۱۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «من» ثبت شده است

نظریه صف بندی


من از این امتحان چند ساعت دیگه ام جز پاسی چی میخواهم؟؟:( این استاده این ترم همه جوره تغییر رویه داده کاش حداقل تو پاس کردن دانشجو تغییر نکرده باشه:( 

خسته ام . 

نمره های کلاس زبان هم اومد و قبول شدم . الان سوابق تحصیلیم چهارترم تموم شده.چقدر دیدنش هم دلگرم کننده استش . نمره اورال اکسمم خیلی پایینه چند ترم. انگار نمیتونم همزمان هم کار کلاسیم قوی باشه هم این :)) ولی اشکال نداره . بهمن شروع میکنم به بلند بلند بلند خوندن متن های کتاب و غیرکتاب . میگردم حتما یه پادکستی چیزی هم پیدا کنم در کنارش واقعا شنیداری ضعیفم از ابتدا تا به الان و اها خوندن با خواننده ها بلکی که بهتر شه . اولا برعکسی بود یهو روند نزولی گرفتم:)) اینکه البته استرس میگیرتم هم بی تاثیر نیست . اینکه یکی از بچه ها خودشون ترکن اون یکی هرسال چندماه چندماه ترکیه استش کلا از اول همه یه میلیون تا کلمه بیشتر از هممون بلدبود در بدتر به نظر اومدن من و بی اعتماد به نفس تر کردنم بی تاثیر نیست :/ وگرنه گیرایی مطالبی که استاد سرکلاس میگه من بهترم .:| هشتگ روحیه دهی‌.

خیلی خسته ام کاش امتحان فردا رو پاس بتونم بشم :( کاش هفته‌ی پیش رو اینقدر وحشتناک که به نظر میاد نباشه:(

