الان برای اولین بار از مرگ ترسیدم .
روی پل هوایی سبزبزرگهی کنار در دوم قبرستون شهرمونم و دارم قبرهارو نگاه میکنم . به قبر اون خانمی که اسم کوچیکمون یکیه نگاه میکردم دیدم الان هچیکی نمیدونه من کجام . اگه بمیرم نهابتا دوسه هفته یادم باشن. یکسال بعد فقط فکر مراسمن دیگه هیچکی منو یادش نمیاد میمیرم و پاک میشم انگار هیچوقت نبودم . هییییچ وقت . قبرم کنار خیابون ادما تند تند راه میرن ماشینا بوق میزنن برا زنده ها.ادمایی که وجود قبر من اینجا قراره پول دربیارن با شستنش با فاتحه خوندنش اونم تازه اگه کسی بیاد بالاسرم که بخوان بیان ازش پول بگیرن .تازه تر اینکه اینجا که پر شده میریم اونی که جاده تهرانه و اصلا خوش مسیر نیست.دیگه هیچ کی حاضر نیست اون همه راه بیاد . من که رشت ادمای زیادی رو ندارم .تازه ترترش اینکه من قبری که دوس دارم سنگ زبادی نداره که کسی بخواد بشورتش . اگه حرفمو گوش کنن مراسم نگیرن پولشو بدن ادمایی که لازم تره براشون چی . همش میگفتم اگه کسی دوسم داشته باشه کمرنگ میشم فراموش نمیشم و حالا فکر میکنم کاملا قراره فراموش شم . من ادم به یاد موندنی نیستم نهایتا اگه چشمشون به پالت بخوره وسیله های نارنجی ببینن اگه ماه ببینن و من تو یادشون بیام همین میمونه ازم . ح جیمی ممکنه به این مجموعش پل هوایی و موهای کوتاه فر اضافه شه . مژکیان مثلا فیل و ریش هاش؟ اصلا ازکجا میفهمه من مردم ؟ وقتی تلفناشو جواب نده کسی .میره اینستا پیام بده بده مثلا به رفیقام؟ اونا اصن از کجا قراره بفهمن؟ هندونه مثلا یچی تو اینستا بگه و مارال ببینه اینجوری بچرخه؟
خودم ادم خاطره بازیم ادمای زندگیم که مردن دردشون هنوز برام استش . من نه دوس دارم فراموش شم نه دوس دارم درد شم چه وضع چرتیه...
یبار حالا از مراسم ایده الم میگم :)) منی که یه میلیون بار اومدم قبرستون تو حال خوب و بد چرا یهو اینجوری شدم؟
اگه همینقدر الکیه چرا زنده ایم؟
بعد مرگ که دیگه هیچی مهم نیست.چون طرف نیست که بفمه چی شده یا میخواد بشه.والا