۱۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «من» ثبت شده است

21 : آه این دل دل زدن

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
1900 __

19 : در این دریای طوفانی زیبایی تو لنگریست


لحظه ای قبل از پخش برگه ها از صندلیم پاشدم که حذفش کنم درس رو . 

اومدم بوفه چایی هلو میخورم که بشوره ببره . نمیدونم چرا اینقدر ناراحت شدم شاید بخاطر وقتی که تو اون حال بد براش گذاشتم .

برم امتحان فردا رو بخونم مارالم میاد پیشم بعد امتحان خودش  که باعث دلگرمیه . 

بی ربط نوشت: تحمل زیبایی سه نفر در حال حاضر از توانم خارجه . 

بی ربط نوشت دو: دیروز غروب از بس دچار درمانگی بودم هندونه یهو زنگ زد با کله قبول کردم برم باهاشون بیرون . منچ بازی کردیم تو کافه من یسره شیش می اوردم تهش بردم هم بعدش اما سر مارپله فقط یک اوردم :)) برگشتنی هم ح جیمی جونم رو دیدم کیف کردم .

بی ربط نوشت سه : کاش هودی امروز دانشگاه بود میدیدمش .

بعدا اضافه شد یک : همون نیم ثانیه ی هشت و بیست دقیقه شب ...

۱ نظر
1900 __

18 : دست و جیغ و هورا


یه گروهی رو خیلی دوست دارین .
ناگهان شبی میبینین که بومب ، دقیقا روز تولدت تو شهرت اجرا دارن . در چه حالت ؟پارسالش چهارروز بعداز تولدت اجرا داشتن و کلی باهات بحث کرده بود که کیک بیار برات تولد بگیریم اصولا پیش نمیاد اجراو تولدا واقعا یکی باشن ،با اختلاف چندماه هم تولد داریم . بحث من خجالت بود البته :))  تهش تو حیاط گفته بودم که اصلا اگه سال بعد دقیقا همون روز اومدین :))  من هنوزم خجالت میکشم زیر بار نمیرم ، آما باورم نمیشه دارم از خوشی سکته میکنممممم . 

1900 __

13 : پاک میشه شاید


سرما خوردم . دیگه بدنم شورشو در آورده . دیشب قرار بود بخوابم که چهار بیدار شم که دو کلمه بخونم که به امتحان ساعت ده هم برسم . بجاش یا تا صبح بیدار بودم به خودم از درد پیچیدم نفسم در نمیومد یا اگه لحظه ای خوابیدم کابوس دیدم و کلا به شکلی که یادم نمیاد چطور خودم رو سرپا تو اتاقم یا تو هال یا حتی تو دستشویی پیدا میکردم :| هیچی بلد نیستم و احتمال زیاد وقتی این میانترم رو خراب کنم افتاده ام . دوست دارم فقط و فقط بخوابم . بعد امتحان دوساعت بیکارم و بعدش کلاس دارم با یه استاد بی درک و شعور . قرار بود تو اون دوساعت درس بخونم که بعدش برم خوابگاه نون باهم رو پروژه سری فکر کنیم اما احتمالا بگم بعد امتحان بریم سراغ پروژه بعد بیام دنبال جزوه اون درس و برگردم خونه . 

پروژه سری؟ آیینه دق . یسری داده با ضرب و دعوا یافتم اما مدل نمیتونم بدم بهشون . در نتیجه تو این اوضاع شلوغ و تو فرجه ای که باید درس میخوندم به قاعده باید بگردم صدو خرده ای تا داده از نمیدونم کجام پیدا کنم :| مدل دادن؟ بلد نیستم :/ پاس شدنمون منوط به پروژه استش . هرچی بهتر انجام بدیم نمره بالاتری هم میگیریم . یعنی سقف نمره نداره شاید تا دوازده نمره هم باشه  . بعدشم باید براش از هرمرحله اسکرین بگیرم تایپ کنم  چه کردم و تحلیل کنم . هفته بعد دوتا امتحان پشت هم دارم که اولیش هم همین پروژه که تحویلم بایدتا قبل امتحان بدم . این هفته یه کلاس هم دارم و تنها دلخوشیم اینه که بعدش ح جیمی رو میبینم .طفلی دیده بود چه آشفتم میگف میخوای نبینیم همو بشینی سر کارات . اونور امتحانای پشت هم زیاد دارم که یعنی تو فرجه باید بخونم . کلا خدایا بیا منو بخور :(

