۳۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مژکیان» ثبت شده است

Yağmur



هوا کاملا منه. یهو ابرها تیره شدن بارون شدید شروع شدا و افتابم استش سمت چپم ابرای سفید و اسمون ابیش هم دیده میشه. عطر خاک بارون خورده و درخت نارنج و بهارنارنجای بارون خورده. اومدم رو بالکن با شنیدن صداش با دیدن قطره هاش دارم گریه میکنم به هیچکی نمیتونم بگم چقدر داغونم با همه میگم میخندم و تظاهر میکنم همه چی خوبه. کش میام کلم رو میبرم بیرون که بارون بخوره یه نسیم خنک میخوره تو صورتم و یه موج ریز گرمی. صدای کبوتر از دوتا خونه اونورتر میاد کاکتوسم رو نگاه میکنم که خاله ام تولد ۹۷ چون خونمون بود برام خرید و اسمش رو بهار گذاشته بودم و الان پونزده تت گل روشه و دوتاش در شرف شکفتنن. 
کاش میشد نفس بکشم.
۰ نظر
1900 __

مردن و رفتن پیوسته


یکی از همسایه هامون که زیاد ازش نوشتم. همونی که خونه‌اشون چسبیده به خونه‌ی ما استش. با سگش همش تو کوچه پلاس بود. همون ادم رعایت نکن پرسروصدا. همون که کلی تا حالا باهاش دعوامون شده. مثلا داشت دیوار هالمون رو (کنار پشت بومشون بود) سوراخ میکرد که حلب بزنه اب نیاد و خب عملا داشتیم دیوارمون رو از دست میدادیم چون بارون میومد تو بعد :| همون که میومد برف‌هاش رو میریخت تو حیاطمون و دهنمون سرویس میشد. همون که میومد رو پشت بوم غرغر میکرد بهمون. همون که با لباس تو خونه و دوچرخه میرفت سگش رو دور بده. صدا بلند بود با همه افراد تو کوچه یه دور دعواش شده بود.

همون که تو کوچه زندگی کردنش باعث شده بود دیگه پسرا نیان چون کوچه خلوت بود پاتوق کنن. همون که میدونست من از سگ میترسم به بچه‌ش یا اون بچه روبه رویی اگه بود میگفت سگ رو نگه دارن من رد شم( حقیقتا فقط و فقط همین دوتا کار خوب ازش سر زده وگرنه همیشه دردسر بود).

من فقط دوست داشتم ازین خونه برن. 

چند هفته پیش صدای امبولانس اومد اخری شبی تو کوچمون و صدای خانمش که پسرش رو صدا میکرد در رو ببنده. چون چند وقت بود هیچ صدایی از اقاهه نمیومد من فکر میکردم باز نیست و احتمالا حال دخترش بده ولی از دی مریض بود تو خونه بستری بود. دیشب تولدش بود براش تولد میگیرن و یه ساعت بعد مرد.

دیشب صدای ماشین اومد و یه گریه‌ی مرگی.

امروز صدای صلوات و گریه و کوچه‌ی ماشین دار و خب شت اقاهه مرده. اولای نوشتنش که بودم صدای شیون میومد الان یه سکوت احمقانه‌ای تو کوچه  استش که آخ.یعنی دیگه خبری ازاون سروصداهاش نیست؟ دیگه سالی یکی ازون مهمونی ها که همش تو کوچمون دعوا هم میشد بین مهماناشون نیست؟:))


+ما الان چهارده پونزده ساله اینجا زندگی میکنیم. ادمای کوچمون مسن بودن کلا سه تا از پیرهاش مردن. که یکیش همین خونه‌ی روبه روییم بود بعد بازسازی شد الان یه خانواده میشن و سلام اینا میکنیم هم. دوتا اپارتمان هم فقط اضافه شد که تاحالا ساکنینش عوض نشدن.

