کاش اسمم نسا بود و اقای ویگن میومد درگوشم میگفت"گل نسا جونوم کارا بهتر میشه". حالا نه درمورد چاییدن ولی به بقیه میگفت "گل نساجونوم طاقت نداره" که رهام کنن.  بعد میگفتم اخه ویگن جون  پس چرا زمستون نمیره باهار منم بیاد. بغل میکردیم هم رو بسان همون دون‌های بارون زار میزدیم.