۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پالت» ثبت شده است

چرابال بسته‌امون نشد که واشه



پالت یه اهنگ خونده که هنوز منتشر نشده برای البوم نفرین شده‌ی جدیدشونه که از زمانی که برنامه انتشار ریختن یه بلایی سرمون اومد همه حس و حال ها رو کشت .کاش منتشر شده بود و این روزها هی گوش میکردیمش .تهش همه باهم برای این همه برا لالاییشو زمزمه میکردیم نه برای اینکه مثل کنسرت اهنگ باما اهنگ شه بلکه شاید بخوابن این سیاهی ها ‌.رهامون کنن . الان که گوشش میدم بجاش تمام دست زدن ها و جیغ های توی اهنگ هق هق و ناامیدی این چندین ساله امونه که میپیچه تو مغزم . هی میگم مرز وقاحت کجا تموم میشه کجا دریده میشه ازین وقیح تر امکان نداره و تاااداااا.
متنش رو پایین میذارم ممکنه بعضی کلمات درست نباشن بهرحال هم من کج شنوام هم امید سرما خورده بود هم کیفیت ریکودر گوشی است دیگر .
میدونم کارم درست نیست این انتشار متن اما اینجا خلوته . اون بخش چراهاش رو هم با کلافه ترین و به خود خدا تروخدا گویان طور بخونین...از بدبختی هامون از ناامیدیمون از سگ دو زدن ها و به جایی نرسیدن هامون از همه میگه و خب #چرا_پالت_دوست_دارم؟



نسیم دل نواز شاعران شیراز
ببر به سوی شهر عاشقان تو این راز
رسان پیام ما به گوش یار جانی
بگو به داد ما برس اگر توانی
نظر به این که حال و روز ما خراب است
رسیدگی به حال و روز ما ثواب است
تو ساقیا بیا و چاره‌ای دگر کن
غم غروب دلگرفته را به در کن

چرا این شب سیاه سحر نمیشه
سیاهی نمیره دست به سر نمیشه
چرا خنده از لبای بسته دوره
چرا راه شب سیاه و سوت و کوره

ساقی به نور باده برافروز جان ما
مطرب بگو بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما

کشیدن ستاره تا کجا رو دیدی
ندیدی ولی به ناکجا رسیدی
ندیدی این ستاره گر گرفته از حرف
به گوشه ای نشسته در سیاهی شب

چرا این شب سیاه سحر نمیشه
سیاهی نمیره دست به سر نمیشه
چرا بال بسته امون نشد که وا شه
چرا هی نشد نشد نشد که باشه

ساقی به نور باده برافروز جان ما
مطرب بگوبگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما



۱ نظر
1900 __

چیزی تاصبح فردا نمانده


الان درحال حاضر اینجوریم که شت یه شبانه روز شد؟؟ رفتیم دیوونه بازی کردیم اومدیم؟؟یادم نیست تو پست قبل چی گفتم  دیگه مینویسم کلا که باور کنم اینا واقعا اتفاق افتاده.

24ساعت عجیب.

صبح بارون شدید هم بود اینجا رفتم ترمینال هشت و نیم راه افتاد .دمای بیرون ۱۱ بود . کم کم به نقطه ای رسیدیم که دما منفی هشت بود :|  برف برف اصن یه وضعی .

بچه ها زنگ زدن به شکل عجیی با اینکه من کلاسم رو نرفته بودم کلاس کنسل هم شده بود و کلاسای امروز هم کنسللل بووود مگه میشه؟؟ 

بچه ها به شکل زیادی دوس دارن من با مژکیان وارد رابطه شم:))) یسره چرت و پرت میگفتن میخندیدیم خودشم خواب بود البته :دی حالش خوب نبود تقریبا کل رفت رو خوابید . 

