۵۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشگاه» ثبت شده است

مطشمقملج


غروب تو خونه بودن برای من کشنده استش .فرقی نمیکنه خونه‌ی چه کسی . نیاز دارم بیرون باشم . این روزها که خودمون خودمون رو قرنطینه کردیم برای من مثل مرگ میمونه. (البته سه بار مجبور شدم برم بیرون) 

از شدت کلافگی در حال مرگم .یه دنیا کار دارم نمیدونم چرا شروع نمیکنم . عکس دریا و تصویر سازی های ابی رو نگاه میکنم بلکه اروم شم . هندونه داره دهنم رو سرویس میکنه از بس انرژی منفیه هی میگه تنهام اینجورم اونجورم خودمم از نطر هورمونی و زندگیایی بهم ریخته‌ام . 

پاشم پنجره رو وا کنم اتاق خنک شه جمع و جورش کنم میز رو مرتب کنم بلکه تصمیم بگیزم جزوه پاک نویس کنم .زبان بخونم . ترکی بخونم . زبان جدیدتریه رو نیگا کنم یانه . کتاب بخونم .برا ارشد بخونم یانههه . 

به تمام احمق هایی که تو راه شمالن فکر میکنم. به تک تک اون اشغالهایی که گذاشتن مسابقه‌ی احمقانه‌ی وزنه برداریشون اجرا بشه و به عالمه چینی مستقیما بیان رشت . به خودمون .به کاش مثل بلا شیلد داشتیم میتونستیم محافظت کنیم . 

دلم اسکله‌ی انزلی میخواد . به تمام طفلکیایی که مراسم ازدواجشون بود حتی .

۱ نظر
1900 __

حوصله سیز


دانشگاه شروع شد و غرغرهای من نیز قراره اینجا رو مزین کنند. با استاد مرغ کلاس دارم این ترم . چندین ترم بود راحت بودم .استرس های پیاپی از پرسش های عجیب غریبش از پروژه های پیاپی تر . میخوام خون گریه کنم. شنبه امتحان داریم ازش همین اول کاری . تمرینای پایان فصل رو باید با نررم افزار اماده کنیم بعد رندوم صدا میکنه بریم ارائه بدیم:)) باید یه تبدیل بگیرم که لپ تاپم به کابل پروژکتور وصل شه . اسمش نمیدونم چیه :/ 

هفته پیش که هفته اول بود تقریبا همه کلاسام تشکیل شده :| من نرفته بودم . درنتیجه اول کاری عقب افتادم کلی جزوه باید بنویسم و بخونم . اگه همت کنم بلند شم از تخت بهشون برسم :// 

فرداشب میرم پیش هندونه دلتنگشم کلی هم . 

پسرعمم فکر کنم منو مژکیان رو دید بعد ما هم دعوامون شد . خیلی اشغاله اگه هنوز اخلاق قبلش رو داشته باشه . :| امیدوارم عمیقا به کسی چیزی نگه واقعا . دعوای چرتی هم بود . حوصله هم ندارم . 

1900 __

دلجبجعلج


یه اتفاق وحشتناک پیش روعه ولی دلم روشنه که نمیشه. خیلی وحشتناکه ولی 

از تجربه‌ی یکشنبه هم بگذریم :)) بعدا شاید یکم بگم .

بشدت سرم درد میکنه اینارم یه چشمی اونم نیمه بازردارم مینویسم . از شدت دردش حالت تهوع دارم و شش ساعت دیگه حدودا قراره راه بیفتم . 

اخه بلیط هفت صبح؟؟ تازه اول اتوبوس میزون گرفته بود بلیط چهل و خرده ای بعد زنگ زدن کنسل کردن به دلیل نقص فنی میگه اون ساعت یه بیست و شیش تومنی هم داریم . خلاصه اگه رفتیم ته دره حلال کنین.

هیچ کاریم نکردم همه رو صبح میخوام بردارم .

این حال بد و بی مسکن بودن تو خونه و یه دنیا کاردو اون مشکل رو بی توجهی کردن و رفتن اصلا ترکیب جذابی نیس.