درواقع اینجوریه که همه هم رو میشناسیم ولی برخوردی نداریم محدودن اونایی که سلام میکنیم. وقتی یکی میمیره(چند وقت پیش هم که خانم خونه مایل سررکوچمون فوت کرد) حس میکنم یه جون از جون کوچه کم میشه. جایگزین نداره و خالی میشه.

هیچوقت فکررنمیکردم از مرگش اینقدر ناراحت شم. همین باعث میشه علاوه برناراحتی حس تعجب هم داشته باشم. شاید چون هیچوقت به مرگش فکر نکرده بودم. خیلی حس عجیبیه.


چقدر پست هام همه درمورد مرگ شدن. چقدر اتفاق خوب ندارم. حتی تولدهامون هم. مثلا بچه‌ی فهیمه به دنیا اومد. فهیمه‌ای که سیزده سال بود باردار نمیشدن. حالا بچه زود به دنیا اوردن زیر دستگاه وصل اکسیژن فهیمه خودش بستری. بهارکوچولو.

سه سال و چندروزه که شوهر خاله مرده. پنجم گذشت و اونروز هی حس میکردم تاریخ یه جوریه ولی یادم نمی اومد. الان یادم اومد و خب چقدررررررررر دلم برای صدای خنده و ورجه وورجه هاش تنگه.


از همه‌ی اینا بگذریم خودم؟ درس رو شروع کردم خیلی کم ولی فعلا همینقدر میرسم. سریال میبینم که تباه نشم. بفهمم زنده ام. البته با The outsiderزیاد این حس نیست ولی خب :)) درکنارش شروع کردم دانلود بیگ بنگ تئوری. از جمله کارهای مشترک من و مژکیان هم فرندز دیدن همزمانه.:)) یه روز نتونستیم سر فیلم به توافق  قرارشد این رو ببینیم که تا مدت ها مشکل نداشته باشیم.:))) 



1900 __

کاش میشد

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
1900 __

چون که دیشب خواب زبان جدیده رودیدم


نمیدونم هنوز هم باید بهش بگم زبان جدیده؟ حالایی که میتونم حتی همین جمله ای که گذشت رو هم بهش برگردونم . خلاصه که دارم از اول لغت هاش رو درمیارم اونایی که یادم میره فراموش میکنم . دوتا دفترچه دراز گرفتم . یکی لغت ها و نکات مربوط به مکالمه طور رو مینویسم توش . اون یکی هم قراره اونایی که متضادشون هم پرکاربرده باشن اونجوری یاد بگیرم با افعال و حرف اضافه هاشون . امیدوارم خسته نشم و ادامه بدم . هشت تا فصل خوندم هشت روز قراره طول بکشه که خسته هم نشم .

جزوه‌ی مرتب ترم یکم رو نگاه میکنم . پروانه‌ی زبان جدیده داره تمام مدت بال بال میزنه‌ و غرق لذتم میکنه . نگاه سرسری میکنم دنبال لغت بلد نباشم استم .اونایی که اون موقع برام سخت بودن . رسیدم به یه جمله که توی گرامر پرسشی کردن با mi ها استاد گفته بود که مثلا قبل هرکلمه بیاد منظور جمله چیه .جمله اون روز بادمه گفته بود نترسید بچه ها گرامرش فصل های خیلی بعدتر تکمیل میشه .یادمه برام سخت بود .یکم ترسیده بود که اگه از پسش برنیام چی و هزار فکررو خیال .همونجوری که ترم رو ثبت نام کرده بودم گفتم احمقانه استش تو هیییییچیییی نمیدونی ازش حتی سلام خوبی رو . یه اپ اموزشی نصب کردم دیدم چقدر تلفظ هاش برام سخته حتی سلام! وحشت زده پاکش کردم گفتم تو کلاس یادش میگیرم و خب وقتی بدونی هرحرف دقیقا چه تلفظی داره درست میشه دیگه . اون لحظه همچون جنس وحشتی برم مستولی شده بود .الان حتی از حفظ میتونم اون جمله رو بنویسم و غرق و لذت شدم . 

