بعداز مسخره بازی های هندونه خودم تنها پاشدم رفتم . شلوغ بود . فکر کنم اون دوستش عماد رو هم دیدم حتی . اوضاعی بود خلاصه نتونستم نزدیکش برم از دور نگاه میکردم و میشنیدم . یه قبرستون گوگولی و دنج بود . اکثر قبرها عکس داشتند . تقریبا مراسم تموم شده بود آدما داشتند میرفتن داداشش رو دیدم که چقدرم بزرگ شده بود . پدربزرگش بود یا پدرش ؟ نمیدونم . مامانش چه لاغر شده بود و ضجه میزد . خانومش آروم فقط داشت نگاهش میکرد . رفتم از یکی پرسیدم گفت بیست روز بود نامزد کرده بودن . یکی دوسال بود دوست بودن و اینا ... بیست روز بعد تصورشم وحشتناکه . در باورم نمیگنجه . چی میکشه اون دختر الان :( تصادف کرده . ماشینش سقوط کرده تو رودخونه بخاطر بی دلیل بودن این اتفاق کالبد شکافی هم کرده بودن . این چکیده حرفای اون خانوم بود . بگذریم ازین که داشت مخمو میزد این وسطا :| تازه میگف بعدش خونشون مراسمه بیا بریم :))
بالاخره آرامش گرفتم . تمام این یکسال میدونستم قبرش رو ببینم بفهمم چی شده آروم میشم که اتفاق افتاد . صبح نتونستم خودمو نگه دارم اومده بودم یسر . دومین اسمی که خوندم قبر خودش بود . بر پیاده رو اولین قبر ... نقاشیش خیلی شبیه همون موقع ها بود . هیچکس نبود راحت میتونستم نگاه کنم . توراه برگشت تو اسنپ رادیو ورزش بود و یکی ازمجری هاشون رفته بود اونور . بعد یکی دیگه با ریتم عجب رسمیه رسم زمونه متن تغییر یافته ای برای اوشون میخوند . و من ؟ زار زار تمام مسیر گریه کردم . سر خاکم اون آقا همین اهنگ رو خوند لحظه ای که رسیدم .
+چقدر وحشتناکه لباس بپوشی موهاتو کج بذاری خودتو تو آیینه نگاه کنی بری سر قبر همسرت . همسر بیست روزت ... قیافه دختره از جلوی چشمام نمیره کنار حالتی که داشت باناز قبر رو که البته در واقع عکس روی اعلامیه رو نگاه میکرد مشخص بود داره باهاش حرف میزنه ...