یعنی من واقعا رنگ روز تولدم رو به شادی میبینم؟ 

۳ نظر
1900 __

12 : آغاز رقص شاخه های خشک


اون شب یک دقیقه از دوازده گذشت خبر اومدن زمستون رو داد . شروع کرد از دستاورد های پاییزش یا به قول خودش عجیب ترین سه ماه سالش گفتن . من ؟ داشتم فکر میکردم هیچوقت ته فصل ها اینجوری نگاه نکرده بودم چیا به دست آوردم .  پاییز امسال مهم ترین چیزی که به دست آوردم جسارت بود . تا آخراشم با عواقبش دست و پنجه نرم کردم . خوشحالم از بابتش . فهمیدم از پسش برمیام . هفته آخر پاییز واقعا هفته دشوار و فرساینده ای بود . از پس اونم براومدم . آخر هفته رو هم با دیدن عزیزان دلم جشن گرفتم .  پاییز امسال کتاب کم خوندم فیلم کم دیدم گیج ترین بودم .

+ دیروز با دخترخاله جان رفتیم ‌کتابفروشی ای که گوگولند اسمشو میذارم . ( کوچک ترین شباهتی هم به اسم واقعی و فضاش نداره صرفا به دلیل یه مسئله دیگه این اسم روش میمونه ) گوگولند رو بعدا یک بار توصیف میکنم . دوسش دارم .جذاب و دنج ترینه ، دنج ترین ...

۳ نظر
1900 __

11 : میرقصد زندگی


اولین روز ماه و ذوق تولدی که از الان بر من مستولی میتونه بشه . افتاب بی جون و  هوای خنک و منی که یه گپ نارنجی رو مانتوی سرمه ای محبوبم پوشیدم . تمام شهرداری با تزیینات زشت یلداییش رو دوست داشتم بدوم و بچرخم . دوستم منو کاشته و زنگ میزنم جواب نمیده ؟ مهم نیست .حالم ؟ عالی ترین . بعدازظهری که خالم اینا میان خونمون و دلی که بهونه پیتزا و دور دور گرفته . . . تنها ناراحتیم اینه که کتاب نیاوردم فقط جزوه سری زمانی همراهمه و نمیدونم دوستم میاد یا برم بیرون .

۴ نظر
1900 __

10 : گل زردم


صبحی که از چهار بیدار بودم و بعداز امتحانی که گند زدم  میرسیم به آسایشگاه و همه ای که به سرعت یادشون میومد که قبلا سیم داشتم و با اون منو شناخته بودند . خواب بعدازظهری که نشد و هندونه ای  که گفت بیام سر کوچه . نتیجه‌ ؟ یکساعت و نیم دور زدن بود و بدو بدو اومدم خونه توراه برادری که دیده شد و منتظر پیام ح جیمی موندم که دیدیم همو . پل هوایی و کوچه ها و خیابونا و آذی که بعد از هفت ماه دیدم اتفاقی . از یازده و نیم ببهوش شدم تا هفت و نیم .

یسری حس ها و تجربه ها هم بودند که خودشون طالب پست استند . در نتیجه لاو و دومین تجربه ارتفاع بی دغدغه بمونه بعد... 

1900 __

8 : خوشبختی


صبح که تو تاریکی بیدار شدم آرزو کردم مه برقرار بمونه و موند و قشنگ ترین صحنه ها رو ساخت.
بعد گرم و گرم تر شد هوا . الان؟ دراز کشیدم تو اتاق طبقه چهارم یه ساختمون بعد ازین که یه دل سیر زل زدم به اسمون صاف قشنگ و پر ستاره ای که مدت ها بود ندیده بودم. یه باد لطیف میزنه و حال و هوا کاملا مسافرته.
از ماه غروب نگفتم؟ زیبا ترین بودن .کل دایرش دیده میشد و پایینش به هلال نازک بود وسط یه سرمه ای که ته نداره که رفته رفته طلایی تر میشد.
عاشق این هوام. یادم نمیاد هوای اون شب توی خرمشهره با هوای صیقلی توی بندر عباس. شایدم اون اخر شب که تو تهران پیاده قدم زدیم یا که قبل تر جای دیگه ... ولی هرجا که باشه روانیشم و پیداش میکنم و برای همیشه مال خودم میکنمش.

