در یک اقدام احمقانه  همین الان درس فردا رو درس محذوف یاد کرده و درسی که قصد حذف داشتم رو به روی میز  بازمیگردانیم .فردا برم جزوش رو بگیرم :)) باید ولی تو یه روز جمعش کنم :| تا دیداری دیگر بدرود اطلاع، سلاام نمونه .
امتحان اندیشه با سوالاتی بسی سخت گذشت . اینقدر خط خوردگی داشت برگه‌ام (دراین حد که یه جواب پنج خطی که دومی ای هم بود که جواب داده بودم رو خط زدم دوباره درستش رو نوشتم) به حدی هم بدخط بود که دلم برا استادم میسوزه :))
بعد مژکیان ِعزیزدل اومد . آخیش اینقدر دلم تنگش بود که دوست داشتم از گردنش اویزون شم بعد خودشم که همش رعایت این چیزا رو میکنه منو دید کله‌ام رو چسبوند به خودش اینقدر غیر منتظره بود که شوکه گشتم هیچ اکتی نزدم حالا من راه افتاده بودم که رد شم که برم اون سمت کلا بخاطر همین چشمم خورد به هندزفریش، سیاه میدیدم تا دقایقی دیگه به روش نیاوردم :)) درنهایت با اون هندزفری منو کور میکنه یا منو کور میکنه .
منِ ناهار نخورده رفتیم یه میلیون تا غذا سفارش دادیم:))) خوبه ناهار خورده بود :)) بعد یهو گفتم که گوشیم پیام ها رو پاک کرده میشه مال تو پاک نشده باشه میخوام برا فلان روز رو بخونم . بعد اول گفت اره پاک شده یهو دیدم اورد اول اول من ذوق شده بودم . بعد پیام هارو اورد .برای اولین بار حالت خجالتش رو دیدم .  باورم نمیشد این همون پسرک پرروی منه :ایکس خیلی حالتش عجیب بود . هم میخندید هم خجالت میکشید به روی خودش هم نمی آورد ‌.یه بار باید گوشیشو کش برم همه رو بخونم .
رفتیم کوچه‌ی محبوبمون . ولی چون یه ربع دیگه‌اش زبان داشتم نشد بریم داخل اون کافه جان . دستم بوی عطرش رو گرفته بود وسط امتحان هی ذوقم میومد .
سه نفر بودیم هم فقط . امتحانمونم تو همون کلاسی که امتحان ترم یکمون بود تشکیل شد .بعد الان اینجوریه که عبیر تعیین سطح داد رفت  کتاب دوم . ماندانا خانم نمیدونیم چرا نیومد چون جلسه پیش گفته بود میاد . منو عرفان و المیراییم :))) یه حال دهن سرویسی دارم :)) البته متین که تابستون اومده بود گف ممکنه باز اینجا باشه بیاد . امتحانم که بخش گوش دادنیش رو عملا یکی نوشتم فقط ،فاجعه بود :))
اینجوری بودم که همه کلمات قبل و بعد رو میفهمیدم بعد دقیقا خود همون کلمه رو نه . :| یه عالمه حرف میزد (یه فایل رادیویی بود) بعد عکس دوازده تا هنرمند بود باید شغل قبل هنرمندیشون رو مینوشتیم :| اطلاعات عمومی هم جواب بود:))
متن رو میگم چقدر باید نوشت ؟ میگه چقدر نوشتی میگم سه تا .میگه نه دیگه حداقل حالا چون خطت ریزه پنج تا بنویس . اخرشم چهارتا نوشتم :)) میگم دیگه اخه فعل هام تموم شد هیچ کاری قرار نیست انجام بدم میگه تو سوالای دیگه نگاه کن الهام بگیری :))
 بقیه رو راضی بودم ‌.
بعد ولی یه ساعت پیش تو اینستا یه پست دیدم به زبان جدیده کل کپشن رو تونستم بخونم و بفهمم و خب شست برد .اصلا مگه همین مهم نیست؟

+یک خواب ملوسی بر من حاکمه از اونور هم چون امتحان نمیدم انرژی گرفتم . از اون یکی ور هم مژکیان که مافیاست قراره هم اومد مجبورش کنم بخوابه کنسله . یه کارگاه لذید معماری کاربردی ثبت نام کردم . امشب جلسه دومشه و هفتاد تا پیام دارم ازش تا همین الان .پیام ها فایل های صوتی حتی تا بیست دقیقه و متن و عکس و این هاست . حالا بین اینکه اونارو گوش بدم و نکته برداری کنم .یه فیلم که نصفه دیده بودم رو کامل کنم یا فرندز ببینم یا کتاب بخونم یا بخوابم،سخت گیر افتادم‌  .