رسیدیم تهران پیاده شدیم انسان سگ لرز میزد :| رفتیم سراغ مترو سواری :دی کارت مترو دیگه یه جاسوییچی شده :))) کلی مسخره بازی دراورد و اینا رسیدیم به کافه موردنظر فهمیدیم بعدارظهرن :/ گفتیم بریم پارک . از صبح تا وسطای پارک رفتن هم فقط یه چیپس دونفری خوردیم:| کلی مسخره بازی دراوردیم چقدر هی اشتباه رفتیم دیگه رسیدیم به ساعی .چیز هایی دیدیم که نباید .:)) من رو طفلی ناخواسته ترسوند یادم نره :))) بعد نشسته که بودیم دیدم یچی محکم خورد تو دستم پریدم دیدم گربه ست خیلی بی تفاوت هم دیگه تلاش نکرد بیاد بالا اونوری رفت :)) پسرک فال فروش هم:)) 

اومدیم بالا اسنپ کسی قبول نمیکرد که بریم کافه درحال فحش دادن یهو یکی قبول کرد که ماشینش همونجا که ما بودیم بود دقیقا جلو پامون پارک کرده بود :)) خودشم میگفت تا حالا اینقدر مبدا نزدیک نگرفته بودم. بیرون هوا یخ بود من تا موقع بیرون اومدن از کافه هم دستم یخ بود:/

 با صدسلام و صلوات گفت یه بازی اسون بیارن :)) باختم .یه بازی که همه اصول مورد نفرتم رو داشت و این توش مقام داره رو گفت بیارن :))) اونم باختم :))  

دیگه رفتیم من رفتم کنسرت اونم رفت سینما . 

بیرون منتظر بودیم یهو دیدم عه الف ط :))) بعد عح سین سین :)) عح مهیار :)))))))) دیگه خلاصه یساعت اونجا بودم . دوتا خانم ها که نمیتونم برا سنشون عدد تخمین کنم پیشم بودن کلی حرف زدیم خندیدیم دوتا خانم های دیگه هم بودن ولی با اینا صمیمی شدم منو به زور قبلش پیش خودشون نشونده بودن :)) رفتیم توی سالن حس لعنتی ای بود باورم نمیومد پالت وحدت من؟؟؟ 

دوتا صندلی کنارم یه مادر پسر بودن که پسره حدودا سی و خرده ای و خانمه هم پیر میزد یه نمه . اینقدر از رابطشون کیف میکردم :)) 

و شروع شد حدودا یه ربع به ده اینا.مهیار دقیقااا رو به روم بود . دیگه دارم حرفه ای میشم :))) 

یه اهنگ بود مهدی ساکی از جنگ و ابنا گفت مهیار و کاوه داشت فقط .من ؟ نفسم در نمیومد .

اصولا با نرو بمان تمومش می‌کنن .اتفاقا نرو بمان رو هم همونجوری اجرا کردن که تمومش نمیکنن طور یهو گفت دیگه برا ابنکه وقت گرفته نشه ما هی بریم بیایم و اینا همین الان خونه مادربزرگه میزنیم .من ؟ دیگه من وجود نداشت البته :)) هیچی نخوندم فقط تا اخرین لحظه از مهیار فیلمشو گرفتم . مهیار این اهنگ جایی که بودم ... 

دیگه اصلا نموندم بهرحال مژکیان بیرون منتظرم بود .قیافم قیافه‌ی کسی بود که عمیقا داشت کنترل میکرد ‌که اشکش نریزه منو محکم گرفت میگه دختر لوس لوس گرل :)) میگم منو کشتن چرا با اون تموم کردن و خلاصه اینقدر اذیتم ‌کرد گریه کنسل شد . منتظر اسنپ بودیم یه ذره باهامون فاصله داشت یهو دیدم الف ط داره میدوه میره همینجوری اروم به نسبت گفتم عه الف ط . شنید برگشت :/// برام بای بای کرد به دویدنش ادامه داد :)))  تو ماشین من توتالی مظلوم درخود فرو رفته.رسیدیم ترمینال جلو درش پیاده شدیم یه اتوبوس بود یهو گفت رشت اقا :))) اینقدرم خفن بووود . داشت یه فیلم از بازیگررمحبوبم پخش میکرد گفتم اینو دوس دارم میگه وای منم مخصوصا تو همونی که فیلم مورد علاقمه :)) 

کلی اذیتش کردم :))) خیلی مزه میداد . رسیدیم اون استراحتگاهه متاسفانه گوشیمو بالا گذاشتم بعد دیگه در بسته شد درسترسی نداشتم ثبت کنم اون لحظه رو . پیاده شدم علاوه بر برف های نشسته تند تند هم میباریدددد من ذوققق :))) یکم همدیگه رو برفی کردیم اومدیم بالا گفت اون قسمت سینما بعدش داش قدم میزد یکی یه عالمه دستبند داشت . گفتم تو بینشون کدومو از همه بیشتر دوس داری برات بگیرم از کدوم بیشتر بدت ممکنه بیاد برا خودم بگیرم که یه یادگاری از این برنامه داشته باشی . اینقدرررر الان دستبندمو دوس دارم که در وصف نمیگنجه . :)) 