۰ نظر
1900 __

یه روز غرها تموم میشن


پاس شدنم توتالی منوط به نظر استادمه :دی
ح جیمی رو دیدم رفتیم رو نیمکت همیشگیمون تو پارک نشستیم گپ زدیم میگه عوض شدی میگم نه فقط خسته‌ام میگه خستگیتم دیدم میگم اونا خستگی روزانه بود من الان احساس فرسودگی میکنم .قانع شد.
رفتیم سمت خونه اشون که بره منم برم زنگ بزنم مژکیان میاد یا نه . توراه ،گل فروشی بود با نرگس هایی دسته ای ده تومنی . سرخوش و مست از عطر و لطافتش بالاخره نرگس امسالم هم جور شد . یکیشو کندم دادم بهش . داشتیم خداحافظی میکردیم که مثی رو دیدم .رفیق قشنگ و دوست داشتنی وبلاگیم، منتظر بود .مژکیان هم گفته بود میاد . بغلش کردم یه دل سیر دیگه رفیقش اومد اونم با یه تک شاخه راهی کردم رفت . گل رو توی کوله‌ام گذاشته بودم .الان تو هال پیش مامان ایناست ولی اتاقم عطرش میاد و کیفم بشدت عطرش رو گرفته .:ایکس
نزدیک خونه مژکیان پل هواییه .رو پله هاش موندم دیدم داره میاد . ناراحت بود .نفهمیدمم چش شده بود .خودم؟ از دیروز که حالم بد بود و کلا خودش هم نبود یه غمی نشسته بود تو دلم . میخواستم محکم بغلش کنم بلکه کم شه . دیدمش حس کردم چقدر ناراحت ترم . به روی خودم نمی اوردم . نمیدونم از سر کلافگی و دلتنگیه یا هورمون ها ربختن بهم . دستشو کندم به واقع . گفتم میشه اسنپ بگیریم بچسبم بهت؟ گفت اره عزیزم . گفته بودم ماشین نشستن کنارش رو دوست دارم؟ اصلا مگه همین تو جاده بودن نبود مقاومتش رو شکوند؟مقاومتم رو شکوند؟
اولش سرمو گذاشته بودم رو شونش بعد گذاشتم رو پاش . دوست داشتم گریه کنم . یعنی پر اشک بودم ها ولی گریه نکردم . گوشیشو نشونم داد و شعر و ماجرایی که تعریف کرد یادم باشه .رفتیم همون کافه هه که با دوستاش همش میریم . میگم یعنی واقعنی دونفری بالاخره؟:)) دستشو گرفتم شروع کردم حرف زدن . تو چشای جفتمون اشک بود . یهو صدای اذان مغرب هم اومد . ساکت شده بودم کاپشنش رو پوشیده بودم و نفس میکشیدم عطر دوس داشتنیش میپیچید تو دماغم .بهش میگم چهرت یادم میره بخاطر همین هربار روبه روت قرار میگیرم مثل اول متعجب میشم .شبیه عکسات نیستی . باید ازین عکس تکونی ها باشه .نیم رخت هم اصلا حس و حال چهره اتو نداره . یجور جادویی استش صورتش مگه میشه اخه؟ باهام حرف زد کلی . ارومم الان . ناراحت نیست دیگه.
خوابم میاد. درس دارم . دلم بشدت فیلم میخواد . یه فیلم جدید ازین مادر ناراحت دار ها یا ارباب حلقه ها .
کارگاهی که ثبت نام کرده بودم هم استش همینجوری که پیام هاش میره بالا عصبی ترم میکنه . تو بین اینا قدرت الویت دهیمو از دست دادم .

+ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ/ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ/دانی که پس از مرگ چه باقی ماند/عشق است و محبت است و باقی همه هیچ



۱ نظر
1900 __

نظریه صف بندی


من از این امتحان چند ساعت دیگه ام جز پاسی چی میخواهم؟؟:( این استاده این ترم همه جوره تغییر رویه داده کاش حداقل تو پاس کردن دانشجو تغییر نکرده باشه:( 

خسته ام . 