Arezu dün annesiyle sinemaya gitti.

یه همچین چیزی ‌. 

الان از مباحثی که بلدم از لحاظ گرامری فقط یکم با نقلی مشکل دارم.یعنی ببینم میدونم طبق چه کاربردی اینجاست ولی خودم بخوام بگم ناخوداگاهم نمیاد برای همه‌ی کاربردها و گرامر ki ای که میچسبه . هنوزم گوشم ضعیفه . بطور کلی همیشه گوشم ضعیف بوده تو هرزبانی حتی فارسی با اینکه مشکل شنوایی ندارم . یه بخش دیگه اینکه من کلا متاسفانه برای شنیدن حتما باید لب و دهن فرد رو نگاه کنم . نه اینکه لبخونی کنم ها اگه نبینم اصلا نمیتونم خوب بفهمم چی میگه . مشکل لیسینینگ هاو اهنگ ها هم همینه برام . فبلم ها هم یکم لپ تاپ روشن کردم بگردم دنبال زیر نویس زبان اصلیشون هم . مهم نیست که چقدر بفهمم . 


+اینقدرددامنه‌ی کارهام وسیعه که حوصلم نمیکشه و استرسی میشم . 


++ یه جور خودخواهانه طوری تقسیم بندی روزمون بین من و مژکیان اینجوری شده که شب ها اون بیداره من دیگه دو اینا میخوام صبح تا ظهر مال خودمم اونم شیش هفت تا ظهر میخوابه :)) اصراری هم ندارم فعلنی که تعطیلیم دانشگاهی نیست مجبورش کنم خوابش رو مرتب کنه :))

1900 __

حوصله سیز


دانشگاه شروع شد و غرغرهای من نیز قراره اینجا رو مزین کنند. با استاد مرغ کلاس دارم این ترم . چندین ترم بود راحت بودم .استرس های پیاپی از پرسش های عجیب غریبش از پروژه های پیاپی تر . میخوام خون گریه کنم. شنبه امتحان داریم ازش همین اول کاری . تمرینای پایان فصل رو باید با نررم افزار اماده کنیم بعد رندوم صدا میکنه بریم ارائه بدیم:)) باید یه تبدیل بگیرم که لپ تاپم به کابل پروژکتور وصل شه . اسمش نمیدونم چیه :/ 

هفته پیش که هفته اول بود تقریبا همه کلاسام تشکیل شده :| من نرفته بودم . درنتیجه اول کاری عقب افتادم کلی جزوه باید بنویسم و بخونم . اگه همت کنم بلند شم از تخت بهشون برسم :// 

فرداشب میرم پیش هندونه دلتنگشم کلی هم . 

پسرعمم فکر کنم منو مژکیان رو دید بعد ما هم دعوامون شد . خیلی اشغاله اگه هنوز اخلاق قبلش رو داشته باشه . :| امیدوارم عمیقا به کسی چیزی نگه واقعا . دعوای چرتی هم بود . حوصله هم ندارم . 

1900 __

بوسه‌ی یواشکی


۲ نظر
1900 __

دلجبجعلج


یه اتفاق وحشتناک پیش روعه ولی دلم روشنه که نمیشه. خیلی وحشتناکه ولی 

از تجربه‌ی یکشنبه هم بگذریم :)) بعدا شاید یکم بگم .

بشدت سرم درد میکنه اینارم یه چشمی اونم نیمه بازردارم مینویسم . از شدت دردش حالت تهوع دارم و شش ساعت دیگه حدودا قراره راه بیفتم . 

اخه بلیط هفت صبح؟؟ تازه اول اتوبوس میزون گرفته بود بلیط چهل و خرده ای بعد زنگ زدن کنسل کردن به دلیل نقص فنی میگه اون ساعت یه بیست و شیش تومنی هم داریم . خلاصه اگه رفتیم ته دره حلال کنین.

هیچ کاریم نکردم همه رو صبح میخوام بردارم .

