۵۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشگاه» ثبت شده است

مثل خورشیدکه هست بالاسرت



امروز یه میانترم دارم که کلا سه جلسه استش ولی حساب کنین میانترمی که فقط سه جلسه بوده باشه و حجم سختی درسش . پراز اثبات های وحشتناک و مثال هایی که اگه خارج این مدلایی که داده امتحان بده بی جواب باقی میمونه .
پنجشنبه جمعه قراربود چندین دور راحت بخونم اما بخاطر هندونه نشد . مجبور بودم منم برم شهرپدری همسرش . شت الان دیگه باید بگم همسسسررر هندونه .
اتفاقای اونجا بماند بعدا مینویسم . دیشب دیروقت رسیدیم سه ساعت و دوسه دقیقه خوابیدم ودارم میخونم امتحان رو . ساعت دوازده امتحانه . ده تا دوارده هم کلاس غیرقابل غیبت دارم . دلخوشم به دیدار بعد دو با مژکیان ‌. تنها انرژی ای که بیهوش نشم و بخونم که با نگرانی پیشش نباشم .از ترس مشروطی تو فکر حذف یکی از سه درس این استاد استم . :| شاید نمونه دو رو حذف کنم که نرسیدم میانترم بدم کلا .یا اطلاع با میانترم وحشتناکش که از پنج یک شدم ؟:/
رفتنی به شهر پدریش از یه سمت دیگه رفتیم یه بخشی رو که بریم تاکستان و اونوری بریم اون یکی ماشین کارت بنزین رو تو اون جایگاهی که اسمش رو نمیدونستیم جا گذاشت برگشتنی فهمیدیم :/
خدا برکت دهااااد ویز رو چون فقط یادمون بود بعد پلیس راهه و اونجوری . ویز هم نامردی نکرد یه مسیر عجیب و ترسناک از یه روستای نیمه متروکه و ترسناک تر از جاده‌ی ترسناک تر هیچی اطرافش ندار مارو اورد :)))) اوضاعی بود . محلش شبیه حس و حال فیلمای زمان جنگ رو داشت .
اینا اینجا بمونه برام چقدر حرف دارم بزنم . چقدر حتی نرسیدم پست قبل رو کامل کنم .
+اگه من تا ۲۳ دی نمیرم فیلا نخواهم مرد .
++ وعده‌ی یه تولد عجیب و خاص درپیشه .اینقدر رویایی استش برام اگه بشه که هیچی اصن:)) یادم نیست چی شد که این پیشنهاد رو داد . تو همون کافه عجیبیه بودیم اتفاقا . فقط بشدت منوط براینه که اون روانی پولشو پس بیاره:| نکبت .نه بخاطر تولدها بخاطر اذیتی که داره سرش میشه .