کاش امتحانا زودتر تموم شه اینجاهم راحت شه برگرده سر روال سرخوش قبلی:/


۲ نظر
1900 __

آخیش


در یک اقدام احمقانه  همین الان درس فردا رو درس محذوف یاد کرده و درسی که قصد حذف داشتم رو به روی میز  بازمیگردانیم .فردا برم جزوش رو بگیرم :)) باید ولی تو یه روز جمعش کنم :| تا دیداری دیگر بدرود اطلاع، سلاام نمونه .
امتحان اندیشه با سوالاتی بسی سخت گذشت . اینقدر خط خوردگی داشت برگه‌ام (دراین حد که یه جواب پنج خطی که دومی ای هم بود که جواب داده بودم رو خط زدم دوباره درستش رو نوشتم) به حدی هم بدخط بود که دلم برا استادم میسوزه :))
بعد مژکیان ِعزیزدل اومد . آخیش اینقدر دلم تنگش بود که دوست داشتم از گردنش اویزون شم بعد خودشم که همش رعایت این چیزا رو میکنه منو دید کله‌ام رو چسبوند به خودش اینقدر غیر منتظره بود که شوکه گشتم هیچ اکتی نزدم حالا من راه افتاده بودم که رد شم که برم اون سمت کلا بخاطر همین چشمم خورد به هندزفریش، سیاه میدیدم تا دقایقی دیگه به روش نیاوردم :)) درنهایت با اون هندزفری منو کور میکنه یا منو کور میکنه .
منِ ناهار نخورده رفتیم یه میلیون تا غذا سفارش دادیم:))) خوبه ناهار خورده بود :)) بعد یهو گفتم که گوشیم پیام ها رو پاک کرده میشه مال تو پاک نشده باشه میخوام برا فلان روز رو بخونم . بعد اول گفت اره پاک شده یهو دیدم اورد اول اول من ذوق شده بودم . بعد پیام هارو اورد .برای اولین بار حالت خجالتش رو دیدم .  باورم نمیشد این همون پسرک پرروی منه :ایکس خیلی حالتش عجیب بود . هم میخندید هم خجالت میکشید به روی خودش هم نمی آورد ‌.یه بار باید گوشیشو کش برم همه رو بخونم .
رفتیم کوچه‌ی محبوبمون . ولی چون یه ربع دیگه‌اش زبان داشتم نشد بریم داخل اون کافه جان . دستم بوی عطرش رو گرفته بود وسط امتحان هی ذوقم میومد .
سه نفر بودیم هم فقط . امتحانمونم تو همون کلاسی که امتحان ترم یکمون بود تشکیل شد .بعد الان اینجوریه که عبیر تعیین سطح داد رفت  کتاب دوم . ماندانا خانم نمیدونیم چرا نیومد چون جلسه پیش گفته بود میاد . منو عرفان و المیراییم :))) یه حال دهن سرویسی دارم :)) البته متین که تابستون اومده بود گف ممکنه باز اینجا باشه بیاد . امتحانم که بخش گوش دادنیش رو عملا یکی نوشتم فقط ،فاجعه بود :))
اینجوری بودم که همه کلمات قبل و بعد رو میفهمیدم بعد دقیقا خود همون کلمه رو نه . :| یه عالمه حرف میزد (یه فایل رادیویی بود) بعد عکس دوازده تا هنرمند بود باید شغل قبل هنرمندیشون رو مینوشتیم :| اطلاعات عمومی هم جواب بود:))
متن رو میگم چقدر باید نوشت ؟ میگه چقدر نوشتی میگم سه تا .میگه نه دیگه حداقل حالا چون خطت ریزه پنج تا بنویس . اخرشم چهارتا نوشتم :)) میگم دیگه اخه فعل هام تموم شد هیچ کاری قرار نیست انجام بدم میگه تو سوالای دیگه نگاه کن الهام بگیری :))
 بقیه رو راضی بودم ‌.
بعد ولی یه ساعت پیش تو اینستا یه پست دیدم به زبان جدیده کل کپشن رو تونستم بخونم و بفهمم و خب شست برد .اصلا مگه همین مهم نیست؟

+یک خواب ملوسی بر من حاکمه از اونور هم چون امتحان نمیدم انرژی گرفتم . از اون یکی ور هم مژکیان که مافیاست قراره هم اومد مجبورش کنم بخوابه کنسله . یه کارگاه لذید معماری کاربردی ثبت نام کردم . امشب جلسه دومشه و هفتاد تا پیام دارم ازش تا همین الان .پیام ها فایل های صوتی حتی تا بیست دقیقه و متن و عکس و این هاست . حالا بین اینکه اونارو گوش بدم و نکته برداری کنم .یه فیلم که نصفه دیده بودم رو کامل کنم یا فرندز ببینم یا کتاب بخونم یا بخوابم،سخت گیر افتادم‌  .

۱ نظر
1900 __

حقیقت انسان


بیدارشدم اندیشه بخونم :))) بعد تموم شد فاینالم رو بخونم بعد تشریف ببرم دانشگاه اطلاع بخونم .بعد امتحان بدم بعد دلخوش کننده ترین بخش اون یک ساعت و خرده ای مژکیان رو دیدنه که مسیر دانشگاه تا کلاس زبانم رو پوشش میده .امتحان میدم و بدو بدو میام خونه . همچنان خواب کنسل و اطلاع میخونم . یحتمل فردا صبحم همین موقع بیدارم و دارم اطلاع میخونم . بیام بعد انجام کار آذی به خودم قول خواب دادم .بعد هم بشینم پروژه سری کار کنم یکم .دو تا گربه تو کوچمون بدجور کلاهشون رفته تو هم صداهای به غایت بلند تولید میکنن کاش حمله کنین به هم تامام شه . :/

دارم از استرس فلج میشم یه همچین حالیم .

۲ نظر
1900 __

Ali müdür müdür?


