۵۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشگاه» ثبت شده است

32:


سهم من یه خوشحالی و حال خوب دوارده ساعته بود همین.

فاجعه شروع شد . اون اتفاقی که نباید افتاد و من ؟ وحشت زدم جمع شدم تو خودم میگم تو از پسش برمیای تو قوی و فردا باید برم سراغش... دلم برای حال خوب تنگ شده بود . دیگه تپش قلب نداشتم امروز کلی لبخند زدم . دلم دوباره میخوادش ...


فقط حل شه فقط حل شه .خدایا جلوشو نگرفتی میشه اینجاش هوامو داشته باشی که بی دردسر حل شه فقط:( دیگه نمیکشم نمیکشم نمیکشم .

1900 __

31 : این پست تا شب تکیمل میشود شاید


از صبح داشت بارون شدید میومد .

برم کلاس ثبت نام کنم . نمیدونم کار درستیه یانه . امیدوارم پشیمون نشم . :( بنظرم سخت میاد خیلی کم هم تو فضای اون زبان بودم نمیدونم حالا .برم ببینم چه خبره خدا بزرگه .

حالم خیلی خوبه بعد چهارده روز .هیچی از این تعطیلیم نفهمیدم از بس حالم بد بود . این یه هفته رو میخوام کیف کنم . 



۱ نظر
1900 __

29 : یه ۱۴۴ کوفتی


یعنی میشه چند ساعت دیگه بیام بنویسم آخیش حاضر شد کمکم کنه و حل شده و یه دل سیر از سر آسایش و فشار روانی و عصبی این روزها گریه کنم ؟ 

من تصمیممو برای ادامه گرفتم . دقیقا همون جمله ای که پریروز ها بهش برخوردم که میگفت اگه حس کردی مسیرت اشتباهه از اولین خروجی بپیچ . میخوام بپیچم  چندماه آینده ،هرچقدر هم که میخواد دیر باشه ... 

+اگه کسی اینو میبینه میشه برام دعا کنه لدفا؟:(

۱ نظر
1900 __

28 : مثلا وقتی تمام وجودت درد میکنه از استرس



اولین واکنش من به مشکلات خیلی بزرگ ارزوی مرگه . امروز هم دومین بارش شد ...

من حریفش نیستم .تو بزرگترینی فقط تو از پسش برمیای خدا جونم . میشه به دلشون بندازی دستمو بگیرن رفع شه ؟ میشه برام دعا کنین :(

1900 __

25 : و قسم به زیباترین غروب آفتاب


اینو باید از دیشب بنویسم .

از دیشب که رفتم تئاتر و بعد با هندونه هماهنگ شدم اومد خونمون . شب درحال درس خوندن و بحث حال بد این روزامو اشک و استرس و فشار بیش از حدی که رومه . میگفت میخوای بیای تو بغلم گریه کنی ؟ و میدونستم اگه برم دیگه نمیتونم متوقفش کنم .
خوندم و بیدار موندم . امتحانمم بد نبود حس خوبی داشتم بعدش .
شب جوان پی ام داد که دارم یه تست روانشناسی انجام میدم رنگ های موردعلاقتو بگو و این داستانا . که امروز مشخص شد برای چی میخواد . عاشق کادوش شدم . یه گردنبند گل بهی سنگ طرح گل . البته نزدیک بود از ماشین پرت شه بیرون :)) یحتمل نارنجی بود که ترسیده بود گل بهی شده بود .
امروز قرار بود بعد امتحان با  ح جیمی برم بیرون . درواقع رفتیم هم کافه . هی بیرون رو نگاه میکرد اعصابم داشت خرد میشد . میگفت فردا تولدته شاید مسیح و دعوت کردم :)) دیگه زد تو فاز مسخره بازی منم که خسته و نابود ترین بودم گیراییم در حد جلبک بود . دیگه گیر ندادم تا اینکه دیدم هندونه و جوان با کیک اومدن . من کپ کردم قشنگ . همین . کلی خندیدیم و اینا بماند با ماشین فوق العاده جوان رفتیم شهر کناری در واقع یه محله ای ، دریا . کلی اونجا موندیم رو کاپوت نشستیم از دریا لذت بردیم . حرکات مارپیچ رفت :)) یهو ح جیمی و جوان اومدن قلقلکم بدن من شیون کشان فرار کردم :)) میگفتن مگه مرعی اون حرکت رو میری :))
منم بعد برا انتقام کاری کردم که قسمتی از شلوار ح جیمی خط افتاد پاره شد هنوزم عذاب وجدان دارم از قصد نبود تقصیر ماشین بود در واقع :(  البته اونم نیشگون سهمگین گرفت :/
اون دوستی هم که پیدا کرد بماند .
خلاصه فوق العاده بود امروز . کنار اونایی که دوست دارم سپری شد . 

چقدر حس میکنم بد نوستم اصلا حق مطلب ادا نمیشه ولی مهم اینه که بخونم خودم تک تک لحظه ها و خنده ها و حرفا یادم میاد .
هوا هم خیلی خوب بود ...