۱ نظر
1900 __

امشب دل من هوس رطب کرده


شنبه صبح از خواب پاشدم برم دانشگاه دیدم نمیتونم و حالم عمیقا بد بود نه میتونستم نفس بکشم نه میتونستم خودم رو سرپا نگه دارم .خلاصه نرفتم و طبق اصل ثابت شده استادی که این همه وقت حضور غیاب نکرده بود انجام داد.همه‌ی کلاسای اون روزم رو هم .
بعدازطهر بهتر بودم اومدم برم کلاس زبان دیدم اسمون پر ابر سیاهه . یکمم دیر راه افتاده بودم . سه تا انتخاب داشتم مسیری که دوازده دقیقه پیاده راه بود مسیری بیست دقیقه ای و یکی که سه چهار دقیقه پیاده روی داشت ماشین میگرفتم و سرکوچه پیاده میشدم و گفتم لباسم خنکه ماشین بشینم . نشون به اون نشون که ساعت پنج دقیقه به شیش بود من نه تاکسی گیرم میومد نه ماشین شخصی رد میشد نه کسی نگاه میکرد نه اسنپ نه تپسی نه ماکسیم (اینا رو همون لحظه نصب میکردم) خلاصه عملا خودمو. انداختم جلو یه ماشین مقصد اول گف نه به زور خودمو چپوندم گفتم میدون جلویی پیاده میشم البته تا میدون پایینی رفت . پول خرد هم نداشت کرایه نگرفت خیراز جوونیش ببینه . اها یادم رفت بگم اخه یه بارون سیل اسا گرفت جاتون خالی نبود :| بعد اونجا که یه ماشین گیرم اومد و ترافیک  و کل کوچه رو بدو بدو شیش و ده دقیقه رسیدم . کلی پله داره بعد اونجا که میخوای وارد شی که پشخوان و ایناست یه در شیشه ای داره که یکم داخله و جلوش سرامیکه . کلاس ما ته راه روی دست چپ این در استش. من اومدم در رو وا کنم سُر خوردم و با در رفتم تو و برگشتم . در این حین که میرفتم داخل با استادم چشم تو چشم شدم و لبخند زدیم :))))) نمیتونم حجم ضایع بودنشو وصف کنم شما یکی رو که اویزونه به دستگیره‌ی این در شیشه ایا که رو دستگیره ازین جینگیلی هایی که صدامیخورن داره رو متصور شین که حین هل دادن در ، پاش سرخورده .:))) رفتم داخل به ترکی میگه در رو ببند من اصلا نمیفهمیدم چی میگه گوشم گرفته بود فقط صدای نفس زدنام تو گوشم بود بعدمتوجه که شدم عین خنگا داشتم میرفتم بیرون در رو میبستم :))))))) اومدم بشینم پام خورد سطل اشغا رو انداختم :)))))))) خیلی داغون بودم خیلیییی هنوزم یادش میفتم استادمو تحسین میکنم که خودشو کنترل کرد:))  تمرینمون یکیش اینجوری بود که بگیم که تو این موقعیت چیکار میکنیم .بیشترین گزینه های پیشنهادی برای کلیدمو جا گذاشتم بود . :)) عملا هممون یه پا دزد درون داشتیم رو نکرده بودیم . الان میگم چرا به این اشاره کردم .
دوشنبه صبح از خواب بیدار شدم و خوشحال که سرمام خیلی بهتر شده و فقط یکی از کلاسام قرار بود تشکیل شه و یهو پریود شدم  هرچی به ساعت کلاسم نزدیک تر میشدم دردم وحشتناک تر میشد . در این حد که خودمو به درو دیوار میزدم . خیلی کشک بود اگه یه غیبت دیگه میخوردم . چون از زودتر شروع کرده بودم قرص و کارای امنیتی رو انجام دادن یکم میتونستم صاف وایستم . تپسی گرفتم که خیرسرم زیاد تکون نخورم رانندش عملا با ترمز رانندگی میکرد. دید من قیافم درهم پیچیده در خویشتن خویش جمع شدم نگران شده بود تازه :/ گفتم میشه کمتر ترمز کنین :| بعد استاد حضور غیاب نکرد:/
امروز قراربوداز یکی یه بسته بگیرم بعد اینقدر هی زنگ میزد من تند اومدم پایین کلیدم بالا رو در موند اومدم برم بالا دیدم باد زده در پایین بسته شده و برق قطعه نمیتونم زنگ همسایه هارو بزنم و ساعت هفت و ربع اینا بود . داشت دیرم میشد هیچکی بیرون نمیومد شمارشون رو هم نداشتم دیرتر زنگ بزنم بگم بردارن اومدم ازشون میگیرم و اینا .  یه نکته دیگم بگم من ازین گیره ماری سیاها که ارایشگرا موهارو شینیون میکنن هزارتا میزنن به سر، ازینا همیشه بابت قابل پیش بینی نبودن موهام تو کیفم دارم . چند وقت پیشا یادمه داشتم کلیدمو برمیداشتم صداشونو شنیدم که افتادن زمین . هزچی نگاه کردم پیدا نکردم که بندازم دور بیخیال شدم و گشتم و گشتم پیداشون کردم و بعد ازکلی کلنجار رفتن و بالا پایین رفتن تونستم در پایین رو وا کنم :|||||||||  دیگه زین پس میخوام بزنم تو کار دزدی:/// بعد اسنپ گرفتم کلی هم گرون بود که برسم به کلاسم و بااااااز حضور غیاب نکرد. کلاس اخریش هم حضور غیاب نکرردددد.  باز از خوش شانسی هام میگم .

