین و فرصت اندکه و فلان رو خیلی قبول دارم . من خودمم کلا همینجوریم که مگه چقدر زنده‌ایم که کاری که دوست دارمو نکنم شانسمو امتحان نکنم و فلان اماااا مشکلم با این بخششه که همش این مفهوم رو با نوجوون و جوانای مریضی که پراز شوق زندگی و هدف استند میخوان تو چشممون کنن که خاک تو سرت اونو ببین تو که سالمی و فلان و بیسار :| حالا ممکنه سالم سالمم نباشی ولی باز این چه سگ زندگیه و فلان . بحث بعدی برام اینه که من باز دست برنخواهم داشت و خیلی جدی تک تکشونو نگاه میکنم چون همینجوری از فضای بیمارستان بدم میاد نمیتونم تحملش کنم امااز  فیلمایی که تو اون محیطن خوشم میاد.

برگشته میگه تو چرا همش راه سخت تره رو انتخاب میکنی . این که اول تر استش رو بیخیال میشی گیر میدی به اون یکی . ساده بگیر .راست میگه دیگه.
یه کلمه طولانی هم بود مطمئن بودم تو خونه ،بهم میرسه بعد دوهزاربار خونده بودم بازم نتونستم بگم. میگه تو فارسی هم همین میگن . میگم خب من تو فارسیم نمیتونم بگم ولو اینکه نشنیده بودم. اصل کلمه هم یه زبان دیگست .

دیروز دوست پسر هندونه و دوستش(برای اینکه بعد کار راه افتاده بودن و تو جاده تنها نباشه و اینا )   اومده بودن اینجا . قرار بود من دوستش رو ببرم بگردونم اونا حرفاشونو بزنن بعدازظهر به هم برسیم بعد برنامه عوض شد همه با هم بودیم . اینقدررر خندیدیم اینقدر اون دوتا مسخره بازی دراوردن .  دیگه رفتیم دریا اونا رو تنها گذاشتیم خودمون هی میرفتیم میومدیم .خوش گذشت . برای ناهار یه جای سنتی طور رفته بودیم بعد خود اون خانومه پیشمون بود کلی گپ زدیم بعد گفتیم اونا اینجایی نیستن ما استیم . اون اومده هندونه روببینه میگه ببین خدا چی خلق کرده اون دوتا که باهم شما دوتا هم بهم میاین باهم باشین :)) از گل مورد علاقم که چقدر طرف خونه پدریشون  زیاده میگفتن خودشون که تهرانن الان من خودم به شخصه داشتم پر پر میشدم.:(

1900 __

هیچ

احمقانه ست . کل این روزها احمقانه ست . دیروز رفتم یه جشنی که دوست داشتم لحظه لحظشو گریه کنم و بزنم در گوش خیلی ها . میخواستم برم جلو و بگم خوشحالی؟ اون لحظه که پدر پیرت بغلت کرد و گفت بهت افتخار میکنم با من چشم تو چشم شدی لذت بردی؟؟؟ چه حسی داشتی اون روز تو اون اتاق؟؟؟ چه حسی داشتی همه برات دست میزدن ؟ از اینکه بقیه رو له کنی که خودتو بکشی بالا . که حتی به دوستامم نتونستم بگم . عکس بگیرم با اون عوضی های ردیف اول؟؟؟ دست بزنم به چرت و پرتاشون . یه این عمری هدر رفت و قراره با استرس بره ؟ به زحمت الکی که باید بکشم؟
از اون مراسم متنفر بودم و به اصرار دوست هام رفتم . حق پدر مادر منم بود اونجا باشن اما هیچی نگفتم . هندونه؟ حتی به اونم نگفتم و ازم ناراحت شده . میگه نشده صرفا بابت یادگاری بودنش میگه و خب من دوست ندارم حتی یه ثانیشو یادم بمونه . از صبح اینستامو جرات نمیکنم نگاه کنم . هیچ کدوم عکسا رو وا نکردم و حالا دیگه تلگرامم نمیتونم برم . دوتا از دوستای صمیمیم که صدسال به صدسال پروفایلشونو عوض میکنن عکس دوتایی منو با خودشون تو اون مراسم مسخره رو گذاشتن . عکسا رو فرستادن .
از صبح با هرلحظه یاداوری و هرچیزی که بهش اشاره داره به سرعت اشکم درمیاد. از صبح خودمو بستم به لپ تاپ و فیلم و سریال دیدن که سرم داره میترکه . حس میکنم بشدت نیاز دارم برم پیش مشاور.  فکر میکردم حالم خوب شده ولی این دوماه و نیم ارامش قبل طوفان بود به شکل بدتری به حال قبل اردیبهشتم برگشتم . دوست دارم برم مشاور ولی از پولش بگذرم حتی نمیدونم چی میخوام بگم .واسه تک تک هزار تومن پولی که الان دارم برنامه دارم و از طرفی هم تابستونه نمیتونم شاگردی پیداکنم ولی اگه هم پولش بود واقعا نمیدونم که میخوام چی بگم. از کجا باید بگم . از چی باید شروع کنم ار همون هشت سال پیش یا قبل تر از وقتی هشت سالم بود مثلا.