دیگه اروم گرفتم یکم خوابیدم . یک دقیقه امشبش رو هم رو کرد:دی 

دیگه فکر میکنم بعد این همه زحمتی که برام کشید و اینقدری که عاشق موی فره حقش بود با موهام بازی کنه :)) هرچند الان همشون گره خوردن:/ 

رسیدیم پنج و نیم بود من حداقل نزدیکای هشت میتونستم برگردم خونه . بارووووون وحشتناک شدید میبارید کلی قدم زدیم اهنگ میخوند برا بستنی پریما :)) رسیدیم پارک همیشگی اسنپ گرفتیم که بریم خونمون و تامام.


1900 __

فاکینگ شت


تشنج اول: 

منتظر که در رو وا کنن ناگهان مهیار اومد اینقدر با ذوق نگاهش کردم که دید سلام کرد :)))


من تالار وحدتم بالاخررره شت شت شت شت تا ابد شت ...


+توراه برف بوود.


دوتا رفیق پیدا کردم که در حد پنج شیش اهنگ پالت میشناشن :))) خیلی خوبن سنشون اونقدرا کم نیست . 

۱ نظر
1900 __

پیکسل


پارسال تو همچین روزی برا اولین بار ح جیمی ،رفیق ریزه میزه‌ی کیوتم رو دیدم .امروز هم به یادش همو دیدیم و رفتیم نمایشگاه کتاب که پارسال هم رفته بودیم . کلی مسخره بازی دراوردیم و یادشو اوردیم چقدر همه چیز فرق داشت .
داشتیم غرفه‌ی ت رو نگاه میکردیم چقدرررر صدای مسئولش زیبا بود که یهو فیوز پرید تاریکی مطلق شد . میگف من تا حالا تو این وضع کتاب معرفی نکردم .داشتیم درمورد کتاب جنگی صحبت میکردیم نور گوشی انداخت و داشتم میگفتم عیب نداره فضا شاعرانه شد کتاب اینجوری چی دارین:)) غرفه کناریش داد میزد اسم اینا با لحن مسخره ای میگفت من میترسم :)) گفت همین غرفه کناری کتابای شعرهم داره میخواین برین اینجا:))))) رفتیم هم .
رفتیم یه غرفه با مسئول عجیبش کلی حرف زدیم از زندگیش گفت یه تصویر نشون داد اصلا شت بودیم . یه جا دیگه با قیمت های عجیب غریب مواجه شدیم :)))))) دیگه چهارمیلیونی رو بذارین وا نکنم . بعد قرن ها کتاب گرفتم از نمایشگاه از پیش دوست عزیز صدا قشنگمون .
الان وسط جابجایی و اماده شدنم برای فردا که برناممون یهو عوض شد قراره هشت صبح راه بیفتیم و ذوق دارم و همچنان باورم نمیشه .
به غایت خسته ام و جان در بدن ندارم . تمام تنم درد میکنه و باید یه دوسه روزی برم کما که حل شه ولی وقتش نیست .

۲ نظر
1900 __

Hayat


به بلیطم نگاه میکنم به اون عددای بزرگ به تالار وحدت به عکس پوستر کنسرت به اسکرین شات مژکیان که از ساعت حرکت اتوبوس برام فرستاده نمیدونم گرفت  یانه .به این که تو بین این همه سیاهی و مزخرفیت این روزا،من چقدر خوشبختم . 

واقعین همه چی؟؟ ادامه خواب دیشبه؟؟ میدونم حرکتم به عایت دیوونه گری بود ولی زندگی همینه دیگه 

و باز جا داره خاطر نشان کنم ایا بالاخره روزی کسی پیدا میشه که اندازه‌ی پالت دوسش داشته باشم؟