+ من کلی برنامه داشتم مامان اینا نیستن یبار دیروقت برم بیرون یا برم بیرون دیر برگردم و کلا نشد که بیرون برم . :|  کلمو کجا بکوبم دقیقا؟؟:|
مطمئنم برگردن هزارتا کار پیش میاد که من دیروقت مجبور میشم برگردم دهنمو سرویس میکنن و فکر میکنن این  یمدت همش تا دیروقت بیرون بودم ://// 



۳ نظر
1900 __

بزکوهی


کلاسم تموم شده هوا خنک رو به سرده گاها بارون میباره نشستم تو پارک از پشت سرم که زمین چمن اموزش فوتباله صدای فریاد و توپ میاد از جلوم صدای توپ پینگ پنگ . باد میزنه اهنگام رندوم پخش میشن .جلوتر یه درخته که کاملا زرد کم رنگ شده و اطرافش همه سبزن .

گلوم میخاره و سرم سنگینه هنوز ولی کی اهمیت میده .

مسیح دیگه اونجا کار نمیکنه و اون دیدار اتفاقی جمعه رو حس میکنم اخرین باری بود که دیدمش و تموم شده . دیگه واقعا همه‌ی اون اتفاقا و کارا خاطره‌ان .  حس عجیبیه . اگه کلا نبینمش انگار هیچوفت وجود نداشته .اینستاهم که پست نمیذاره و کی میدونه عجیبه کلا کل ماجرا . اگه جمعه اخرین باری باشه که دیدمش نکته عجیبترش میشه این که نوزدهم بود و واو چون اخرین نوزدهم قبل کاری که کردم بود :))) اونم چی با دوست دخترش دیدمش :))) 

داشتم میومدم کنار رودخونه موندم یکی اشغالشو پرت کرد رفتم پیشش .در کمتراز دوقدمش سطل زباله بود بهش میگم میگه انداختم ماهی ها بخورن . :| گفتم زباله میشه فقط نمیخورن .تواین کثافت ماهی داریم مگه؟ بعداز من معذرت میخواست هی:/

تو هوا یه عطر غریبیه که دلمو پراز غربت میکنه . من مطمئنم زندگی قبلی‌ای داشتم که هی دلتنگش میشم  کاش بفهمم کجاست که برم یبار و اروم شه .شاید از برای همین جهانگرد باید بشم 

کی میدونه؟

۱ نظر
1900 __

آمار و کاربرد ها


فقط میخوام ازین خراب شده برم و بهش فکر میکنم که تا یکسال و دوماه دیگه باید این ماشین های خط سبزه میدون گاز رو سوار شم حالم بهم میخوره . ازین دانشکده و ادماش و همه چیش . از تمام دانشجوهای خارجی اینجا که با بلوز شلوار و شال میگردن  الان دو قدم اونور ترم نشسته و زورشون به اونا نمیرسه به ما گیر میدن.حراست احمقمون . من که نمیتونم کاش یبار اینجا با تمام ادمای عقده ای که داره اتیش بگیره . کاش یه موجود ماورا طبیعی بودم که جای اشک اتیش میومد از چشمام و هممون میسوختیم و تا این بغضی که داره خفم میکنه ول کنه . از تمام اونایی که نمیخوان کمک کنن به خاطر دوزار پول بیشتر ایندمون رو اتیش زدن زندگیمونو جهنم کردن .این همه کارمند این همه استاد فقط یه استاد سالم و یه مسئول سالم که میخواد کمک کنه و زیر دستاش نمیذارن؟ طبیعیه؟؟؟ ازین خراب شده برم بیرون بلکل تکذیب میکنم جوون ترین روزامو اینجا اتیش زدن .سه تا کلاس طولانی دارم و بعدش بدو بدو برم کلاس زبان و بعدش با هندونه بریم نشون نگاه کنه ... نه کارای زبانمو کردم نه کارای دانشگاه نه انرژیشو دارم ازین صندلی جدا شم برم کتابخونه که یکم انجام بدم ...  تنها چیزی که میتونه بلندم کنه اینه که الان فرم انصراف رو پر کنم پاشم برم بالا دنبال تاییدش همین .این که هفته ای که گذشت و به تک تک دانشجو هایی که فهمیدم اومدن ثبت نام امار هشدار ندادم که هرچی سریع تر برین و پشتتونم نگاه نکنین احساس میکنم  حق الناس گردنمه..‌. 