دیروز بادگرم بود .امروز باد میزنه شدید اما هوا ابری و خنکه و البته پراز اشغال و خاک.یه نقطه ای تو بین ابرها وا شده نور خورشید میاد داخل . دوست ندارم درس بخونم اصلا .اصلا هم تو این هفته چیز خاصی نخوندم که امروز بخوام این کارو بکنم و دهنم سرویسه .شنبه هم اندیشه امتحان دارم هم دوساعت بعدش فاینال زبان .یکشنبه هم ساعت هشت  امتحان سخت نظریه‌ی اطلاع رو دارم که دوجلسه خوندم ‌کلا .بیشتر از امار، انتگراله .:/
هوا هوای اینه که در بالکن رو وا بذاری بشینی فیلم نگاه کنی . یه فیلم کلاسیک . یه فیلم اقتباسی از یه رمان کلاسیک . یه فیلم جنگی . یه فیلمی که زمان اتفاقش قدیم باشه مدرن نباشه اصلا .هوا هوای اینه که بی تفاوت بری تو بازار بزرگ قدم بزنی . بری اون پاساژ ترسناکه که طبقه بالاش کاموا میفروشن و چون اولین باری که یادته تو برف بود تصورت رو عوض کنی.هوا هوای قدم زدن تو گلساره چون شبیه هوای بعد امتحانای ترم دبیرستانمه و این عادلانه نیست .
رکورد سریع ترین گذر ترم میرسه به این ترم زبانم . نهایتا جلسه‌ی پنجم شیشم باید باشه نه اینکه تموم شه . دیروز اومدیم یه متن بخونیم دوتا شخصیت داشت یه دختر یه پسر . یهو گفت فاطمه احمد باش من دیدم احمد خیلی حرف میزنه با لبخند نگاهش کردم میگه خب  میخوای اون یکی باش عرفان احمد شو :)) چسبید که فکر کرد لبخندم ازپسر بودنشه نه طولانی بودنش.بعد تو متنم یه کلمه‌ی طولانی بود که رسیدم بهش یه لحظه مکث کردم که بخونم تو دلم خودش گفت با خنده نگاهش کردم لبخونی طور گفتم صدسالم نمیتونستم بگمش :)) خودشم میدونست اینو که چون وقت نبود گفت که بگذره . اردیبهشت این کتاب تموم میشه .یعنی دوتا سطح رو تموم میکنم .از لحاظ لغتی خیلی عقبم . بعددامتحانا تو بهمن بشینم یک دور از اول بخونم .گرامری اوکیم لغتی نه . یکی بزنه تو سرم فیلم نگاه کنم . کاش یه سریال فرندز طور ترکی داشتیم . کوتاه ،طنز، بدون سوتفاهم و موضوعات اکثررسریالاشون .
دوروز وقت دارم تا نظریه صف بندی رو بخونم دوازده جلسه‌ی پر پروپیمونه . بعد باید برا امتحانای ترسناک هفته اخر که حجم درسیشون در وصف نگنجد و پروژه های زیاد اماده شم .
یکی از گل هام افتاده بود تو این باد ها .تو بالکن داشتم خاکشو جمع میکردم با دست میریختم تو گلدون . مژکیان بیدار شد بالاخره . نگفتم ؟ قراره صبح ها بیدارش کنم که موفق هم نمیشم  . همین که سگ هم نمیشه چون دارم بیدارش میکنم راضیم . بجاش تبدیل میشه به یه پسر بچه‌ی پنج ساله که باهام چونه میزنه و یه عالمه اصوات نامشخص از خودش درمیاره . میگه داری چیکار میکنی میگم خاک بازی :))) اخه ما پراز خاطره‌ایم با اون اهنگ شایع که یجاش میگه شاید یکی پیدا بشه قاطی شه تو خاک بازیمون .بعد برگشت درجواب ،ادامه‌ی اهنگ رو خوند که میگه تو جات همین بغله بگو خب .
از کل اتفاقاتی که باهاش افتاد نگفتم . از ارتباط خوبم با مادرش از فاجعه ای که جلوی پدربزرگش دراوردم . ازین که دفعه اولی که مادرش رو دیدم رفتیم ازمایشگاه بعد رفتیم مطب دکتر دفعه دوم که دوروز بعدش بود تو بیمارستان بود. مژکیان هنگ برخورد مادرش با منه .:)) من هم .
از حرفای بد دوشنبه از اون لحظات بد.ازدیروز و ازمایشگاه و بی نسخه بودن و یهو یادم اومد که مطب دکتر مادرش همون روبه روئه رفتیم .:)) از کلی خاطره‌ی قشنگ و لحظه ای که بی تاریخ و بهم ریخته تو مغزم رهان .