نمیدومم حس الانم خشمه بی فایدگیه یا ناراحتی بیش از حد...

۳ نظر
1900 __

خلاصه که اینجورر


آهنگ جدید پالت منتشر شد. معدن یاقوت . از البومی که رونماییشه . من هندزفری ندارم به شکل غم انگیزی یه گوشش قطعه و اهنگای پالتم نمیشه تک گوشی شنید . باورم نمیشه در یک قدمی البومیم . می جان ِ پالته ...


جدی ولی خط رو خط افتاده من دوست داشتم خودم ورزشکار حرفه ای میبودم نه اینکه بینشون محبوب باشم .:)) میدونم بعد این خودمو چشم میکنم دیگه کسی ازم خوشش نمیاد ولی خب کلا برام خیلی جالب بوده . اصلا هم فرق نداره که تو تیم ملی باشه نباشه معروف باشه گمنام باشه ایرانی باشه خارجی باشه هرچی :)) اصلا هم فرق نذاشتم تا الان بین رشته ها از فوتبال و والیبال گرفته تا شنا و شمشیر بازی و کاراته و ژیمناستیک و پینگ پنگ و بوکس و کیگ بوکسینگ  و ... :)) اگه ارتباط میداشتم باهمشون یا هرچی میتونستم کشور ورزشی مستقل خودمو میداشتم میفرستادمشون مسابقات :))  البته یه چندتا فوتبالیست کم دارم که تیمو ببینم ولی خب فعلا همینه :))
چرا واقعا اینجوریه ؟ احساساتی بخوام به قضیه نگاه کنم بعد یسری هاشون مخصوصا خیلی پشیمون شدم و میشم ولی درکل اینکه اون لحظه منطقی نگاه میکنم و میگم نه رو دوست دارم :))) البته خب تنها دوست پسری که داشتم هم ورزشکار بود اگه اونو فاکتور بگیریم :دی شاید دارم اشتباه میکنم . یه بحث شوخی واری که داریم بین خودمونو دوستام و فلان اینه که من حوصله بچه هارو بیشتراز یک ساعت ندارم درواقع. بعد همش میگم میدونم اگه هم یبار بچه ای داشته باشم باید بره ورزشکار شه حاضر باشم تحملش کنم (میدونم اگه اگه بچه ای قرارباشه داشته باشم به درس علاقه مند میشه برای اینکه چشمم در بیاد میره دانشمند میشه :| ) خلاصه که شاید باید بابای بچه‌ی احتمالی رو از بین اینا انتخاب کنم که به اینده بچه چشم نداشته باشم که عقده ای نشم . ( میدونم اینم که نبایدمجبورش کنم چیزی که خودم نشدم بشه. بلدم :))  )


و قسم به امتحان عجیبی که ساعاتی دیگر دارم و هیچی بلد نیستم . رگرسیون کی اینقدر سخت شد :| تازه با توجه به اشتباه احمقانم تو امتحان قبلی باید خیلی بالا بشم اینو :))))