۵ نظر
1900 __

24 : رفتم در میخانه حبیبم


خلاصه آموزش کسب پول بیشتر در قمارخانه ها . جهت مشاوره کامنت بدید :)) شونزده صفحه تا حالا خوندم از صفحه چهار به بعد تو هر صفحه یه نکته قماری حضور داره . :)) کلا از علمی که برپایه قمار بوجود اومده چه انتطاراتی دارین ؟ از استادی که هیچ تمرین خاصی تو جزوه نداده چه انتظاری برای امتحان دارین ؟

۱ نظر
1900 __

20 : انسان مگه جز آزادی میخواد؟


فیلم بلید رانر رو دیدم . بلید رانر قدیمی همونی که برای سال ۱۹۸۲ استش اگه اشتباه نکنم . یک ساعت و پنجاه و هفت دقیقه بود و من میتونم دو ساعت و نیم ازش حرف بزنم ... تنها به این جمله که ایا از اون مو سفید هم انسان تر داشتیم تو فیلم اکتفا میکنم . بلکل برای من مفهوم انسان کیه چیه خود شناسی داشت . ابزاراتشون و حرف ها و دیالوگ ها .طرز استفاده ی اون دستگاه تست  . اوریگامی ها . احساسات وای خیلی خوب بود .لحظه شماری میکنم برای زمان بعدی که فرصت میکنم فیلم دومش رو ببینم . 

درضمن نکته جالب دیگش برام این بود که مدت ها بود که فیلم رو داشتم و امروز نگاه کردم و اینکه آینده ای که توش اتفاقات رو داشت نشون میداد ۲۰۱۹ بودش . 

1900 __

19 : در این دریای طوفانی زیبایی تو لنگریست


لحظه ای قبل از پخش برگه ها از صندلیم پاشدم که حذفش کنم درس رو . 

اومدم بوفه چایی هلو میخورم که بشوره ببره . نمیدونم چرا اینقدر ناراحت شدم شاید بخاطر وقتی که تو اون حال بد براش گذاشتم .

برم امتحان فردا رو بخونم مارالم میاد پیشم بعد امتحان خودش  که باعث دلگرمیه . 

بی ربط نوشت: تحمل زیبایی سه نفر در حال حاضر از توانم خارجه . 

بی ربط نوشت دو: دیروز غروب از بس دچار درمانگی بودم هندونه یهو زنگ زد با کله قبول کردم برم باهاشون بیرون . منچ بازی کردیم تو کافه من یسره شیش می اوردم تهش بردم هم بعدش اما سر مارپله فقط یک اوردم :)) برگشتنی هم ح جیمی جونم رو دیدم کیف کردم .

بی ربط نوشت سه : کاش هودی امروز دانشگاه بود میدیدمش .

بعدا اضافه شد یک : همون نیم ثانیه ی هشت و بیست دقیقه شب ...

۱ نظر
1900 __

17 : فصل چهار الگوهایی برای سری های زمانی مانا


پروردگارا به من نیرویی عطا فرما که این چهل صفحه ی جان فرسای باقی مانده را تا ساعت سه خوانده و بفهمم . که بروم خانه یه چرت بخوابم و بتوانم از پس پروژه طاقت فرسایش برآمده و پیروز میدان گردم و فردا امتحانش را با نمره سیزده حداقل پاس شوم :دی 

اینقدر شلوغه که میترسم برم ناهار بخورم سلف بیام صندلیم نباشه :)) میز است صندلی نیست .این است دانشگاه ملی . 

+دلم امتحان بی مفهوم و فرمول میخواد . یچیزی که داستانی بخونمش . مثل تاریخ جغرافی :(((( 


++فصل چهار که از همه مهم تر و طولانی تره رو تموم کنم اون چهارتا فصل دیگه چیزی نیستن :((( 


پ.ن: اون چون باران، یگانه تکراری بود که طراوت خود را داشت . از سری جملات روی میز نوشته شده که رو مخمه . یکی دیگم ریتمشو دوست دارم محتواشو نه که میگه : نرنجم که با دیگری خو کنی/ توبا من چه کردی که با او کنی 

پ.ن ۲ : ممکنه کسی مدل arma در eviews بلد باشه اینجا ؟

۴ نظر
1900 __

15 : اینجا فانوسی روشنه

"فقط داری میای ژلوفن بیار معده ترکیده بهتر از اوضاع الانه که راه رفتن بقیم دردمو بدتر میکنه " میدونست چقدر نابودم دیده بود چطوری میشم . کلی به شانس بدم و حال داغونم خندیدیم .
اومد با چایی دارچین و نبات هم همراهش . من ِ کم چایی خور بی آپشن با لذت تمام تا ته خوردم . تا ته موندم کنارش درس خوندیم . تمام مدت تو دلم داشتم کیف میکردم که کنارمه که چقدر دل تنگش بودم . چقدر ما  این ترم باهم وقت نگذروندیم که چقدررر دوستش دارم . فقط خودمون دوتا بودیم و غرق لذت . رفتیم بوفه . داشت تصمیم میگرفت برگردیم کتابخونه که راضیش کردم بیرون بشینیم و به یاد ترم یک .به یاد دقیقا سه سال پیش رو اون نیمکت که اون موقع مثل ناموسمون بود و الان ولش کردیم ... خیلی وقت بود ننشسته بودیم اونجا . محوطه خالی هوا سرد درختای خالی شده ماهایی که بزرگ شدیم ماجراهایی که عوض شدن .

+ داد زد سلام کرد منم جواب دادم گف میخواستم هی سلام کنم حواستون پرت اطراف بود :)) گفتم عه فکر نمیکردم یادتون مونده باشم :))))) همینقدر داغونم من . نیاز به دشمن ندارم :دی 
1900 __