۱ نظر
1900 __

gideceğim


داشتم حرف میزدم که اره من یه بازه ای کلا توی فیزیوتراپی ها زندگی میکردم فلانجا بودم اونجا بودم یهو  گفت گذرت به فلان ساختمون نخورد گفتم چرا گف کدوم طبقه گفتم چهار :))) خاله‌اش بود :)))))) همونی که بچه‌اش همش پیش ایناست و خیلی جیگیره. :)) اصلا اسم فیزیوتراپیش به اسم خود مژکیانه من توجه نکرده بود م:))))) کلی خندیدیم امروز خوش گذشت .
ظهربود داشتم با یکی از دوستای پالتیم که جمعه کنسرت رفته بود حرف میزدم چیزایی که گفت منو کشتتتت . اصلا نمیتونستم تو کلاس گوش بدم که استاد چی میگه دوست داشتم گریه کنم . بعد یهو زد به سرم . پولم نداشتم چون دیروز کلاس ثبت نام کرده بودم شروع کردم به چک کردن دیدم هنوز چندتا خالی‌ان به دخترخاله جانم برا اولین بار تو زندگیم گفتم یه مقدار پول بهم قرض بده و موند درگیری برگشتن . برنامم این بودکه بعدداجرا برم ترمینال بیام اینجا بعد ولی متاسفانه نصفه شبه و خب یکم نگران کننده استش اونم تهران .بعد امروز به مژکیان داشتم میگفتم گفت خب من که اخرماه تهران دارم میرم اگه همون حوالی بود با تو میام بعد اجرا باهات تا ترمینال میام بعد میرم . من ؟ مردددم براش . هنوز خونه نرفته گفت رفت میپرسه میگه ‌... مسلما اولش مخالفت کردم که این خیلی کمک بزرگیه مزاحمت به این عمیقی و فلان گفت خودم گفتم و اینا خلاصه.... 
اومدم خونه دیدم دوتا هندزفری رو میزمه مامان تو کمدها پیدا کرد . خیلی قدیمی ان حتی یکی ازین مدلایی بود که پایینش کارتی طورن. صدای اون یکی ضعیفه ولی همین که کار میکنه اصلا درپوست خود نمیگنجم که . :))
دعا کنین جور شه برم پالت رو عمیقا نیاز دارم الان حسرت میخورم کاش حداقل زودتر به این درک میرسیدم جلوتر میگرفتم :(((((((((( هنوزم نگرفتم البته این سمتی که من میخوام کلا چهارتا خالی مونده الان همبنجوری هم داره پر میشه.بعد اصولا من تنها خونه هایی که میرم میمونم یکی از خاله ها و یکی از عمه هاست دیگه به بهونه‌ی خونه‌ی دوستی خوابگاهی چیزی میرم . امیدوارم یهو گیر ندن مامان اینا .:|

۱ نظر
1900 __

Yine aynı


برای سفری که هیچیش معلوم نیست تو وقتای ازادم برنامه میریزم و حالم خوب میشه انرژی ای که بهم میده رو تاحالا تجربه نکردم . 

میشینم سرچ میکنم  چطور برم . مثلا بلیط مستقیم اتوبوس ۱۱۸ استش حدودا ولی بدیش اینه که ساعت سه حرکتشه و نصفه شب میرسم اونجا .ترجیح میدم دفعه اول نصفه شب نرسم :| قطار رو بررسی کردم گرون درمیاد و هم ساعتش نمیخوره از اینجا به تهران رسیدنش شب میشه ولی از تهران به اونجا از ظهر و یه نیمه شب حرکت دارن فقط.

قیمت اتوبوسام که به غایت متفاوته از اون طرف باید حواسم باشه ترمینالاشون یکی باشه که سرگردون شهر نشم ولی یه تابم قابل توجه هم وسطش فاصله داشته باشه که اینجا هیچی سر نظم نیست جا نمونم بعد روحیه‌ی وسواسیم نمیذاره میگه نه نمیرسی:))) فعلا میزنم تو دهنش نمیدونم برم اونجا همونجا بخوام بلیط بگیرم چطوریه بعد . سردرگمیش جذابه اما. 

بعد میگم که چندروز بمونم . چی ها ببرم با خودم .اونا رو لیست میکنم و قلبم پراز لذت میشه . 

به هزاران جایی که دوست دارم اونجا بمونم به تجربه هایی که دوست داشتم همیشه اونجا داشته باشم و خانواده نمیذاشتن فکر میکنم و چندین دسته پروانه تو دلم بال میزنن .