+تیتر مربوط به اخرین گرامریه که یاد گرفتم داشتم فکر میکردم سیریسلی الان اینجوری خنگ میشه جمله؟

۲ نظر
1900 __

مثل خورشیدکه هست بالاسرت



امروز یه میانترم دارم که کلا سه جلسه استش ولی حساب کنین میانترمی که فقط سه جلسه بوده باشه و حجم سختی درسش . پراز اثبات های وحشتناک و مثال هایی که اگه خارج این مدلایی که داده امتحان بده بی جواب باقی میمونه .
پنجشنبه جمعه قراربود چندین دور راحت بخونم اما بخاطر هندونه نشد . مجبور بودم منم برم شهرپدری همسرش . شت الان دیگه باید بگم همسسسررر هندونه .
اتفاقای اونجا بماند بعدا مینویسم . دیشب دیروقت رسیدیم سه ساعت و دوسه دقیقه خوابیدم ودارم میخونم امتحان رو . ساعت دوازده امتحانه . ده تا دوارده هم کلاس غیرقابل غیبت دارم . دلخوشم به دیدار بعد دو با مژکیان ‌. تنها انرژی ای که بیهوش نشم و بخونم که با نگرانی پیشش نباشم .از ترس مشروطی تو فکر حذف یکی از سه درس این استاد استم . :| شاید نمونه دو رو حذف کنم که نرسیدم میانترم بدم کلا .یا اطلاع با میانترم وحشتناکش که از پنج یک شدم ؟:/
رفتنی به شهر پدریش از یه سمت دیگه رفتیم یه بخشی رو که بریم تاکستان و اونوری بریم اون یکی ماشین کارت بنزین رو تو اون جایگاهی که اسمش رو نمیدونستیم جا گذاشت برگشتنی فهمیدیم :/
خدا برکت دهااااد ویز رو چون فقط یادمون بود بعد پلیس راهه و اونجوری . ویز هم نامردی نکرد یه مسیر عجیب و ترسناک از یه روستای نیمه متروکه و ترسناک تر از جاده‌ی ترسناک تر هیچی اطرافش ندار مارو اورد :)))) اوضاعی بود . محلش شبیه حس و حال فیلمای زمان جنگ رو داشت .
اینا اینجا بمونه برام چقدر حرف دارم بزنم . چقدر حتی نرسیدم پست قبل رو کامل کنم .
+اگه من تا ۲۳ دی نمیرم فیلا نخواهم مرد .
++ وعده‌ی یه تولد عجیب و خاص درپیشه .اینقدر رویایی استش برام اگه بشه که هیچی اصن:)) یادم نیست چی شد که این پیشنهاد رو داد . تو همون کافه عجیبیه بودیم اتفاقا . فقط بشدت منوط براینه که اون روانی پولشو پس بیاره:| نکبت .نه بخاطر تولدها بخاطر اذیتی که داره سرش میشه .

۱ نظر
1900 __

Ölmek mi?Unutulmak mı?


