الان درحال حاضر اینجوریم که شت یه شبانه روز شد؟؟ رفتیم دیوونه بازی کردیم اومدیم؟؟یادم نیست تو پست قبل چی گفتم دیگه مینویسم کلا که باور کنم اینا واقعا اتفاق افتاده.
24ساعت عجیب.
صبح بارون شدید هم بود اینجا رفتم ترمینال هشت و نیم راه افتاد .دمای بیرون ۱۱ بود . کم کم به نقطه ای رسیدیم که دما منفی هشت بود :| برف برف اصن یه وضعی .
بچه ها زنگ زدن به شکل عجیی با اینکه من کلاسم رو نرفته بودم کلاس کنسل هم شده بود و کلاسای امروز هم کنسللل بووود مگه میشه؟؟
بچه ها به شکل زیادی دوس دارن من با مژکیان وارد رابطه شم:))) یسره چرت و پرت میگفتن میخندیدیم خودشم خواب بود البته :دی حالش خوب نبود تقریبا کل رفت رو خوابید .
رسیدیم تهران پیاده شدیم انسان سگ لرز میزد :| رفتیم سراغ مترو سواری :دی کارت مترو دیگه یه جاسوییچی شده :))) کلی مسخره بازی دراورد و اینا رسیدیم به کافه موردنظر فهمیدیم بعدارظهرن :/ گفتیم بریم پارک . از صبح تا وسطای پارک رفتن هم فقط یه چیپس دونفری خوردیم:| کلی مسخره بازی دراوردیم چقدر هی اشتباه رفتیم دیگه رسیدیم به ساعی .چیز هایی دیدیم که نباید .:)) من رو طفلی ناخواسته ترسوند یادم نره :))) بعد نشسته که بودیم دیدم یچی محکم خورد تو دستم پریدم دیدم گربه ست خیلی بی تفاوت هم دیگه تلاش نکرد بیاد بالا اونوری رفت :)) پسرک فال فروش هم:))
اومدیم بالا اسنپ کسی قبول نمیکرد که بریم کافه درحال فحش دادن یهو یکی قبول کرد که ماشینش همونجا که ما بودیم بود دقیقا جلو پامون پارک کرده بود :)) خودشم میگفت تا حالا اینقدر مبدا نزدیک نگرفته بودم. بیرون هوا یخ بود من تا موقع بیرون اومدن از کافه هم دستم یخ بود:/
با صدسلام و صلوات گفت یه بازی اسون بیارن :)) باختم .یه بازی که همه اصول مورد نفرتم رو داشت و این توش مقام داره رو گفت بیارن :))) اونم باختم :))
دیگه رفتیم من رفتم کنسرت اونم رفت سینما .
بیرون منتظر بودیم یهو دیدم عه الف ط :))) بعد عح سین سین :)) عح مهیار :)))))))) دیگه خلاصه یساعت اونجا بودم . دوتا خانم ها که نمیتونم برا سنشون عدد تخمین کنم پیشم بودن کلی حرف زدیم خندیدیم دوتا خانم های دیگه هم بودن ولی با اینا صمیمی شدم منو به زور قبلش پیش خودشون نشونده بودن :)) رفتیم توی سالن حس لعنتی ای بود باورم نمیومد پالت وحدت من؟؟؟
دوتا صندلی کنارم یه مادر پسر بودن که پسره حدودا سی و خرده ای و خانمه هم پیر میزد یه نمه . اینقدر از رابطشون کیف میکردم :))
و شروع شد حدودا یه ربع به ده اینا.مهیار دقیقااا رو به روم بود . دیگه دارم حرفه ای میشم :)))
یه اهنگ بود مهدی ساکی از جنگ و ابنا گفت مهیار و کاوه داشت فقط .من ؟ نفسم در نمیومد .
اصولا با نرو بمان تمومش میکنن .اتفاقا نرو بمان رو هم همونجوری اجرا کردن که تمومش نمیکنن طور یهو گفت دیگه برا ابنکه وقت گرفته نشه ما هی بریم بیایم و اینا همین الان خونه مادربزرگه میزنیم .من ؟ دیگه من وجود نداشت البته :)) هیچی نخوندم فقط تا اخرین لحظه از مهیار فیلمشو گرفتم . مهیار این اهنگ جایی که بودم ...
دیگه اصلا نموندم بهرحال مژکیان بیرون منتظرم بود .قیافم قیافهی کسی بود که عمیقا داشت کنترل میکرد که اشکش نریزه منو محکم گرفت میگه دختر لوس لوس گرل :)) میگم منو کشتن چرا با اون تموم کردن و خلاصه اینقدر اذیتم کرد گریه کنسل شد . منتظر اسنپ بودیم یه ذره باهامون فاصله داشت یهو دیدم الف ط داره میدوه میره همینجوری اروم به نسبت گفتم عه الف ط . شنید برگشت :/// برام بای بای کرد به دویدنش ادامه داد :))) تو ماشین من توتالی مظلوم درخود فرو رفته.رسیدیم ترمینال جلو درش پیاده شدیم یه اتوبوس بود یهو گفت رشت اقا :))) اینقدرم خفن بووود . داشت یه فیلم از بازیگررمحبوبم پخش میکرد گفتم اینو دوس دارم میگه وای منم مخصوصا تو همونی که فیلم مورد علاقمه :))
کلی اذیتش کردم :))) خیلی مزه میداد . رسیدیم اون استراحتگاهه متاسفانه گوشیمو بالا گذاشتم بعد دیگه در بسته شد درسترسی نداشتم ثبت کنم اون لحظه رو . پیاده شدم علاوه بر برف های نشسته تند تند هم میباریدددد من ذوققق :))) یکم همدیگه رو برفی کردیم اومدیم بالا گفت اون قسمت سینما بعدش داش قدم میزد یکی یه عالمه دستبند داشت . گفتم تو بینشون کدومو از همه بیشتر دوس داری برات بگیرم از کدوم بیشتر بدت ممکنه بیاد برا خودم بگیرم که یه یادگاری از این برنامه داشته باشی . اینقدرررر الان دستبندمو دوس دارم که در وصف نمیگنجه . :))
دیگه اروم گرفتم یکم خوابیدم . یک دقیقه امشبش رو هم رو کرد:دی
دیگه فکر میکنم بعد این همه زحمتی که برام کشید و اینقدری که عاشق موی فره حقش بود با موهام بازی کنه :)) هرچند الان همشون گره خوردن:/
رسیدیم پنج و نیم بود من حداقل نزدیکای هشت میتونستم برگردم خونه . بارووووون وحشتناک شدید میبارید کلی قدم زدیم اهنگ میخوند برا بستنی پریما :)) رسیدیم پارک همیشگی اسنپ گرفتیم که بریم خونمون و تامام.