۱۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «من» ثبت شده است

Hayat


به بلیطم نگاه میکنم به اون عددای بزرگ به تالار وحدت به عکس پوستر کنسرت به اسکرین شات مژکیان که از ساعت حرکت اتوبوس برام فرستاده نمیدونم گرفت  یانه .به این که تو بین این همه سیاهی و مزخرفیت این روزا،من چقدر خوشبختم . 

واقعین همه چی؟؟ ادامه خواب دیشبه؟؟ میدونم حرکتم به عایت دیوونه گری بود ولی زندگی همینه دیگه 

و باز جا داره خاطر نشان کنم ایا بالاخره روزی کسی پیدا میشه که اندازه‌ی پالت دوسش داشته باشم؟

۱ نظر
1900 __

gideceğim


داشتم حرف میزدم که اره من یه بازه ای کلا توی فیزیوتراپی ها زندگی میکردم فلانجا بودم اونجا بودم یهو  گفت گذرت به فلان ساختمون نخورد گفتم چرا گف کدوم طبقه گفتم چهار :))) خاله‌اش بود :)))))) همونی که بچه‌اش همش پیش ایناست و خیلی جیگیره. :)) اصلا اسم فیزیوتراپیش به اسم خود مژکیانه من توجه نکرده بود م:))))) کلی خندیدیم امروز خوش گذشت .
ظهربود داشتم با یکی از دوستای پالتیم که جمعه کنسرت رفته بود حرف میزدم چیزایی که گفت منو کشتتتت . اصلا نمیتونستم تو کلاس گوش بدم که استاد چی میگه دوست داشتم گریه کنم . بعد یهو زد به سرم . پولم نداشتم چون دیروز کلاس ثبت نام کرده بودم شروع کردم به چک کردن دیدم هنوز چندتا خالی‌ان به دخترخاله جانم برا اولین بار تو زندگیم گفتم یه مقدار پول بهم قرض بده و موند درگیری برگشتن . برنامم این بودکه بعدداجرا برم ترمینال بیام اینجا بعد ولی متاسفانه نصفه شبه و خب یکم نگران کننده استش اونم تهران .بعد امروز به مژکیان داشتم میگفتم گفت خب من که اخرماه تهران دارم میرم اگه همون حوالی بود با تو میام بعد اجرا باهات تا ترمینال میام بعد میرم . من ؟ مردددم براش . هنوز خونه نرفته گفت رفت میپرسه میگه ‌... مسلما اولش مخالفت کردم که این خیلی کمک بزرگیه مزاحمت به این عمیقی و فلان گفت خودم گفتم و اینا خلاصه.... 
اومدم خونه دیدم دوتا هندزفری رو میزمه مامان تو کمدها پیدا کرد . خیلی قدیمی ان حتی یکی ازین مدلایی بود که پایینش کارتی طورن. صدای اون یکی ضعیفه ولی همین که کار میکنه اصلا درپوست خود نمیگنجم که . :))
دعا کنین جور شه برم پالت رو عمیقا نیاز دارم الان حسرت میخورم کاش حداقل زودتر به این درک میرسیدم جلوتر میگرفتم :(((((((((( هنوزم نگرفتم البته این سمتی که من میخوام کلا چهارتا خالی مونده الان همبنجوری هم داره پر میشه.بعد اصولا من تنها خونه هایی که میرم میمونم یکی از خاله ها و یکی از عمه هاست دیگه به بهونه‌ی خونه‌ی دوستی خوابگاهی چیزی میرم . امیدوارم یهو گیر ندن مامان اینا .:|

۱ نظر
1900 __

مفخور


میگه من اون صبح هایی که کلاس دارم بیدار میشم سگم قشنگ میگم من اینقدر خستم بیدار میشم با توجه به اینکه هرروز هشت کلاس دارم که حتی حال ندارم سگ شم فقط خوابم میاد. میگه مثل این میمونه که مهم ترین عامل طلاق ازدواجه :)) 

یه همچین دوستانی خلاصه :)) 