این برا دوشنبه استش : میگم چرا اینجا اینجوری شده ؟میگه میشه نگم ترم بعد بهت بگم چون مال اونجاست . یهو مریم خانم میگه که خوش بحالت میری ترم بعد که بهت اینو بگه :)) جلساتی که بچه ها غایب میشن رو خیلی دوست دارم فضا خیلی صمیمانه میشه . پنجشنبه این ترم تموم میشه و یه هفته از دستم راحتین :)) بهش میگم اینجا اگه فلان کنم اینجوریه میگه اره بعد گفت بگو ببینم هی قفل کرده بودم نمیتونستم بگم تا نصف میگفتم یهو گفت اگه گفتی، همون لحظه گفتم :)) خودش خندش گرفت. اونجوری استرس میگیرتم خب :)) خودمم انتظار نداشتم با این سرعت ضایع کنمش .بعد بحث یچی بود گفتم اها چون برگاش میریزه :))) خودمم نفهمیدم .فقط خودمو خودش و سعید تو بحث بودیم اون لحظه گفت برگا میریزه اره :)))))) دیدم دوتایی دارن میخندن لود شدم چی گفتم :)))) خیلی خجالت اور بود اون لحظات . بخدا جوابش همین بود به من چه که دیدگاه شاعرانه ای دارن :)))
بعددهم که با ح جیمی بیرون بودم اینقدرررر خسته و له بودم که نصف مسیر رو رفتیم به مرکز شهر رسیدیم از شدت گرما خستگی گشنگی تشنگی گفتم تروخدا بشینیم :))) دوست داشتم دراز بکشم البته حیف مانتوم روشن بود . کیفمم اینقدررر سنگین بود طفلی یه مقدار برام اوردش:دی
قرار بود بریم مغازه رفیقش کتاب بگیره دیدم جدی در توانم نیست دیگه خودش رفت .

+ این پست رو هربخشش رو یه ساعتی و یه روزی نوشتم :)))

۱ نظر
1900 __

yetmiş altı ?


پشت میزم نشستم و درحالی که شیش صفحه هنوز باقی مونده به روز سختی که پیش رومه فکر میکنم . دیگه هیچوقت نباید به بعدازظهر و شب قبل امتحان اعتماد کنم چون مثل دیروز بدنم ،جام میذاره :| 

امروز بعد امتحان میرم خونه هندونه اینا که بعدش از همونجا برم کلاس . دلم براش خیلی تنگ شده اخه . فقط فکر خواب الودگی الان و گرمی هوا رو نکرده بودم . چون خونشون نزدیکه یونیه و خب مجبورم پیاده برم اونم سرظهر . تازه بعد کلاسم قراره ح جیمی رو ببینم :)) این حجم خجسته دلیم نمیدونم از کجا ناشی شده :| دلم برا جفتشون تنگ شده خب .

دیروز یه تصمیمی گرفتم که باعث میشه دهنم رسما اسفالت شه در یکسال پیش رو و ممکنه یهو هیچی جور نشه که عملا بدبختتتت میشم . خیلی نیازمند دعا انرژی خوش شانسی ام :| 


پ.ن : یکی که قبلا خیلی پیگیرم بود الان فهمیدم اون شغل خرپولانشو ول کرده داره تئاتر کار میکنه :)))  چیزی که اون موقع هم خیلی دوست داشت گفته بودم بجای این که این همه انرزی اینجا صرف کنی برو برا این رویات که فقط حرفشو میزنی انرژی بذار گفت میرم دنبالش و بعد پشیمون میشی :)) میدونست من تئاتر زیاد میرم (اون موقع بیشتر میرفتم )قیافشم خیلی خوبتر شده .بنظرم همون موقع هم خوب بود البته . اخلاقشو چون اون موقع هم نمیدونستم الانم نمیتونم چیزی بگم . اینم نفر بعدی که به ارزوش رسید . قبلا فقط حیطه تخصصیم باز کردن بخت جوون های مردم بود الان اینم فکر کنم باید عنوان کنم :)) دیگه کم کم باید بیفتم دنبال کسب درامد:)) برگشت هرنوع اکس تضمینی یا مثلا انگیزه برای دراوردن چشم و رسیدن به ارزو ها :))