+واقعا باید ما اینجا نگران همچین چیزایی باشیم؟؟ سیریسلی؟؟ نه واقعا؟؟ 

1900 __

ابرهای خوردنی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
1900 __

باقیافه کودکانه روز اول مهر مانتوسرمه ای نپوش


بشدت بی حوصلم این روزا بشدت عصبانیم . دوست ندارم برم خونه نشستم دورمیدون یه دختری داشت از دور میومد بسی هم شبیه دوست دختر امیدنعمتی بود  تلفن جلو گوشش بود حرف نمیزد دیدمش منو دید طبق عادت لبخند زدم یهو اومد سمتم دست داد سلام کردیم .بسی ذوق کردم و هنوزم حسش توم موندهد. خیلی هم گرم و دوستانه دست داد .
امروز با آذی وشروینا و نازنین بعد کلاسامون رفتیم پارک. جلومون اب بود قایق درست کردیم مسابقه دادیم کلی خندیدیم . بعد رفتیم دوتایی برامون اموزش خراب بازی گذاشتن از قانوناش گفتن :))) شیش هفت تا قانون داشت . بعد دیگه بیخیال شدیم برگشتنی چهارتایی داشتیم راه میرفتیم دوتا اقاها بودن که یه سگ گنده داشتن منم که میترسم . چسبیده بودم  به دیوار اونم هی میومد سمتم به سختی کنترلش میکردن . من دیگه رفتم از خیابون برم اونم نشست با سگش حرف زد بعد کلا یه سمت دیگه رفتن سر خیابون رسیدیم که یه سکو و مجسمه استش که ببینیم چه کنیم دیدم دارن میان من رفتم سمت مجسمهه بعد سگه داشت میومد بالا میگه کلا دنبالته:)) بعد ما کلی نشستیم اومدیم بریم دیدیم دارن میان :)) تو پارک بودیم یه پسره داشت میدوید خیلی تو تیپ محبوب من بود . بعد سری بعدی که داش میومد گفتم بچه ها من بلند شم برم بدوم که یهو پسره همونجا نشست :)))))) دیدیم داشت نرمش میکرد . سری بعدش دیگه اینوری نیومد از مسیرکناری رفت:)))))) الان شروینا استوری کرده مسابقه قایقرانیمونو:))) چقدر خندیدیم چقدر اون فیلم رو دوس دارم که به گزارشگریه نازنینه

درمورد هرچی چه بنویسم چه بگم انگار جادوش از بین میره .

اون روز تو دفترم از سر ذوق از اون کورسوی امید بازشده نوشتم دیروز فهمیدم که نمیشه دیگه . پریشب از فلانی گفتم به یکی .دیرورخیلی استثنایی دیدمش و بشدت سرد و بد برخورد کرد روشو کرد اونور. خیلی ناراحت شدم که نکنه از دستم ناراحته . نکنه من دیر همش متوجه شدم که اینه یا سلام کرده بهم دیر جواب دادم بهش برخورده دیگه محل نمیخواد بده . فقط دعا میکنم که خسته میبوده باشه یا حوصله نداشت اصلا نفهمیده باشه که منم . اصولا خب چیزی نیست که مهم باشه فقط چون فلانی استش دلم نمیخواد باهام سرد شه:( و یه دنیا مثال دیگه .
شنبه خیلی بی تفاوت از حموم اومدم بیرون قرار بود کیفمو بدم ح جیمی و اینا یهوددیدم دوستم زنگ زد پاشو بیا که کلاسامون داره تشکیل میشه.  باورتون میشه؟؟؟ سی شهریور بود هنوز :((( مثل اینکه یکشنبه های هفته زوج وحشتناکی از نظر استادی دارم:| واقعا بنظرم یک استعداده که بتونی توی یک ساعت و بیست دقیقه هرموضوعی رو ربط به خودت و پز بدی . :|
چقدر لوازم تحریر گرون شده لعنتیییی .
دیرور با ح جیمی رفتیم کتاب فروشی جدیده که وا شده و خیلییی شلوغه بعد رفتیم گوگولند کلی گفتیم خندیدیم با عین .