خریدای عقدش زیاد شدن نگاه میکردم به اون قفسه‌اش که چقدر عروس بود یه حس عجیبی تو دلم حس میکردم نمیدونم اسمش چیه . مادر پدرا چطور بچه هاشونو زن/شوهر میدن؟؟


دیشب از نگه داری گوشی و قاب و فلان حرف زدیم امروز یجور گوشیم زمین خورد که از دوناحیه قابم منفجر شده :|  الان شد یه گلس یه هندزفری یه سیم شارژر یه قاب  نیازمندی هام :/ 



با پیشنهاد فوق جذاب علیرضا یه کلمه جدید اضافه شد به اون گوشه . مژکی. البته اگه اجازه بدی بکنمش مژکیان :))  . بنا به دلایل بسیار که اگه بخوای جدا میتونم بگم بهت . دستت درد نکنه ولی باز 


1900 __

Üzüm

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
1900 __

به خیره سری


خیلی وقت پیشا هیفده سال پیش اینا شاید ، خونه مادربزرگم اینا درحال شنا در بی حوصلگی پسرخاله با دوچرخه‌اش اومد دید حوصلم سر رفته منو نشوند جلو دوچرخش رفتیم سمت اون آبگیر .کلی چرخیدیم برام بستنی گرفت راضی اومدم و رفتیم خونه . 

الانم دقیقا در همون وضعم. کلا ادم مهمونی نیستم اگه دخترخالم یا دخترعمم نباشن دیگه عمیقا قابل تحمل نیست جمع برام .:| قراره خیلیا باشن امشب بجز اونایی که بودنشون برام الزامیه .دیگه نه با این پسرخالم اینقدر صمیمی ام که بیاد بریم دور بزنیم نه پسرعمم که میدونم اونم خونه مادربزرگش ایناست که بگم بیاد اینجا دنبالم بریم .

کلی به مامانم غر زدم بعد قرن هاااا. اعصابشم خرد شد توپید بهم عذاب وجدان دارم که ناراحتش کردم ولی سبکم شدم .خسته شدم خب هیچ جاااااا نمیریم هیچ جااا. نه میذارن من هیچ جا برم . رفیقام چندماه چندماه میرن خارج تنهایی یا باهم داخل کشور که بماند من ساعت نه میشه زنگ و پیاماشون شروع میشه:| دیگه اعصاب نموند براش سکوت کرده بود:))

چی میشد از بجای اینکه از الان بیایم اینجا میرفتیم تا همین ییلاقات و محل های اطراف که منظرشون قشنگه دور بزنیم :/ کل تفریحم فاصله‌ی اندک بین این دو شهر خونه.ی خاله اینا و اینجا بود .ترکیب جاده و اهنگ . 


۱ نظر
1900 __

Yine aynı


برای سفری که هیچیش معلوم نیست تو وقتای ازادم برنامه میریزم و حالم خوب میشه انرژی ای که بهم میده رو تاحالا تجربه نکردم . 

میشینم سرچ میکنم  چطور برم . مثلا بلیط مستقیم اتوبوس ۱۱۸ استش حدودا ولی بدیش اینه که ساعت سه حرکتشه و نصفه شب میرسم اونجا .ترجیح میدم دفعه اول نصفه شب نرسم :| قطار رو بررسی کردم گرون درمیاد و هم ساعتش نمیخوره از اینجا به تهران رسیدنش شب میشه ولی از تهران به اونجا از ظهر و یه نیمه شب حرکت دارن فقط.

قیمت اتوبوسام که به غایت متفاوته از اون طرف باید حواسم باشه ترمینالاشون یکی باشه که سرگردون شهر نشم ولی یه تابم قابل توجه هم وسطش فاصله داشته باشه که اینجا هیچی سر نظم نیست جا نمونم بعد روحیه‌ی وسواسیم نمیذاره میگه نه نمیرسی:))) فعلا میزنم تو دهنش نمیدونم برم اونجا همونجا بخوام بلیط بگیرم چطوریه بعد . سردرگمیش جذابه اما. 