الان برای اولین بار از مرگ ترسیدم .
روی پل هوایی سبزبزرگه‌ی کنار در دوم قبرستون شهرمونم و دارم قبرهارو نگاه میکنم . به قبر اون خانمی که اسم کوچیکمون یکیه نگاه میکردم دیدم الان هچیکی نمیدونه من کجام . اگه بمیرم نهابتا دوسه هفته یادم باشن. یکسال بعد فقط فکر مراسمن دیگه هیچکی منو یادش نمیاد میمیرم و پاک میشم انگار هیچوقت نبودم . هییییچ وقت . قبرم کنار خیابون ادما تند تند راه میرن ماشینا بوق میزنن برا زنده ها.ادمایی که وجود قبر من اینجا قراره پول دربیارن با شستنش با فاتحه خوندنش اونم تازه اگه کسی بیاد بالاسرم که بخوان بیان ازش پول بگیرن .تازه تر اینکه اینجا که پر شده میریم اونی که جاده تهرانه و اصلا خوش مسیر نیست.دیگه هیچ کی حاضر نیست اون همه راه بیاد . من که رشت ادمای زیادی رو ندارم  .تازه ترترش اینکه من قبری که دوس دارم سنگ زبادی نداره که کسی بخواد بشورتش . اگه حرفمو گوش کنن مراسم نگیرن پولشو بدن ادمایی که لازم تره براشون چی . همش میگفتم اگه کسی دوسم داشته باشه کمرنگ میشم فراموش نمیشم و حالا فکر میکنم کاملا قراره فراموش شم . من ادم به یاد موندنی نیستم نهایتا اگه چشمشون به پالت بخوره وسیله های نارنجی ببینن اگه ماه ببینن و من تو یادشون بیام همین میمونه ازم . ح جیمی ممکنه به این مجموعش پل هوایی و موهای کوتاه فر اضافه شه . مژکیان مثلا فیل و ریش هاش؟ اصلا ازکجا میفهمه من مردم ؟ وقتی تلفناشو جواب نده کسی .میره اینستا پیام بده بده مثلا به رفیقام؟ اونا اصن از کجا قراره بفهمن؟ هندونه مثلا یچی تو اینستا بگه و مارال ببینه اینجوری بچرخه؟
خودم ادم خاطره بازیم ادمای زندگیم که مردن دردشون هنوز برام استش . من نه دوس دارم فراموش شم نه دوس دارم درد شم چه وضع چرتیه...

یبار حالا از مراسم ایده الم میگم :)) منی که یه میلیون بار اومدم قبرستون تو حال خوب و بد چرا یهو اینجوری شدم؟
اگه همینقدر الکیه چرا زنده ایم؟ 


۲ نظر
1900 __

چیزی تاصبح فردا نمانده


الان درحال حاضر اینجوریم که شت یه شبانه روز شد؟؟ رفتیم دیوونه بازی کردیم اومدیم؟؟یادم نیست تو پست قبل چی گفتم  دیگه مینویسم کلا که باور کنم اینا واقعا اتفاق افتاده.

24ساعت عجیب.

صبح بارون شدید هم بود اینجا رفتم ترمینال هشت و نیم راه افتاد .دمای بیرون ۱۱ بود . کم کم به نقطه ای رسیدیم که دما منفی هشت بود :|  برف برف اصن یه وضعی .

بچه ها زنگ زدن به شکل عجیی با اینکه من کلاسم رو نرفته بودم کلاس کنسل هم شده بود و کلاسای امروز هم کنسللل بووود مگه میشه؟؟ 

بچه ها به شکل زیادی دوس دارن من با مژکیان وارد رابطه شم:))) یسره چرت و پرت میگفتن میخندیدیم خودشم خواب بود البته :دی حالش خوب نبود تقریبا کل رفت رو خوابید . 