۴ نظر
1900 __

بعد میگن چرا متنفری


هی میگم اینجا اولین روز تابستونه هی میگه دیروز بود :))) بخدا تقویممون فرق میکنه کوتاه بیا :)) نمیتونستم توضیح بدم هرگز با یه ایرانی که امتحان داره بحث نکن اگه دیروز قراربود باشه یعنی من اولین امتحانمو جا موندم :)) 


امتحان فردام به غایت وحشتناکه .فقط میخوام که پاس شم اینو همین .هیچی مهم نیست فقط پاس :(((( کاش دستم میشکست این دانشگاه رو نمیزدم کاش حرف داداش اینا رو گوش نمیکردم و گرگان رو حذف نمیکردم :(((( 

حتی یه فرمول هم یادم نیست اینجوریم نیست که بخونم یادم بیاد چون هیچ ذهنیتی ندارم اینجوری میشه . بخاطرش رفتم چندتا درسای پیش نیازشو کامل خوندم انگار نه انگار . مثل این میمونه که بهت طریقه جمع بستن رو یاد داده باشن تو درسای قبلی بعد به این که میرسی یهو بدون هیچی بلد بودن انتطار انتگرال گیری داشته باشن همین قدر بی ربط و سخت و بی مفهوم :(((( دعا کنین بتونم ده نمره از پونزده نمره بنویسم :(( 

امتحان بعدیشم فرداشه که اونو فقط همون بعدازظهر تا صب وقت دارم بخونم :| بعد یه سخت تر  و حجیم تر هم استش که چهارشنبه عه :| همه‌ی اینا در حالیه که یهو دیگه ندارم تا یازدهم و تموم میشه :| استاد این سه تا اخریا هم یکیه . اگه اولی رو بیفتم و برای جبرانش باید دوتا بیست و یه نوزده بشم  که ترم بعد بیشتر واحد بردارم :))) تازه بیفتم باید با اون استاده که باهام بده چون باهاش لاس نمیزنم و ارایش نمیکنم بردارم این درسو که ترم زوج ارایه میشه:))) همینقدر گل و بلبله همه چی .




1900 __

ضعف موریانه ای چیست؟


یجوری سمت راستی هر سری داره بزرگ و بزرگتر میشه که انتظار دارم یهو صدا بخوره و منفجر شه  .چته خب :|
چقدر این دکترش وحشیانه نمونه گرفت . یک دهم این من اون سری درد نداشتم . نفسم گرفته بود . شبیه تو کارتونو فیلما دیدین امپولو محکم و عمود فرو میکنن واقعا بزرگوار همچین حرکتی میزد :| به اصل کاری میرسید دوباره همونقدر وحشیانه فشارش میداد خلاصه که هنوزم درد دارم :|| بعد اومدم بیرون از وجنات و فرمم مشخص بود یه خانمه اومد پیشم میگه که چطور بود من دارم سکته میکنم.حالا من دست و پام میلرزید  سرمو تکون نمیتونستم بدم چون گردنم بد مونده بود درد میکرد دیگه مجبور بودم بهش روحیه بدم  :)))  من هنوزم دست و پام میلرزه . همراهم ندارم . بعد به مامان اینا میگم بهشون برم میخوره . حق ندارم یعنی ؟ اینجاها که نیاز دارم یکی بگیرتم کسی نمیاد دکتر دارم میرم پا میشن میان :|
دقیقا یکساعت و نیم  شده که منتظرم نمونم خشک شه ببرم پاتولوژی که بزرگوار مقاومت میکنه :| فکر کنم از همین ور برم کلاس یا که بطور کلی نمیرسم برم کلاس :| کتابمم همراهم نیست البته تمرینا همراهمه که دارم حل میکنم .
هیچکی هم نیست اینجا همه رفتن شیفتشونم عوض شده :)) نکته جالب برام این بود مانتوهای همشونم تو طیف سبز بود . اینجا هم که فرمش سرمه ایه کلا یه رنگ میپوشن جمیعا .منم مانتوم سرمه ایه ولی جورابم سبزه :)) ست کردم باهاشون .
گشنمم استش که عطر غذاشون کل این جا رو فرا گرفته:(( باید ناشتا میبودم فقط ابمیوه میداشتم که الانم اینه وضعم .نامردا یه تعارف میزدین خب:/ خلاصه که کلا تف به این زندگی و تنهایی :))


+از گشنگی سرم درد گرفته . حوصله درس ندارم زین سبب . از اینورم فیلتر شکنم وصل نمیشه :| عمیقا حوصلم سر رفته هیچکیم اینستاا نیست .