به پولی که میخوام کنار بذارم تو همین بی پولیم:)) اونم الان که کلاس زبانمم گرون تر داره میشه:)) خیلی خجسته دلم خداییش . ازینام که راحت میتونم تو ارزون ترین حالت ممکن سفر کنم و خوش بگذرونم ولی این اونیه که میخوام هرکاری دلم میخواد انجام بدم زین سبب بیشتر گیر می افتم . کاش برا تولدم کادو ندن پول بدن  :| :)))

اگه میتونستم کنسرت جمعه‌ی هفته‌ی بعد پالت رو برم دوتا از ارزو گنده هام توی ۹۸ تیک میخورد .اخه توی وحدته . اینم جزو ارزوهامه اینقدر عکس و فیلم دیدم از کنسرتای اینجاشون تصویر ذهنیم ۳۶۰ درجه استش :)) 

+چون هیچکی حتی هندونه جز اون رفیق یزدیم خبر نداره مجبورم هی اینجا بگم که یه سیکاله اروم بگیرم . امشب به دخترخالم میگم ولی چون سرش شلوغه هربار ذوق برم مستولی شد نمیتونم بگم بهش باز اینجا خراب میشم:))

+چون هندزفری ندارم زیاد اهنگ گوش نمیدم ولی اهنگ این روزام بدون توجه به معنی اهنگ  yok yok از فریده هیلال آکین استش :)) نمیدونمم چرا میچسله تو بارون بنظرم.


۱ نظر
1900 __

Aşk

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
1900 __

نیمی از ما؟ همه‌ی ما


دیشب از شدت دلتنگی برای پالت توی مصاحبه هاشون شنا میکردم چشمم خورد به یکی که مال پارسال تابستون قبل اجراهاشون که اتفاقا به شکل جادویی منم تونستم برم و بعداز جدا شدن روزبه بود و من نوشتاری و خلاصه این مصاحبه رو خونده بودم فقط . 

یه قسمتش کاوه از مخاطب ها میگه همونجوری که ما بزرگ شدیم اونام بزرگ شدن . تهش هم امید از یه فانتزی میگه که اره مثلا ما همه پیر شدیم موهامون سفیده داریم اجرا میکنیم همچنان و روبه رومونم اونان که پیر شدن تو سن و سال اون موقع ماهستن و کاوه به شوخی گفت به پای هم پیر بشیم . از خنده‌ی شیطانوار مهیار بگذریم سر ترکیب جدیدی که قراره ارائه بدن . 

رفتم اینستا تو دایرکت کاوه شروع کردم از خودمون گفتن که چقدر ارتباطمون عجیبیه ما قدیم تری ها. ماهایی که شیفته‌ی پالت از ابتدا بودیم تا قبل از طرفدارهایی که با تمام ناتمام اضافه شدن . ار نطر ما این اهنگ پالت نیست حتی .(اینو نگفتم البته) داشتم میگفتم که انگار میگرده یه نقطه های پنهان شخصیتیمونو میگیره بهم وصلمون میکنه و همه خیلی راحت باهم دوست و رفیق شدیم حتی و کلی چیز میز دیگه . با مهربونی جوابموداد که به عشق شما ماموندیم و این داستان ها...

دیشب داشتم با یکی از همین رفیق ها صحبت میکردم که اتفاقا هشتگ اهنگ تمام ناتمام مارو بهم رسونده بود از دلتنگیم میگفتم .از دوری راه. رفیقمون تهران دانشجواستش خودشو یه رفیق پالتی دیگمون که دوست صمیمیشه . دانشگاهاشون فرق داره . پالت پیش رو برامون یه رونمایی و یه جشن ده سالگی داره . گفتم هرکدوم شد دوست دارم بیام گیریم مامان اینا رو راضی کنم کجا بمونم . نمیذارن برم مهمونسرا مسلما و فلان بیسار گفت بیا خوابگاه . همه میریم خوابگاه اون یکی رفیق... تو مهمون اون میشی من مهمون یکی از دوستام که باهم بمونیم خوابگاه من دوره . 

در همین حین اهنگ عوض شد و رفت ماهی و گربه‌ی پالت پلی شد . همونی که  میگه گوش کن اینم چیزی نیست جز این چاره ای نیست گوش کن اینم میگذره خاطره‌اشو باد میبره و جلوتر که میگه شهرما را بغل خواهد کرد...

میمونه راضی کردن مامان اینا که دلم روشنه. میمونه ارزوی اینکه با میانترم ارائه پایان ترم کلاس ترکی و عقد و بله برون هندونه تداخل پیدا نکنه و تامام. منم و گردنبندی که یه رفیق بلاگر برام  درست کرده بود روش گلدوزی کرده که اوایز هایم برا تو...