رسیدیم تهران پیاده شدیم انسان سگ لرز میزد :| رفتیم سراغ مترو سواری :دی کارت مترو دیگه یه جاسوییچی شده :))) کلی مسخره بازی دراورد و اینا رسیدیم به کافه موردنظر فهمیدیم بعدارظهرن :/ گفتیم بریم پارک . از صبح تا وسطای پارک رفتن هم فقط یه چیپس دونفری خوردیم:| کلی مسخره بازی دراوردیم چقدر هی اشتباه رفتیم دیگه رسیدیم به ساعی .چیز هایی دیدیم که نباید .:)) من رو طفلی ناخواسته ترسوند یادم نره :))) بعد نشسته که بودیم دیدم یچی محکم خورد تو دستم پریدم دیدم گربه ست خیلی بی تفاوت هم دیگه تلاش نکرد بیاد بالا اونوری رفت :)) پسرک فال فروش هم:)) 

اومدیم بالا اسنپ کسی قبول نمیکرد که بریم کافه درحال فحش دادن یهو یکی قبول کرد که ماشینش همونجا که ما بودیم بود دقیقا جلو پامون پارک کرده بود :)) خودشم میگفت تا حالا اینقدر مبدا نزدیک نگرفته بودم. بیرون هوا یخ بود من تا موقع بیرون اومدن از کافه هم دستم یخ بود:/

 با صدسلام و صلوات گفت یه بازی اسون بیارن :)) باختم .یه بازی که همه اصول مورد نفرتم رو داشت و این توش مقام داره رو گفت بیارن :))) اونم باختم :))  

دیگه رفتیم من رفتم کنسرت اونم رفت سینما . 

بیرون منتظر بودیم یهو دیدم عه الف ط :))) بعد عح سین سین :)) عح مهیار :)))))))) دیگه خلاصه یساعت اونجا بودم . دوتا خانم ها که نمیتونم برا سنشون عدد تخمین کنم پیشم بودن کلی حرف زدیم خندیدیم دوتا خانم های دیگه هم بودن ولی با اینا صمیمی شدم منو به زور قبلش پیش خودشون نشونده بودن :)) رفتیم توی سالن حس لعنتی ای بود باورم نمیومد پالت وحدت من؟؟؟ 

دوتا صندلی کنارم یه مادر پسر بودن که پسره حدودا سی و خرده ای و خانمه هم پیر میزد یه نمه . اینقدر از رابطشون کیف میکردم :)) 

و شروع شد حدودا یه ربع به ده اینا.مهیار دقیقااا رو به روم بود . دیگه دارم حرفه ای میشم :))) 

یه اهنگ بود مهدی ساکی از جنگ و ابنا گفت مهیار و کاوه داشت فقط .من ؟ نفسم در نمیومد .

اصولا با نرو بمان تمومش می‌کنن .اتفاقا نرو بمان رو هم همونجوری اجرا کردن که تمومش نمیکنن طور یهو گفت دیگه برا ابنکه وقت گرفته نشه ما هی بریم بیایم و اینا همین الان خونه مادربزرگه میزنیم .من ؟ دیگه من وجود نداشت البته :)) هیچی نخوندم فقط تا اخرین لحظه از مهیار فیلمشو گرفتم . مهیار این اهنگ جایی که بودم ... 

دیگه اصلا نموندم بهرحال مژکیان بیرون منتظرم بود .قیافم قیافه‌ی کسی بود که عمیقا داشت کنترل میکرد ‌که اشکش نریزه منو محکم گرفت میگه دختر لوس لوس گرل :)) میگم منو کشتن چرا با اون تموم کردن و خلاصه اینقدر اذیتم ‌کرد گریه کنسل شد . منتظر اسنپ بودیم یه ذره باهامون فاصله داشت یهو دیدم الف ط داره میدوه میره همینجوری اروم به نسبت گفتم عه الف ط . شنید برگشت :/// برام بای بای کرد به دویدنش ادامه داد :)))  تو ماشین من توتالی مظلوم درخود فرو رفته.رسیدیم ترمینال جلو درش پیاده شدیم یه اتوبوس بود یهو گفت رشت اقا :))) اینقدرم خفن بووود . داشت یه فیلم از بازیگررمحبوبم پخش میکرد گفتم اینو دوس دارم میگه وای منم مخصوصا تو همونی که فیلم مورد علاقمه :)) 