بعد میگم که چندروز بمونم . چی ها ببرم با خودم .اونا رو لیست میکنم و قلبم پراز لذت میشه . 

به هزاران جایی که دوست دارم اونجا بمونم به تجربه هایی که دوست داشتم همیشه اونجا داشته باشم و خانواده نمیذاشتن فکر میکنم و چندین دسته پروانه تو دلم بال میزنن .

به پولی که میخوام کنار بذارم تو همین بی پولیم:)) اونم الان که کلاس زبانمم گرون تر داره میشه:)) خیلی خجسته دلم خداییش . ازینام که راحت میتونم تو ارزون ترین حالت ممکن سفر کنم و خوش بگذرونم ولی این اونیه که میخوام هرکاری دلم میخواد انجام بدم زین سبب بیشتر گیر می افتم . کاش برا تولدم کادو ندن پول بدن  :| :)))

اگه میتونستم کنسرت جمعه‌ی هفته‌ی بعد پالت رو برم دوتا از ارزو گنده هام توی ۹۸ تیک میخورد .اخه توی وحدته . اینم جزو ارزوهامه اینقدر عکس و فیلم دیدم از کنسرتای اینجاشون تصویر ذهنیم ۳۶۰ درجه استش :)) 

+چون هیچکی حتی هندونه جز اون رفیق یزدیم خبر نداره مجبورم هی اینجا بگم که یه سیکاله اروم بگیرم . امشب به دخترخالم میگم ولی چون سرش شلوغه هربار ذوق برم مستولی شد نمیتونم بگم بهش باز اینجا خراب میشم:))

+چون هندزفری ندارم زیاد اهنگ گوش نمیدم ولی اهنگ این روزام بدون توجه به معنی اهنگ  yok yok از فریده هیلال آکین استش :)) نمیدونمم چرا میچسله تو بارون بنظرم.


۱ نظر
1900 __

Sınav


مهشید که گفته بود دیگه نمیخواد از ترم بعد بیاد ولی فکر نمیکردم دیگه امتحانشم نیاد . سعید هم نیومد متاسفانه همیشه اول از سعید سوال میپرسید بعد منو صدا میکرد الان با نبودش من اولین نفر میشم :|| دلمم برا جفتشون تنگ ممکنه بشه. مهشید اولین دوستم اینجا بود .


ح جیمی رو دیدم :( دلم براش تنگ شده بود .این هفته اصلا هیچی هم حرف نزدیم باهم .زنگ زدم بهش خاموش بود لست سیناشم یکی یه ماه یکی یه هفته شده بود . خداروشکر رفتم دیدم خودش اونجاست کلی حرف زدیم . هوا داره دلچسب پاییزی میشه و خوشحالم .
دلم میخواد برای هزارمین بار بلندی های بادگیر رو بخونم . چرا؟ نمیدونم . هنوزم اون سردی و رطوبتش  و تیرگیش برام جذابه .


یعنی یه موقعیت پیچیده‌ی مسخره ممکنه درست شه؟ واقعا من قراره اینقدر بدشانس باشم؟ یا همش نقشه استش؟:|

1900 __

Aşk

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
1900 __

Sinema


دلم میخواد توهمین هوای بارونی و مرطوب و خنک برم سینما سپیدرود چندتا صندلی اونورتر یکی (جنسیت مهم نیست) یه هودی پوشیده باشه که درست قبل از اومدن سیگارشو تموم کرده باشه و دوسه نفرم اون پایین تر نشسته باشن . یه ترکیب دقیقی از رطوبت ، بارون، بوی نم خود سینما و خاک بوی صندلی های قدیمیش و سیگار نم گرفته ای که نشسته تو تاروپود هودی و یه فیلم غمگین . البته نمیدونم الان فیلماش چی استن.

خودمم مچاله شم توی بارونیم و حتی شاید کلاهشم کامل بکشم توصورتم و برم تو خودم . تموم که شد اومدیم بیرون تاریک باشه و شلوغ بیرون .



