لحظه ای قبل از پخش برگه ها از صندلیم پاشدم که حذفش کنم درس رو .
اومدم بوفه چایی هلو میخورم که بشوره ببره . نمیدونم چرا اینقدر ناراحت شدم شاید بخاطر وقتی که تو اون حال بد براش گذاشتم .
برم امتحان فردا رو بخونم مارالم میاد پیشم بعد امتحان خودش که باعث دلگرمیه .
بی ربط نوشت: تحمل زیبایی سه نفر در حال حاضر از توانم خارجه .
بی ربط نوشت دو: دیروز غروب از بس دچار درمانگی بودم هندونه یهو زنگ زد با کله قبول کردم برم باهاشون بیرون . منچ بازی کردیم تو کافه من یسره شیش می اوردم تهش بردم هم بعدش اما سر مارپله فقط یک اوردم :)) برگشتنی هم ح جیمی جونم رو دیدم کیف کردم .
بی ربط نوشت سه : کاش هودی امروز دانشگاه بود میدیدمش .
بعدا اضافه شد یک : همون نیم ثانیه ی هشت و بیست دقیقه شب ...