متن بالا رو نشسته بودم نوشتم تو راه  یسر رفتم کتابفروشی سر کوچه‌. بخش زبان جدیده .یکی که تازه اومده و شبیه هوتن شکیباست داش رد میشد اومد گف شما کمک نمیخوای درمورد سطحشون پرسیدم برداشت شروع کرد به خوندن :/ میگه زبان مادریمه بلدم ،زیاد ولی به الفبا تسلط ندارم باز خوب میخوند. باهامم همون زبان صحبت میکرد :/ فارسی جواب میدادم یا خودمو به نشنیدن میزدم :))) یهو داش یه صفحه پیدا میکرد شروع میکرد برا خودش اهنگ خوندن . :)) یه فاز خاص و بی تفاوت عمیق تری داشت :)) فامیلیشم صدا کردن نفهمیدم اسمشو ولی فهمیدم . میرفت دوباره میومد پیشم میخوند ترجمشو میپرسید ازم .استادم اینقدر جزبه جز نمیپرسه . یکم دور تر وایستاده بود یهو گرامر پرسید ازم :)))) داشتم میترکیدم از خنده . هنوزم یادش میفتم خندم میگیره خیلی خوبه .رفتم لوازم تحریرش اونی که اون پشت بودو صدا کردم نشنید بعد خودش اومد باز . میگم کاغذنوری دارین ازین چهار حلقه ایاش . هنگ کرد یچی گف میگم  مثلا پاپکو نوری :)) دیشب هم با ح جیمی همین بحثو داشتیم میگف فکر کردم کاغذایین که از خودشون نور دارن یا روشن میشن یا زیر افتاب مثلا نوشتش میاد :)) بچم همچین ذهن خلاقی داره . مسیح هم نبودکلا .شاید بالا بود نمیدونم.

۲ نظر
1900 __

لیلا



اینکه صدای اذان و نماز تموم شد رو پشت بومی که رو به کوه جنگلی که مه داشت دربرمیگرفتش نشسته بودیم صدای رودخونه پایین پامون میومد و علی داشت اهنگ کردی با سوز فراوان میخوند همونی که از دست رفته و یجاش میگه زردی درختا تقصیر پاییزه زردی و پژمردگی من از دوری عزیز یا یه همچین چیزی. هوا که داشت خنک خنک میشد ...
بعد رفتیم سمت قبرستون محبوبم . قبلش منو علی رفتیم مسیرو تا اون جاده ادامه دادیم.همون مسیریه اون بار رفتیم کوه نوردی و برف بود و این سری توی مه ادامش دادیم و بچه هی ذوق میکرد .محمد همون قبرستون موند .برگشتیم رفتیم پیشش و از اخرین قبر یه مقدار اونور تر دره بود و ویوی روبه رد ماسوله و همونجا که نشسته بودیم مهش اونقدرررر غلیظ شد که دیگه روبه رومون صرفا محل قرار گیری ماسوله بود وگرنه جز سفیدی چیزی دیده نمیشد .عمیقا اونجا میتونست پاتوقم باشه تف تو دوری . کاش میشد خونه ابدیم اونجا باشه حداقل :( برگشت تو مه و جنگل و بارون و ...