بجاش تند تند الان باید کارای زبانو تموم کنم بدوم برم کلاس پرنور و استادی که انتظار جواب دادن داره و منی که حتی انرژی یه کلمه دیگه حرف زدن رو ندارم . چقدر خوبه چهارشنبه فایناله و احتمالا تا شروع ترممون یه هفته تعطیلیم... 


۴ نظر
1900 __

Şehir


امروز دوباره برنامه بود . اون آدمی که خوشحال ترینه که بالاخره موفق شده یکی از خونه هایی که همیشه دوسش داشت رو ببینه کیه؟:)

اونی که اولش دوتا از بچه های موردتنفر از موسسه رو دیده بود کیه؟:))  تازه اومده میگه بیا پیشمون تنها نمون که ریز بعدش راهم روجدا کردم .

خونه‌ی استاد معین هم رفتیم . همون ویرونه منظورمه . :| بسی دلم سوخت . بنظر غم انگیز ترین بنا توی شهرمون این و یه حمامه . پیرمرد خونه روبه رویی اومده بیرون درموردمالکیت و فلان حرف زد بعد میگه اره میخواستیم بخریم پارکی چیزیش بکنیم :/ کلا سوژه منو یه جفت خواهر شده بود باهم بودیم . بعد رفتیم خونه محبوبم که دست شورای شهر بود که شکر خدا جابجا شدن قراره موزه مشروطه بکننش . خونه ، حیاط ایرانی و ساختمون الهام گرفته از معماری روسی داره . بشدت خوش انرژی بود و من میتونستم ساعت ها تو حیاطش سرپابمونم و خسته نشم . قلبم اونجا موند . عاشقش بودم . پراز گیاه های بزرگ و پررنگ . دیوارای گلسنگ زده شده زمین سنگی که بین سنگا پراز گیاه بود . ایوون و راه پله دوطرفه . حیاط پشتی کوچولوش . خود اتاق که صحن شورا بود و دیوارش نقاشی لندنی داشت و با بی سلیقگی مرمت شده بود . فضا یجور بود که انگار انقلاب شده ما اینحا رو تسخیر کردیم:)) یکی از کسایی که تو اینستا فالوش دارمم بود منو نمیشناخت .باهاش کلی هم اونجا حرف زدم درموردش . خدا کنه موزه کردن پسی گیاهاشو دست نزنن :(

بیرون دوتا خونه کنار هم بودن یکیشون پراز پنجره های یه مدل ِ گره چینی شده و رنگی داشت بالاش ادم ساکن بود کسی متوجهش نبود . تازه یه قسمتی هم ازین ریسه لامپ رنگیا داشت . 

بعد رفتیم خونه کناریش که مالکیتش دست دانشگاه ماست قبلا دانشکده معماری بوده الان بنیاد نخبگانه .اونجا درحال مرمت بود زین سبب اجازه بازدید از درون ندادن . یه فضای فوق العاده داره .یه اتاق ایینه کاری پراز جزییات و روی سقف و دیوار و ستون حتی و یه اتاق چینی خونه داره که ایینه کاری و بشقاب روی دیوارهاشه . بسی باشکوه و زیباااااااا. من عکس های چینی خونه رو دیدم دوست داشتم گریه کنم . بعد اونجا اخرین نقطه برای بازدید امروزمون بود اون دوتا خواهرا گفتن میری؟ گفتم اره گفتن یکم بمون و ریز رفتیم بالا . اونایی که مرمت میکردن رفیقشون بودن . البته مثل اینکه دونفر مارو دیدن رفیقشون رفته بود پایین گف ما بالاییم . خیلییی خوب بود . خود ساختمون اتاق ایینه ایه که البته درحااال مرمت بود . متاسفانه چینی خونه تموم شده بود درش قفل بود نمیشد رفت داخل . :( از بالای درش سقفشو میشد دید و مرد. 

خیلی خوب بود همه چی:(((  


۱ نظر
1900 __