کلی اذیتش کردم :))) خیلی مزه میداد . رسیدیم اون استراحتگاهه متاسفانه گوشیمو بالا گذاشتم بعد دیگه در بسته شد درسترسی نداشتم ثبت کنم اون لحظه رو . پیاده شدم علاوه بر برف های نشسته تند تند هم میباریدددد من ذوققق :))) یکم همدیگه رو برفی کردیم اومدیم بالا گفت اون قسمت سینما بعدش داش قدم میزد یکی یه عالمه دستبند داشت . گفتم تو بینشون کدومو از همه بیشتر دوس داری برات بگیرم از کدوم بیشتر بدت ممکنه بیاد برا خودم بگیرم که یه یادگاری از این برنامه داشته باشی . اینقدرررر الان دستبندمو دوس دارم که در وصف نمیگنجه . :)) 

دیگه اروم گرفتم یکم خوابیدم . یک دقیقه امشبش رو هم رو کرد:دی 

دیگه فکر میکنم بعد این همه زحمتی که برام کشید و اینقدری که عاشق موی فره حقش بود با موهام بازی کنه :)) هرچند الان همشون گره خوردن:/ 

رسیدیم پنج و نیم بود من حداقل نزدیکای هشت میتونستم برگردم خونه . بارووووون وحشتناک شدید میبارید کلی قدم زدیم اهنگ میخوند برا بستنی پریما :)) رسیدیم پارک همیشگی اسنپ گرفتیم که بریم خونمون و تامام.


1900 __

پیکسل


پارسال تو همچین روزی برا اولین بار ح جیمی ،رفیق ریزه میزه‌ی کیوتم رو دیدم .امروز هم به یادش همو دیدیم و رفتیم نمایشگاه کتاب که پارسال هم رفته بودیم . کلی مسخره بازی دراوردیم و یادشو اوردیم چقدر همه چیز فرق داشت .
داشتیم غرفه‌ی ت رو نگاه میکردیم چقدرررر صدای مسئولش زیبا بود که یهو فیوز پرید تاریکی مطلق شد . میگف من تا حالا تو این وضع کتاب معرفی نکردم .داشتیم درمورد کتاب جنگی صحبت میکردیم نور گوشی انداخت و داشتم میگفتم عیب نداره فضا شاعرانه شد کتاب اینجوری چی دارین:)) غرفه کناریش داد میزد اسم اینا با لحن مسخره ای میگفت من میترسم :)) گفت همین غرفه کناری کتابای شعرهم داره میخواین برین اینجا:))))) رفتیم هم .
رفتیم یه غرفه با مسئول عجیبش کلی حرف زدیم از زندگیش گفت یه تصویر نشون داد اصلا شت بودیم . یه جا دیگه با قیمت های عجیب غریب مواجه شدیم :)))))) دیگه چهارمیلیونی رو بذارین وا نکنم . بعد قرن ها کتاب گرفتم از نمایشگاه از پیش دوست عزیز صدا قشنگمون .
الان وسط جابجایی و اماده شدنم برای فردا که برناممون یهو عوض شد قراره هشت صبح راه بیفتیم و ذوق دارم و همچنان باورم نمیشه .
به غایت خسته ام و جان در بدن ندارم . تمام تنم درد میکنه و باید یه دوسه روزی برم کما که حل شه ولی وقتش نیست .

۲ نظر
1900 __

آنراکه حساب پاک است از محاسبه...