1900 __

7 : هزار آفتابِ خندان در خرامِ توست هزار ستارۀ گریان در تمنای من



امروز که ماجرای ح و نون رو فهمیدم در خودم له شدم . عصبانی بودم . هنوزم نمیدونم چرا . شاید باید ظهر قهرمیکردم و میرفتم برنمیگشتم که بهم دوساعت خوش نمیگذشت ولی تهش این رو هم نمیفهمیدم.

تمام روز درگیر این بودم که حوالی پنج بیام بیرون که بیینمش . از دور دیدم داره میاد ولی فکر کردم با رفقاست نگاهش نکردم اما تنها بود . دقیقا امروزی که قشنگ شده بودم . امروزی که دوست داشتم ببینتم ...

سوار ماشین که شدم جلو که نشسته بودم هوا که تاریک بود هندزفری تو گوشم موهامم که توصورتم ریخته بود دیده نمیشدم تا لاهیجان اشک ریختم . هی تو گوشم خوند کوه باش و دل نبند هی تو گوشم خوند یادت نره زندگی یوقت یادت زنده ای من تورو میخوام اما آزاد که غم هیچوقت سراغت نیاد...

ادامه داره؟ آره روز مفصلی بود . میتونم از اینکه وقتی از تاکسی پیااده شدم دخترخاله جانم رو دیدم بگم یا اینکه فهمیدم چقدر اون یکی خالم دوستم داره تو یه جمعی که من نبودم گفته فلانچی رو دوست دارم و دامادش گفته تو حیاط مادر بزرگم پره برام یه پلاستیک پر چیده. دامادی که خیلی کم باهاش برخورد داشتم همون اقا مهربونه و خاله مهربون تر . میتونم از خنده های توی پارک بگم 

۳ نظر
1900 __

5 : فردا روز دیگریست



اگه از رخوت بیدار شدن تو تاریک روشنی ساعت پنج غروب پاییز بگذریم و درس سختی که باید بخونم دو روزه یجور قشنگی حالم خوبه . رفته بودم دکتر دیروز . علائم رو ردیف کرده بودم و گفتم و گفتم و گفتم تموم که شد گفت خب دیگه ؟ گفتم خوابمم میاد آقای دکتر . خندید و معاینه رو شروع کرد . موهامو با یه لطافت خاصی کنار زد برد پشت گوشم که هم دمای بدنم رو اندازه بگیره هم بعد ترش گوشم رو معاینه کنه یک آن خودش هم موند و من زدم زیر خنده . گفتم مرسی آقای دکتر تا حالا کسی با این محبت موهامو کنار نزده بود :)) .  

دوروزه فکرش اذیتم نمیکنه قلبمو قیلی ویلی نمیکنه . دوروزه احساس رهایی مطلق میکنم البته نباید هم زیاد فکر کنم و دستکاریش کنم که ببینم تا کجاها ترمیم شده نمیدونم تا کی پایداره ولی حالم خوبه راحت از کوچه رد میشم و این خوشحالم میکنه. هر چقدرم که شب ها خوابای آشفته ببینم .

کتاب صدای آرچر رو خوندم . لذت بخش بود. مدت خیلی زیادی میشد که رمان عاشقانه نخونده بودم . کتاب رو خوندم بدون اینکه فکر نمایشگاه آزارم بده فکر کتاب و کتابفروشی ها و هی به خودم خندیدم . 

دیشب تیم لوکا اینا قهرمان جام باشگاهای جهان شد . امروز تو مغازه دقیقا لحظه ای که سرم رو بالا اوردم زیرنویسش رو دیدم و تو دلم پروانه ها پرواز کردن . هرچقدرم که حالا صبح تو اینستا و هشتگ ها فیلم های مربوط بهش رو دیده بودم.



1900 __