+محمدی که برام عروسک گرفت . تصادف احمقانه ای که کردیم . اونم بخاطر یکی که نمیخواست از پل هوایی بره چند قدم اونورتر پل هوایی بود بعد ماشین جلویی احمقمون تو لاین سرعت یهو ترمز کرد که رد شه اون ماهم موندیم ولی دوتا پشتیامون نموندن :/ بعد شاکی هم بود نکبت :چشم غره الان دیدم دستم کبود شده:)) خیلی ضد حال بود کلا .
این سه تا (علی محمد و دوست پسر هندونه که بعد تصادف هم رفت باباشو ببینه . البته هندونه و اون کلا جدا از ما بودن این دفعه) یه مدل خاصین هرجا میرن به سرعت عجیبی با فروشنده و ادماش ارتباط میگیرن :| منو هندونه عمیقا پوکر فیسیم . ماشین رفتنیمون هم یادم باشه چطور رانندگی میکرد یا اون لحظه که محمد یکساعت و خرده ای روپشت بوم دراز کشید خوابید:|




۴ نظر
1900 __

دقیقا تا کی امتحان؟؟

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
1900 __

kedi

 

یه گربه فوق اجتماعی پشت بوفه داریم که کوچیکه هنوز . بعد به لیوان شیر داشت یکم بدو بدو میکرد با حشره ها بازی میکرد بدو میرفت شیر میخورد . من نشسته بودم رو نیمکت و کیفم و وسائلم پخش وپلا بودن دیدم داره با بند کیفم از زیر نیمکت بازی میکنه خم شدم نگاهش کردم اومدم بالا . چند ثانیه بعد دیدم یه سر فسقلی بین پشتی و نشیمن نیمکت قرار گرفته منو نیگاه میکنه نگاهش کردم برام میو میومیکرد یهو چرخید اومدم بیاد بالا :)) گفتم که خیلی اجتماعی و لوسه بساطمو جمع کردم معلوم بود گشنشه رفتم براش سوسیس گرفتم از بوفه کنار ظرف شیرش یکم ریختم . خیلی گوگولی و رو و شیطططططططووونه . ادم انرژی میگیره از نگاه کردنش و شیرین کاریاش . بقیه سوسیس رو برداشتم به باد گربه ای که چند روز پیش ازش گفتم رفتم اون سمت اول نیومد سمتم شروع کردم تیکه کردن و انداختن براش . کفشمو نگاه میکرد . اومد بوش کرد . بعد اومد خودشو بچسبونه به پام اونم اون گربه بشدت مغرور که سمت هیچکیییی نمیره . من ناخوداگه پامو عقب کشیدم برگشت نگام کردم میو کرد . من رفتم دوباره برگشتم دیدم پشتم راه افتاده یه لحظه چرخیدم موند کفشمو نگاه کرد دوباره بوش کرد اومدم بچسبه که یهو نشست . برخلاف اون شیطون این خیلی عمیقه . خیلی دوسش دارم . اونم دوسش دارم ولی همه اونو بابت کاراش دوس دارن ولی این نه تنهاست هیچ کی رو راه نمیده . 

یه گوگول دیگم داریم که پاش مشکل پیدا کرده نمیذاره زمین اصلا بعداومدا بود میو میوی غذا خواستن سریع یهو پاشو اورد جلو :(  اصلا نمیدونمباید چیکار کنم نه پولشو دارم نه توانایی بغل کردن و بردنشو پیش دامپزشک .:( 

 

 

امتحان رو اینقدر خسته و له بودم نمیدونم چطور دادم :( کاش خوب داده بوده باشم :(  اینقدر خسته بودم که ازم سوال میپرسید به انتهاش میرسید یادم میرف اولشو نمیفهمیدم چی میگه :/ متوجه شد یه سوال کوتاه تر پرسید

 

 