این حال بد و بی مسکن بودن تو خونه و یه دنیا کاردو اون مشکل رو بی توجهی کردن و رفتن اصلا ترکیب جذابی نیس.

۰ نظر
1900 __

23


امسال تولدم بخش مربوط به مژکیانش به اینکه بمونیم تو این سگ سرماتو خیابون راه بریم و از ناراحتی هام بگم گذشت.رفتیم جمعه بازار به امید یه حداقل ارین دستبند کوچیکا که یادگاری اولین تولد باشه چیزی خوشمون نیومد به جاش تو هایپرش اون پاستیلی که دربه در دنبالش بودم پیدا کردم برام خرید .

همش اذیتم کرد کرم ریخت اصلا اونجور که دوست داشتم حتی حرفامونم پیش نرفت .

دوتا تبریک هم داشتم که دلمو لرزوندن .یکی مال عطی بود که امسال عید دیدمش .اولین رفیق مجازی من بود . اون شب اخر یه جا توماشین اهنگ رشتی بود قرار بود براش ترجمه کنم ار اونورم بیرون بارون ... دومی هم داداشم بود که مدت زمان تولدم تا جنگ ها حکومت ها رو نوشته بود تبریک گفته بود یکم که حرف زدیم گفت میدونستی من ازین که قراره خواهر داشته باشم گریه کرده بودم؟

مژکیان قول داده سه شنبه جبران کنه .  دوتایی امروزمون رو دوس نداشتم اصلا . به جاش کلی از ناراحتی هام گفتم . مسیر اخر از خودم و گذشته ای که منجر به این اخلاق میشد گفتم . اونم ار بچگی هاش گفت و اخلاق الانش گفت .

نشستیم از تغییرات بعد من گفت .از همین ذوق کردن های من سر هر چیز کوچیک . نمیدونم شاید بخاطر خاطره ای که از رابطه قبلیش گفت حس خوبم رو خراب کرد.اخه گفتن از قدرنشناسی اون ادم اونم وقتی که الان روز تولد منه و داریم یخ میکنیم ولی جفتمون سر سه شنبه رفتیم تو حالت سیو مانی حرص دراور بود:/ 

بابا داداش زنداداشم برام هندزفری گرفتن:)) میگه چون دیدیم با سیم هات رسوا کردی مارو با اون روند که پیش گرفتی همه هندزفری هامونو به باد فنا میدی برات گرفتیم دست از سرمون برداری . فقط من میترسم استفاده کنم ار گوشم بیفته گم شه :/ 

خلاصه فیلا اینا اینجا باشن تا حوصله کردم باز ادامه بدم ...

۱ نظر
1900 __

این نیز بگذرد



از عصبیت ها و دعواها فاکتور بگیریم چون که حرف زدیم اوکی شده میرسیم به اینکه همو بعدش دیدیم گفت تو تلگرام برات یه سوپرایز فرستادم همون لحطه نگاه کردم دیدم بلیط های اتوبوسه برای سه شنبه یکم .رو همون صندلی های اون دفعه ای. درواقع کادو تولدم اینه که بریم بام تهران دوتایی . مسلما کل سفر هزینمون دونگی استش .همین که بالاخره اتفاق افتاد پس از کش و قوس های فراوان راضی ام . اینکه درسته دیگه دقیقا روز تولدم نیست ولی گذاشتیم یکم که برامون مهمه. اینکه درسته ترجیح میدادم حالا که روز تولدم نیست دیگه کادوم نباشه ولی خب بیشعور نیستم و نمیتونم انتظار کادو داشته باشم با این وضع مالی الانش. هرچند من برام یه دفترچه پنج تومنی هم بگیره ذوق میکنم ولی خب ماجرا بخاطر نحوه بزرگ شدنش اینجوری نیست کادوها باید گرون و بزرگ باشن نمیدونم چقدر حرف هام تونسته تاثیربذاره.خاص بودن تولدم رو بهم زد ولی اتفاقات . 
خلاصه که اینجوری دیگه .
آذی برام کادوی تولد گرفت . اونم همون بعدارظهری که صبحش امتحان داشتیم فرداش هم اخرین امتحانمون بود تو اون سگ سرما و بارون . یه گوشوارماه و یه پابند ماه . رودوتا دایره هم برای تبریک تولدم نوشته یکی ازین ارزوهای خوب که تهش با اسمی که سیوش کردم و خودش کلی خندیده امضا زده اون یکی به زبان جدیده که دارم یادمیگرم و بلده یکم . قلبم فشرده بود .برا ابن حجم توجه به جزییاتش . برای اینکه رفیقمه . حتی میتونم اون کاغذ برام قد کل کادوش ارزش داره یکمم بیشتر شاید .
+به حد کافی هفته‌ی وحشتناکی داشتم که نخوام ازش بگم .
++ یه دنیا کار دارم و یه حال بد . 