+رویا رویا رویا 


+تصور دیدار با همه دوستای پالتیم و اونایی که حتی صمیمی نیستم باهاشون دیدن مهیار کاوه امین سردار امید قلبمو میلرزونه چشمم رو اشکی میکنه


+درپایان هر پستی که از پالت میگم جا داره خاطر نشان کنم که آیا یک روز انسانی در زندگیم پیدا میشه که اندازه پالت بهش علاقه داشته باشم و بتونه قلبم رو تو دشتاش فشرده کنه؟

۱ نظر
1900 __

تنت سلامت جوون.سیریسلی؟


امروز که به مویی که افتاد دست زدم و دیدم باز موی سالم بوده داشتم فکر میکردم که چرا مو خرابا نمی افتن اینا میفتن ،که یه لحظه اومد تو ذهنم کی میدونه شاید یه پنج درصد ممکن باشه مجبور شم تا یه ماه دیگه کچل کنم دیگه موی سالم و غیرسالم فرق نداره که .
داره اهنگ آدم پوچ محسن نامجو تو گوشم پخش میشه و ناراحتم عمیقا . از همه اتفاقایی که داره پشت هم میفته از امتحانای پیش رو و منی که بشدت عقبم  و عملا فردام همش میره و نمیتونم بخونم . اون مرکز رفتنش با نوبتی که میدنه مثل فردا یازده صبح ولی برگشتت با خداست و بعدازظهرم کلاس دارم تو فکرشم وسیله هامو ببرم یحتمل بعددازاونجا مستقیم برم کلاس :))
دلم میخواد همه چی تموم شه یمدت . به دانشگاهی که تموم نمیشه فکر میکنم حالم بد میشه . در واقع یه بخش عظیم حال بدم مربوط به همین لعنتیه فکر کنم . هرچقدرم میخوام بگم مهم نیست تنها نیستی دست خودت نیست کاریه که پیش اومده تاثیر نداره... در این حد که امشب یکم به ماماان هم غرشو زدم .ازین اتفاقا که کم پیش میاد  کلا .
دلم فقط میخواست یکی بود که قضاوتم نکنه براش همه چی رو تعریف کنم بگه بیا بغلم و زار زار گریه کنم .
 الانم داره نیمی از ما پخش میشه و به آلبوم پیش روشون فکر میکنم . حس میزنم اخرین البومی باشه که از پالت بیاد بیرون . دیگه پالتی نمیمونه .درواقع همین الانم نمونده ... البومی که میگن از کنسرت مونیخ برگشتنی رونماییشه و کاش برم ... کاش شونزدهم که جشن فارغ التحصیلی که دوست ندارم شرکت کنم باشه که با خیال راحت نرم اون لعنتی رو . کسی تجربشو داشته ؟ ممکنه بعدا پشیمون شم از اینکه نمیخوام اون جشن رو شرکت کنم؟ از اون طرف میگم اگه مامان اینا دوست داشته باشن چی؟ اگه خودمم برم دوست ندارم مامان اینا بیان :|

+اگه فردا دیدم خوشاله اپراتور اونجا، برا اولای تیر وقت میگیرم میرم که کوتاه کنم موهامو باز هنوز حس موی بلند نیست. دوست دارم برم یجا که ازینا که بررسی میکنن مدل مویی که بهت میاد رو میگن ولی پولمو نیاز دارم در نتیجه میرم همون جا همیشگیه که کوتاه کنم و اونم حرص بخوره که بذار بلند شن موهات :)) بعد به موهام قول دادم که براشون ماسک بخرم . حالا یا اون یکی رو هم میخرم یا باید بمونن تا مرداد که پولمو بریزن اگه نه یا اون یکی وسیله رو برا پوستم میخرم اونم گناه داره طفلکی . کلاس وکتابای ارشد و  تولد ح جیمی هم استش :| جیب منم گناه داره . اینکه وقتم ندارم بیشتر کار کنم و کلا دیگه وقت ندارم اصلا کار کنم هم مزید بر علته .

+هیچ ایده ای برا مشکلای پشت همم ندارم حتی دوست ندارم که بهشون فکر کنم که بخوام راه حلی هم پیدا کنم ...


۱ نظر
1900 __