پنجشنبه بله برون هندونه بود . فرداش هم عقد . همش یاد اون روز درختکاری توی مسکن مهر که داشت برام از اشنا شدنش با احمد میگفت می افتادم . هیچوقت فکر نمیکردم به عقد برسه هیچوقت حداقل این موقع .
تو بارون شرشر جیغ و خنده های منو شقایق و محمد .اهنگای تو ماشین .شال کشیدنم توسط محمد:)) اون رهایی زیر قطره های درشت بارون یادم نمیره . این که رفتیم شقایق رو برسونیم  تولد داداشش بود یسر بالا هم رفتیم :)) اینکه چقدر حرف زدیما و اینا . کلا طی این چهارشب گذشته سرهم ده ساعت هم نخوابیدم

امروز مژکیان رو قرار بود ببینم .هوا بطور وحشیانه ای سرد بود.سگ بارون هم داشتیم . بیرون بودیم با آذی موندیم که سرویس بیاد بره تربیت . بعد چایی و و بارون واینقدر هوا سرد بود که چایی به محض ریخته شدن دیگه بخار نمیکرد و سرد شد . دیگه رفیقم رفت زنگ زدم به مژ‌کیان که داری میای یه لباس گرم بیار برام . مانتویی که تنم بود که قدش یکم کوتاهه بعد کاپشنش رو داد من یه ذره از مانتوم کوتاه تر بود:)) کلی راه رفتیم بارون شدید شد رسیده بودیم پارک رفتیم تو الاچیق ها نشستیم به شکل شگفتی خشک بودن کلی حرف زدیم گل یا پوچ بازی ‌کردیم اسم شهر ذهنی . یاد حرفای اون شبش افتادم و قند تو دلم اب شد .
مثل اینکه قراره از تهران باهام برگرده .

+تف به ذات ترسوشون تف .نت ندارم حتی الان پروژمو تموم کنم :خشم و غضب

۲ نظر
1900 __

لبخند


آهنگ که پخش میشد تو گوشم مادر و کالسکه‌ای که گیر کرده بود و پیرمرد عبوری سریع کمکش کرد بهم لبخند زدن صدای خنده پسربچه های ابتدایی .جلوتر صدای آکاردئون و خوندنش و بچه ای که محو با لبخند نگاهش میکرد . جلوترتر یه بچه ای که تا زانوم بود و جلوش دونه ریخته بودن برا کبوترا و داشتن میومدن جلوش رو زانوش خم شد و همه پرواز کردن و جیغ هیجان زده‌اش صدای پرواز دسته جمعی یکم اونورتر سه تایی که رو داربست داشتن اون ساختمون رو تمییز میکرد (یکی از شغل های محبوبم که بخاطر شرایط فیزیکی هیچوقت نمیتونم به عنوان ارزوهم بهس نگاه کنم )یکیشون بیکار نشسته بودو بچه های مهدکودکی‌ای که اومدن بیرون از اونجا متوجهشون شدن و باهم ارتباط برقرار کرده بودن . روبه روم توی اون سکوهایی که درختچه نیست و سبزه سبز شده دوتا گربه ها .
امروز شهرم میخندید.


+اشاره نمیکنم که صبح چقدر خوابم میومد و هشت دانشگاه بودم با خسته ترین استاد دانشگاه .کلاسمونم تو سایت بود چراغ خاموش... مایده کلی خرید داشت گفت انجامش بدم خودمم تندی با مامان رفتیم یه تیکه پارچه خریدیم حس کلاغ داشتم از بس دنبال یه تیکه مشکی براق بودم:| یه دنیا کار دارم یه دنیااااا ولی فردا از کله صبح باید بریم خونه‌ی عمم کارهارو انجام بدیم و کمک و اینا . شب بله برون هندونه استش جمعه هم عقد...


+درسمون زمان اینده بود و میگه ما تو فارسی خواه نمیگیم و فلان باید درمورد دوتا شکل و اتفاقاتی که می افته بنویسیم اول فارسی نوشتم به اول همه‌ی فعل ها خواه اضافه کردم به غایت مضحک شده :)) برم تمرینامو تموم کنم که بعد کلاس ح جیمی جونم رو میبینم که حسابی دلتنگشم .

۱ نظر
1900 __