۱۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «من» ثبت شده است

33 : که اینجور خلاصه


دیشب درگیرکارگاه ذهن بودم  دیروقت بود اومدم بلند شم مسواک و روتین رو برم که حس کردم به اون مهره برجسته گردن اون پایین استا وزنه بستن از بس درد میکنه گردنم و اونجا . شونمم گرفته بود شدید . به زور کارامو کردم تا صبح از درد نتونستم بخوابم .
رفتم دنبال کارم مثل اینکه اون اتفاقی که چهارده روزه ازش میترسیدم نمیافته . اسم و مشخصاتمو نوشت تازه مسئولش نبود گذاشت براش پنجشنبه سایتشون برام وا میشه گفت برم فرم پر کنم بقیشم عادی انجام بدم مشکلی پیش بیاد برم بگم . باورم نمیشه همینقدر ساده ‌‌‌فقط زار زار زدم زیر گریه خیلی بد شد .
با همین گردن نابود چون دلم برا غم گریز تنگ شده بود رفتم از شانسم این نمیومد . :( تهش اومد بهم لبخند میزد میخواستم بگم بجا لبخندپاشو تو بیا نه اون :(( ولی خیلی رفتارم زشته . عملا با این خیلییییی بیشتر گرم میگیرم بنده خدا اون یکیم خوبه باهام خیلی خوب برخورد میکنه ها . امیدوارم توجه نکرده باشن :)) عاشق اون لحظه شدم که صرفا برا اینکه بهم سلام کنه کنار در بودم حواسم نبود بلند سلام کرد الکی از در بیرونو یه نگام انداخت :))))) مجبوری اخه از همون فاصله سلام کن خب بخدا میفهمم .
اومدم خونه یکم با مشقت خوابیدم سرم داشت میترکید دیگه یه کهنه رویی تشریف اورد اینقدر عربده زد بیدار شدم :/ مامان اومده بود . فهمیدم دیگه قصد نداره پیش اون دکترم بریم از بس بداخلاقه و تغییری ایجاد نکرد تو سرم و اینا .
دیگه پریودم شدم که مجموع دردهام تکمیل شه . :| الانم پیش هندونه ام فردا میایم خونمون که دخترخاله جانم داره میاد اینجا . الان کل پشتم و شونم درد میکنه . شبیه ادم اهنگی شدم .


+دیشب وقتی نابود بودم به ح جیمی گفتم میای بازی کنیم ؟ بی چون و چرا ازین بازی های تلگرامی که تا حالا انجام نداده بودم اورد بازی کردیم خندیدیم حواسم پرت شه . هیچ وقت یادم نمیره کارش ... ماچ بهش اصن . 

1900 __

32:


سهم من یه خوشحالی و حال خوب دوارده ساعته بود همین.

فاجعه شروع شد . اون اتفاقی که نباید افتاد و من ؟ وحشت زدم جمع شدم تو خودم میگم تو از پسش برمیای تو قوی و فردا باید برم سراغش... دلم برای حال خوب تنگ شده بود . دیگه تپش قلب نداشتم امروز کلی لبخند زدم . دلم دوباره میخوادش ...


فقط حل شه فقط حل شه .خدایا جلوشو نگرفتی میشه اینجاش هوامو داشته باشی که بی دردسر حل شه فقط:( دیگه نمیکشم نمیکشم نمیکشم .

1900 __

31 : این پست تا شب تکیمل میشود شاید


از صبح داشت بارون شدید میومد .

برم کلاس ثبت نام کنم . نمیدونم کار درستیه یانه . امیدوارم پشیمون نشم . :( بنظرم سخت میاد خیلی کم هم تو فضای اون زبان بودم نمیدونم حالا .برم ببینم چه خبره خدا بزرگه .

حالم خیلی خوبه بعد چهارده روز .هیچی از این تعطیلیم نفهمیدم از بس حالم بد بود . این یه هفته رو میخوام کیف کنم . 