1900 __

Sınıfım


+همون پنجشنبه به محض خداحافظی با مژکیان رفتم صف تلسکوپ . یکم موندم مامانم منو دید :)) بعد یهو اونورتر داداش و زنداداشم رو دیدم داشتن رد میشدن به مامان گفتم رفت پیششون :)) بعد من دیدم بهشون پیوستم هندونه زنگ زد گفت با مامانش اینا همونوراست گفت اگه بامژکیانم حواسم باشه :)))))) یعنی به معنی واقعی کلمه جیویشتیم .  بعد اومدن خونمون البته . چندروز قبل ترش داشت درمورد مزکیان میگفت که واقعا داره تلاشش رو میکنه که کنار بیاد . منم بهش اطمینان دادم.اخرش گفت پس یبار چهارتایی بریم بیرون . از وقتی که هندونه هم اینا رو گفت خیالم راحت شد .حال خوب تریه . آخیش طور . خونمون هم بود اسمش رو می اورد درموردش میگفت و معلوم بود داره تلاش کرده :) 


+دیروز گفتم که دارم میرم کلاس استی زنگ بزنم حرف بزنیم؟ گفت برم حموم میپوشم میام تا کلاست باهات بیام . از شهرداری تا کلاسم بیست دقیقه یه ربع راهه .دیدنش مثل هربار تازگی داره و اون لبخند قشنگش .
تو اون بارون و سرما با وجود سرماخوردگیش .
گفت یه سوپرایزم داره هی بگم نگم چون بدم میاد تو کف باشم راضیش کردم بگه گفت میمونم باهم برگردیم . قراربود بره کافه عجیبیه‌ی نزدیک کلاسم که مثل اینکه نیم ساعت موند حوصله‌اش نکشید اومد بیرون تو بارون توکوچه منتظرم بود. کل تایم کلاس دلم گرم بود که قراره ببینمش .

+عرفان نیومده بود نمیدونیم میاد یانه .اگه نیاد کلاسمون تشکیل نمیشه . باید بمونیم تا یه کلاسی به ما برسه .
درسش رو در عین پیچیدگی داشتنش دوس داشتم . کلی نکته ها که همینجوری یادگرفته بودیم معلوم شد .کلی اسم معنی هاشون معلوم شد یاشار سولماز دونر و...
کاش کلاسم متوقف نشه .کاش عرفان بیاد .من عاشق این کلاسمم .کلاس محبوب حال خوب کن من.
چندتا اهنگ که فعلاشون مرتبط بود برامون گذاشت یکی اون اهنگ معروفه بود که یه عالمه ادم باهاش خودکشی کردن :)) بعد اینقدر دقیق معنیشو میفهمیدم .تو کلاس خوب بودم و حس خوبی بهم میداد. یه جا فقط یه فعل رو گفت صرف کنم سر فتحه یا کسره شدنش تشنج کردم زبونم گرفت :))))  تشنج ها دوهزاربار فتحه دادم جلو نمیتونستم برم چون کسره بود بعد گفتم :))



۱ نظر
1900 __