یه توریست ازم ادرس دستشویی رو پرسید اینم مثل اون یکی کیفشو داد بهم رفت :| باز اون کیف پولشو برداشت این همونم برنداشت .چطور اعتمادمیکنین اخه لعنتیا :))) خوبش بود برمیداشتم میرفتم که ترس بخوره بعد برمیگشتم :| بعد نمیدونم چرا اینجوریه که بعداین موضوع همشون دعوت میکنن بریم قهوه بخوریم :))) اون یکی گولم زد قراررنبود منم برم بالا ولی این یکی محترمانه گفت منم گفتم نه :)) درخواست اشتباه میدین دیگه بگو یخ در بهشت من با مغز میومدم حتی میگفتم بیا خونمون :))) همینقدر من سادم و گول میخورم اصن . اینکه انگلیسی رو به سخت ترین لهجه ممکن صحبت میکرد هم بی تاثیر نبود . دهنم سرویس میشد تا بفهمم چی میگه بزرگوار . حتی اسم خودشم نفهمیدم دقیقا :)))
بعد دیگه رو مپ براش علامت زدم بره دنبال رویاش . میخواست با کبوترا عکس بگیره من هرچی سعی میکردم بگم به والله من دستم میلرزه نتیجه عکس چیزی جز کبوترای ترسان بدست نمیاد قبول نمیکرد :)) تف تو امتحانات آما . گفت اطلاعاتت خوبه پولم میدم برا دوشنبه لیدرم شو .:((((( این حق من نبود برم ؟ هم امتحان دارم اما دوشنبه هم کلاس دارم که اونجام امتحان دارم .الان میدونم دیگه کارمو شروع کنمم توریستا منو از دور میبینن جیغ میزنن فرار میکنن هیچکی دیگه لیدر نمیخواد:))
مثل اینکه غر هرچی رو بیشتر بزنم نمرم بهتر میشه میتونین اینجا رو نخونین که این یه هفته میخوام دلاتونو ببرم سمت آزمون فرض و رگرسیون و روش های نمونه گیری و با توجه به ابنکه خوشال بودم فاینالم افتاده پنجشنبه حواسم نبود که اون روز میشه امتحان شفاهی و بدتره :)))) تربیت نمرش اومد بیست شدم . فکررکنم سومین بیست کل دانشگاهمه :)) اون یکیا دانش خانواده ( این خنده دار ترین امتحانمم بود . اون روز امتحان دیگه هم داشتم اینو اصلا نخونده بودم کل سوالاشو با جاگذاری خودم بعنوان اون فرد جواب دادم.مثلا سوال میگفت یک مرد چه حسی داره وقتی قراره مهریه بده حتی جای اونم خودمو فرض کردم. تو بین دوستام با اینکه اونا خونده بودن تنها کسی که کامل شد بودم ) و تاریخ تحلیلی صدر اسلام (نمیدونم چرا بیست شدم چون تمامشو با اطلاعات شخصی خودم نوشته بودم نیم خط هم مثل کتاب نبود :)) ) بودن .
نمونه نمیدونم چرا تا به روش تخصیص اپتیمم میرسم با اینکه انچنان سخت نیست ولی قفل میکنم دیگه جلو نمیتونم برم :| الان شیش هفت جلسه مونده ولی نمیتونم واقعا تمومش کنم :|
اتاقمم همه جاش وسیله عه نمیشه راه رفت عملا در بی انگیزگیم بی تاثیر نیست . کاش مامان اینا نبودن مثل دیروز بساط میکرد رو میزناهارخوری .خیلی حال میداد و همچنان ترجیح میدم زبان بخونم حتی انگلیسی ولی درسامونخونم :دی