اولین روز ماه و ذوق تولدی که از الان بر من مستولی میتونه بشه . افتاب بی جون و هوای خنک و منی که یه گپ نارنجی رو مانتوی سرمه ای محبوبم پوشیدم . تمام شهرداری با تزیینات زشت یلداییش رو دوست داشتم بدوم و بچرخم . دوستم منو کاشته و زنگ میزنم جواب نمیده ؟ مهم نیست .حالم ؟ عالی ترین . بعدازظهری که خالم اینا میان خونمون و دلی که بهونه پیتزا و دور دور گرفته . . . تنها ناراحتیم اینه که کتاب نیاوردم فقط جزوه سری زمانی همراهمه و نمیدونم دوستم میاد یا برم بیرون .