+شبکه خبر روشنه بعد زیرنویس اومد که پوکی استخوان و ضعف موریانه نظام امریکارا فرا گرفته (یا نابود داره میکنه .دقیق فعلش یادم نیست)  هیچی دیگه اولش داشتم میخوندم فکر کردم زیرنویس پزشکیه. 


بعدا نوشت:


باورم نمیشد خشک نمیشد لعنتی بعد دیگه خودم دستی گرفته بودمش جلو کولر:))) دیدم تاثیر نداره نشسته بودم بسان کباب بادش میزدم :))) اخرشم ساعت چهار خشک شد .سههه ساااااعت. سوژه شده بودم کامل هرکی یچی میگفت :)) میدونم دیگه خودش هیچی نیست ولی مچ دستمو به فنا داد از بس بادش زدم :)))
بعد توهمین فاصله اعتبار بیمه ما تموم شد :| دیگه ماشین گرفتم دقیقاخود چهارونیم له رسیدم کلاس . نه عینک نه کتاب هیچی نداشتم:))این استاد جایگزینه یچی شبیه فاجعه بود . خداخیلی دوسمون داشت که برنامه عوض شد و استاد ما ترم مارو گرفت چون کلا ترم یک نمیگیره .
از هفت صبح تا اون موقع هم فقط یه ابمیوه خورده بودم بعد کلاس با مهشید رفتیم کافه یکم اروم گرفتم :)))
اینقدرم برگشتنی اسمون زیبااااا بود که حد نداشت ولی نمیتونستم سرمو بیارم بالا که خوب ببینمش بیشتر حرصم میگرفت :| 


1900 __

تنت سلامت جوون.سیریسلی؟


امروز که به مویی که افتاد دست زدم و دیدم باز موی سالم بوده داشتم فکر میکردم که چرا مو خرابا نمی افتن اینا میفتن ،که یه لحظه اومد تو ذهنم کی میدونه شاید یه پنج درصد ممکن باشه مجبور شم تا یه ماه دیگه کچل کنم دیگه موی سالم و غیرسالم فرق نداره که .
داره اهنگ آدم پوچ محسن نامجو تو گوشم پخش میشه و ناراحتم عمیقا . از همه اتفاقایی که داره پشت هم میفته از امتحانای پیش رو و منی که بشدت عقبم  و عملا فردام همش میره و نمیتونم بخونم . اون مرکز رفتنش با نوبتی که میدنه مثل فردا یازده صبح ولی برگشتت با خداست و بعدازظهرم کلاس دارم تو فکرشم وسیله هامو ببرم یحتمل بعددازاونجا مستقیم برم کلاس :))
دلم میخواد همه چی تموم شه یمدت . به دانشگاهی که تموم نمیشه فکر میکنم حالم بد میشه . در واقع یه بخش عظیم حال بدم مربوط به همین لعنتیه فکر کنم . هرچقدرم میخوام بگم مهم نیست تنها نیستی دست خودت نیست کاریه که پیش اومده تاثیر نداره... در این حد که امشب یکم به ماماان هم غرشو زدم .ازین اتفاقا که کم پیش میاد  کلا .
دلم فقط میخواست یکی بود که قضاوتم نکنه براش همه چی رو تعریف کنم بگه بیا بغلم و زار زار گریه کنم .
 الانم داره نیمی از ما پخش میشه و به آلبوم پیش روشون فکر میکنم . حس میزنم اخرین البومی باشه که از پالت بیاد بیرون . دیگه پالتی نمیمونه .درواقع همین الانم نمونده ... البومی که میگن از کنسرت مونیخ برگشتنی رونماییشه و کاش برم ... کاش شونزدهم که جشن فارغ التحصیلی که دوست ندارم شرکت کنم باشه که با خیال راحت نرم اون لعنتی رو . کسی تجربشو داشته ؟ ممکنه بعدا پشیمون شم از اینکه نمیخوام اون جشن رو شرکت کنم؟ از اون طرف میگم اگه مامان اینا دوست داشته باشن چی؟ اگه خودمم برم دوست ندارم مامان اینا بیان :|