۱ نظر
1900 __

30 : زبان جدید یس ار نو؟

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
1900 __

29 : یه ۱۴۴ کوفتی


یعنی میشه چند ساعت دیگه بیام بنویسم آخیش حاضر شد کمکم کنه و حل شده و یه دل سیر از سر آسایش و فشار روانی و عصبی این روزها گریه کنم ؟ 

من تصمیممو برای ادامه گرفتم . دقیقا همون جمله ای که پریروز ها بهش برخوردم که میگفت اگه حس کردی مسیرت اشتباهه از اولین خروجی بپیچ . میخوام بپیچم  چندماه آینده ،هرچقدر هم که میخواد دیر باشه ... 

+اگه کسی اینو میبینه میشه برام دعا کنه لدفا؟:(

۱ نظر
1900 __

28 : مثلا وقتی تمام وجودت درد میکنه از استرس



اولین واکنش من به مشکلات خیلی بزرگ ارزوی مرگه . امروز هم دومین بارش شد ...

من حریفش نیستم .تو بزرگترینی فقط تو از پسش برمیای خدا جونم . میشه به دلشون بندازی دستمو بگیرن رفع شه ؟ میشه برام دعا کنین :(

1900 __

27 : فقط برقص ادم باید یه جاهایی رها شه


دال اومد قلقلکم بده که ازم حرف بکشه منم گفتم درو وامیکنم در ماشینته که اسیب میبینه درو قفل کرد :)) جوان میگف اونی که حمله میکنه و داد میزنه بازنده ست . راست میگفت ؟ نمیدونم  .

صبح ها  با ارامش میبینمش که دماغ و گونش از سرما قرمز شده و بقیه پوستش سفید تر از قبل . میبینمش و فلج نمیشم . اینکه چه حالی داره اون وقت صبح سیگار میکشه رو درک نمیکنم البته :دی دیروز به محض اینکه دیدمش اهنگم داشت عوض میشد و "فقط برقص " ارسلان پخش شد . همونی که یمدته میتونم گوش بدم و قلبم فشرده نشه و باهاش برقصم . همونی که اون موقع میگفتم به هندونه که هنوز امادگیشو ندارم . دیدی گذشت ؟ دیدی تونستی ؟ اون الان برخلاف جدیت و بی اعصابی سر صبحش منو میبینه با لبخند سلام میده و من یبار نگاهش میکنم که سلام کنیم یبار نگاه نمیکنم .اگه نگاه کنم هم بشدت سرد و جدی درحد سر تکون دادن :)) کلا احساس قدرت میکنم برا خودم . خوشحالم که قوی شدم . اما یسری چیزا روتین شده برام دلم نمیاد ترکشون کنم . یکی همین سر صبح هاست . یکیش از این مسیر رفتنه . من عادت ندارم داخل مغازه ها رو نگاه کنم جز اینجا رو . اینم دلم نمیاد ترک کنم که نبینم در چه حاله . اگه دیده بشه البته :دی دوست دارم برم داخل همون بخش خودش . خلوت باشه ببینم باز فرار میکنه ازم یا نه . ببینم اونجا حالم چطوری میمونه به همین خوبی یا اونجا میشکنم و اینا همه فیکن ؟

پ.ن : دوست دارم خودمو پتو پیچ کنم تو بالکن بشینم فقط زل بزنم به ماه عزیزم ... نه با کسی حرف بزنم نه کاری کنم . خیلی خستم خیلییی . 


۲ نظر
1900 __

26 : چطور بود؟

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
1900 __

25 : و قسم به زیباترین غروب آفتاب


اینو باید از دیشب بنویسم .