یکی از راننده های تاکسی مسیرم فوت کرده :(((( خیلی حس عجیبیه .:(

۱ نظر
1900 __

آه از آن نرگس جادو


دلم بشدت برای کافه جانم همدم تک تک این یک سالی که گذشت تنگ شده بود بعد خداحافظی با المیرا سوار تاکسی شدم .به اقاهه میگم فلانجا میگه من بیسار جا( بعد از فلان) میرم اون یکی نمیره؟ میگم پره . بعد دیگه وقع ننهاد :| گیج نگاهش کردم میگه بشین .دو دفعه نزدیک فلانجا پشت چراغ قرمز موندیم اخرین بار میگم من پیاده شم ؟ بغلیمو نگاه کرد یهو بی مقدمه گفت خیلی خوش اومدی روز خیلی خوبی داشته باشی :))  از دور هی نگاه میکردم هی نمیخواستم باور کنم . رسیدم دیدم تابلوی بیرون زده تو کوچه نیست . تابلو سردری‌ای که سردر نبود اینورتر بین شاخه های رز درخت شده هم نبود نزدیک شدم لامپا خاموش در بسته قفل و دیوار کج سرنبش که اسم کافه نقاشی شده بود روش یه لایه رنگ سفید اومده و تامام... دوبار دیگه گفته بودم اومدم بسته بود درش فقط بقیه همه چی سر جاش بود حتی لامپا روشن بودن... نمیخوام باور کنم .میگم حتما داره جابجا میشن یادم میاد ولی پشت بندش تک تک کافه هایی که تو این یه هفته تعطیلیشونو به چشم دیدم و خبراشونو شنیدم ... :( دلم نخواست حتی اینایی که گفتم رو عکس بگیرم داشته باشم . :(
یعنی اگه دیگه قرار نباشه که برگردن دیگه بعد از صدا خوردن اون جینگیلی بالای در صدای قشنگ غمگریز رو نمیشنوم که با گرمی و صمیمیت بهم سلام بگه ؟ دیگه با کی سر سس بحث کنم کناردر بشینم خوش مزه ترین سیب زمینی های دنیا رو بخورم؟ صندلی های راحت توی حیاط رو بگو ...
کدوم کافه کلدپلی و ارون و غزل شاکری و بمرانی و شجریان و محمد نوری  گاها گوگوش و ابی و داریوش رو با کلی اهنگ راک و کانتری خارجی باهم میذاره؟

دلم تنگ شده بود برا کلاسم . تهش میگم من سوال دارم دید زیادن میگه بفرس تو گروه منم منشن کن که نوتیف بیاد برام اونجا جواب میدم . هیچی دیگه فقط همین دوتا کارو کردم بدون حرف اضافه بشدت احساس معذب بودن میکنم حس میکنم باید باز چیزی میگفتم :)) چی چیه این تکنولوژی؟:/ نمیخوام اصلا.

 
تا سه شنبه تمرینای ترکیبیات رو که خیلی زیاده باید حل کنم . از اونورم باید برا امتحان میانترم خیلی خیلی زیاده اون یکی درس بخونم .چهارشنبه هم کلاس زبان کوییز دارم این روزام یسره کلاسم :)) کلا نمیدونم میخوام چه جانی بدم :))

تو حیاط دانشگاه روبه روی دوری از دانشکده خودم نشستم .زیر صندلیم یه گربه ست که مثل خودم دست و پاشو جمع کرده و میخوام بغلش کنم :| گشنشه و بوفه بستست .از این نما بوفه اون یکی دانشکده کتابخونه انتشارات و اون ساختمون اداری با یه عالمه درخت و ماشین اساتید زمین فوتبالی که نمیذارن دخترا توش بمونن تو دیدمه. صدای جیرجیرک میادو هوا گاهی افتابی گاهی ابری گاهی وقتا هم یه نسیم ریزی میوزه .از اون صحنه و لحظه هاست که قرار نیست هیچوقت یادم بره کلی روزای مختلف داره تو ذهنم رژه میره و حتما بعد ها بارها این صحنه با اومدن ایم اینجا تو ذهنم میاد.دلم تنگ میشه؟ خیلی بعیده . پنجره اتاقی که قبلا برای اقا پیر بود پردش یجور عجیبی مونده . یعنی خودش کجاست تو این سه چهارسال چه کرده؟اسم کوچیکش یادم نمیاد الان که فکر میکنم شاید فامیلیش پیر هم نمیبوده باشه:| این همه وقت اینجام هیچوقتم نفهمیدم اون کاغذ محل جمع اوری تلفن همراه چیه رو پنجره نمازخونه پسرا.:))

+علیرضا تبریک چی؟ متوجه نشدم. 

۳ نظر
1900 __