+اگه فردا دیدم خوشاله اپراتور اونجا، برا اولای تیر وقت میگیرم میرم که کوتاه کنم موهامو باز هنوز حس موی بلند نیست. دوست دارم برم یجا که ازینا که بررسی میکنن مدل مویی که بهت میاد رو میگن ولی پولمو نیاز دارم در نتیجه میرم همون جا همیشگیه که کوتاه کنم و اونم حرص بخوره که بذار بلند شن موهات :)) بعد به موهام قول دادم که براشون ماسک بخرم . حالا یا اون یکی رو هم میخرم یا باید بمونن تا مرداد که پولمو بریزن اگه نه یا اون یکی وسیله رو برا پوستم میخرم اونم گناه داره طفلکی . کلاس وکتابای ارشد و  تولد ح جیمی هم استش :| جیب منم گناه داره . اینکه وقتم ندارم بیشتر کار کنم و کلا دیگه وقت ندارم اصلا کار کنم هم مزید بر علته .

+هیچ ایده ای برا مشکلای پشت همم ندارم حتی دوست ندارم که بهشون فکر کنم که بخوام راه حلی هم پیدا کنم ...


۱ نظر
1900 __

سومین پلیس


+ پاک شد.

+میگه اینجوری ترمی دویست و هفتاد تومنه و این سطح سه ترم طول میکشه ولی الان تودوره فشرده دوماه طول میکشه بعد براتون ارزون تر هم درمیاد نهصدوخرده ای :))) لعنتی نگو اون جمله رو خب . از لحاظ زمانی اره خیلی خوب میشه ولی صدو خرده ای گرونتر میشه که :)) ولی صداش خوب بود باز زنگ میزنم سوال بپرسم حرف بزنه :)))) 

+داشت میگف اون موقع تو بازاربزرگ  یه نوشته زدن که هیچ گونه کالایی به خانم های بی حجاب فروخته نمیشه و خانم های محجه هم یه تخفیفی دارن . نمیدونین که چه تاثیری داشت کلی خانم رفتن چادر خریدن همونجا . از لحن خوشحال و راضیش بگذریم مگه نگفتی گفتن هیچی نمیفروشیم:))

+ من کلا همیشه گوشوار رو از همه بیشتر دوست داشتم تا اینکه یه دوره حساسیت شدیدی به همه مدل نشون دادم . الان یماهی میشه دوباره عادی شده البته فقط به نقره . دیگه سریع افتاده به جونم برم گوشمو یه سوراخ دیگه هم بکنم . میگن تابستون خوب نیست یه تحقیق کنم اگه دلیلش صرفا بابت استخر و دریا و ایناست که من نمیرم اوکیه . بعد دیگه دیروز نشستم تو تایمای پرتم یسری انگشتر و گوشوار جدا کردم تو اینستا از بس ظریف و قشنگن دلم همشونو خواست :(  میترسم ریسک کنم فعلا بچسبم به نقره . یه درمونگاه هم میشناسم که سوراخ میکنه اگه باز میدونین چه مراکزی باید رفت ممنون میشم بگین . بعد کلا سوراخ های زباد رو گوش دوست دارم . مثلا اون فضای بالا یا همون بالا رو کناره و... بعد کلا گوشم از حساسیت و فلانش بگذریم خیلیییی کوچوله ئه . موهامم فر و کوتاهه (تا وسطای گردنمه ) کلا به سختی دیده میشه بنده خدا .نمیدونم چرا اینقدر قفلم روش :))) 


+ کل خرداد یجور شده از برای تعطیلی ها و هرچی ، که هفته ای یه جلسه رفتم کلاس دلم تنگ شده :((( کاش امروز، فردا بود خب . من کلاسمو میخوام :(( 






۳ نظر
1900 __