از دیشب که رفتم تئاتر و بعد با هندونه هماهنگ شدم اومد خونمون . شب درحال درس خوندن و بحث حال بد این روزامو اشک و استرس و فشار بیش از حدی که رومه . میگفت میخوای بیای تو بغلم گریه کنی ؟ و میدونستم اگه برم دیگه نمیتونم متوقفش کنم .
خوندم و بیدار موندم . امتحانمم بد نبود حس خوبی داشتم بعدش .
شب جوان پی ام داد که دارم یه تست روانشناسی انجام میدم رنگ های موردعلاقتو بگو و این داستانا . که امروز مشخص شد برای چی میخواد . عاشق کادوش شدم . یه گردنبند گل بهی سنگ طرح گل . البته نزدیک بود از ماشین پرت شه بیرون :)) یحتمل نارنجی بود که ترسیده بود گل بهی شده بود .
امروز قرار بود بعد امتحان با  ح جیمی برم بیرون . درواقع رفتیم هم کافه . هی بیرون رو نگاه میکرد اعصابم داشت خرد میشد . میگفت فردا تولدته شاید مسیح و دعوت کردم :)) دیگه زد تو فاز مسخره بازی منم که خسته و نابود ترین بودم گیراییم در حد جلبک بود . دیگه گیر ندادم تا اینکه دیدم هندونه و جوان با کیک اومدن . من کپ کردم قشنگ . همین . کلی خندیدیم و اینا بماند با ماشین فوق العاده جوان رفتیم شهر کناری در واقع یه محله ای ، دریا . کلی اونجا موندیم رو کاپوت نشستیم از دریا لذت بردیم . حرکات مارپیچ رفت :)) یهو ح جیمی و جوان اومدن قلقلکم بدن من شیون کشان فرار کردم :)) میگفتن مگه مرعی اون حرکت رو میری :))
منم بعد برا انتقام کاری کردم که قسمتی از شلوار ح جیمی خط افتاد پاره شد هنوزم عذاب وجدان دارم از قصد نبود تقصیر ماشین بود در واقع :(  البته اونم نیشگون سهمگین گرفت :/
اون دوستی هم که پیدا کرد بماند .
خلاصه فوق العاده بود امروز . کنار اونایی که دوست دارم سپری شد . 

چقدر حس میکنم بد نوستم اصلا حق مطلب ادا نمیشه ولی مهم اینه که بخونم خودم تک تک لحظه ها و خنده ها و حرفا یادم میاد .
هوا هم خیلی خوب بود ...

۵ نظر
1900 __

22 : آدامس خرسی


بعداز مسخره بازی های هندونه خودم تنها پاشدم رفتم . شلوغ بود . فکر کنم اون دوستش عماد رو هم دیدم حتی .  اوضاعی بود خلاصه نتونستم نزدیکش برم از دور نگاه میکردم و میشنیدم . یه قبرستون گوگولی و دنج بود . اکثر قبرها عکس داشتند .  تقریبا مراسم تموم شده بود آدما داشتند میرفتن داداشش رو دیدم که چقدرم بزرگ شده بود . پدربزرگش بود یا پدرش ؟ نمیدونم . مامانش چه لاغر شده بود و ضجه میزد . خانومش آروم فقط داشت نگاهش میکرد . رفتم از یکی پرسیدم گفت بیست روز بود نامزد کرده بودن . یکی دوسال بود دوست بودن و اینا ... بیست روز بعد تصورشم وحشتناکه . در باورم نمیگنجه . چی میکشه اون دختر الان :( تصادف کرده . ماشینش سقوط کرده تو رودخونه بخاطر بی دلیل بودن این اتفاق کالبد شکافی هم کرده بودن . این چکیده حرفای اون خانوم بود . بگذریم ازین که داشت مخمو میزد این وسطا :| تازه میگف بعدش خونشون مراسمه بیا بریم :))
بالاخره آرامش گرفتم . تمام این یکسال میدونستم قبرش رو ببینم بفهمم چی شده آروم میشم که اتفاق افتاد . صبح نتونستم خودمو نگه دارم اومده بودم یسر . دومین اسمی که خوندم قبر خودش بود . بر پیاده رو اولین قبر ... نقاشیش خیلی شبیه همون موقع ها بود . هیچکس نبود راحت میتونستم نگاه کنم . توراه برگشت تو اسنپ رادیو ورزش بود و یکی ازمجری هاشون رفته بود اونور . بعد یکی دیگه با ریتم عجب رسمیه رسم زمونه متن تغییر یافته ای برای اوشون میخوند . و من ؟ زار زار تمام مسیر گریه کردم . سر خاکم اون آقا همین اهنگ رو خوند لحظه ای که رسیدم .
+چقدر وحشتناکه لباس بپوشی موهاتو کج بذاری خودتو تو آیینه نگاه کنی بری سر قبر همسرت . همسر بیست روزت ... قیافه دختره از جلوی چشمام نمیره کنار حالتی که داشت باناز قبر رو که البته در واقع عکس روی اعلامیه رو نگاه میکرد مشخص بود داره باهاش حرف میزنه ...

۲ نظر
1900 __