نمره های کلاس زبان هم اومد و قبول شدم . الان سوابق تحصیلیم چهارترم تموم شده.چقدر دیدنش هم دلگرم کننده استش . نمره اورال اکسمم خیلی پایینه چند ترم. انگار نمیتونم همزمان هم کار کلاسیم قوی باشه هم این :)) ولی اشکال نداره . بهمن شروع میکنم به بلند بلند بلند خوندن متن های کتاب و غیرکتاب . میگردم حتما یه پادکستی چیزی هم پیدا کنم در کنارش واقعا شنیداری ضعیفم از ابتدا تا به الان و اها خوندن با خواننده ها بلکی که بهتر شه . اولا برعکسی بود یهو روند نزولی گرفتم:)) اینکه البته استرس میگیرتم هم بی تاثیر نیست . اینکه یکی از بچه ها خودشون ترکن اون یکی هرسال چندماه چندماه ترکیه استش کلا از اول همه یه میلیون تا کلمه بیشتر از هممون بلدبود در بدتر به نظر اومدن من و بی اعتماد به نفس تر کردنم بی تاثیر نیست :/ وگرنه گیرایی مطالبی که استاد سرکلاس میگه من بهترم .:| هشتگ روحیه دهی‌.

خیلی خسته ام کاش امتحان فردا رو پاس بتونم بشم :( کاش هفته‌ی پیش رو اینقدر وحشتناک که به نظر میاد نباشه:(

کاش امتحانا زودتر تموم شه اینجاهم راحت شه برگرده سر روال سرخوش قبلی:/


۲ نظر
1900 __

کلافگی


از صبح دستم و یه جای دیگم هی تیر میکشن غروبی که تپش (طپش؟)قلب گرفتتم دیدم عح قلبمه که تیر میکشه و درد میکنه هی .

حالت تهوع و سردرد و کسلی و روز مزخرف و وقت گیری که کلی درس سختم رو گذاشت رو دستم هم بهش اضافه کنین. 

رفتم پیش اون مسئوله میگم هفته پیش اقدام کردم میگه من هرروز چک میکنم چطور هفته پیش بعد میگه ببین زده ده ده .خب سالار فلانی استی؟ من:||| بعد دید حق بامنه میگه چرا ندیدم . یه عالمه هم موندم اون معاون اموزشی نیومد درحالی که همه گفتن که میاد .همینقدر بی مسئولیت . 

عصبی کلافه حوصله سر رفته خواب الود نشسته بودم تو لابی دانشکده سعی میکردم بخونم نمیشد . یهو استاد انقلاب اذی اینا رو دیدم داشت میرفت بیرون ازم پرسید انتشارات کجاست ادرس دادم . برگشت من بیرون بودم یه لبخند محو زدم محکم لبخند زد میگه مرسی بابت ادرس .دیگه کلا داشت خارج میشد من سگ شده بودم اون لحظه برگشت گفت چقدر ناراحت و پکری تهش گفت برات دعا میکنم حل میشه :)) دوست داشتم از گردنش اویزون شم .خیلی هم استاد خفنیه . بعد استاد عمومی ای که بگه حضور غیاب برام مهم نیست گلی نیست از گل های بهشت؟ مخصوصا هی با عمومی خودم مقایسه میکردم .

نصف امتحان فردام رو خوندم . نصفش مونده . هرچی میخونمم اصلا نمیفهمم درمورد چیه از بس بی سر و تهه . اشتباه کردم جزوه رو هم از خط درصت ترین رفیقم گرفتم حجمش بیشتر به نظر میرسه از نطر روحی له میشم . اخه خداییش کی فکررمیکرد صف بندی اینقدر سخت باشه:((( 

حتی حوصله ندارم بخوابم .دلم میخواد در بالکن رو باز بذارم بچپم گوشه تختم یه فیلم ببینم بمیرم :|  یا اینکه امتحان نداشتم مژکیان میتونست الان پیشم تو اتاق باشه ‌.هیچی دیگه حس نمیکنم که توانایی حالمو خوب کردن داشته باشن .

اون استادی که دوترم پیش باهاش سری داشتم سر اماده نکردن پروژه حذف کردم و ازش کلی نوشتم منو دیده میگه پروژه رو تحویل دادی میگم ایویوز مونده میگه نمیخوای حذف کنی که این ترم :))) این بزرگوار رییس دانشکده استش همیشه هم استش کار داشته باشی هم نباشه زنگ بزنی میاد 

مدیرگروهمون که اصولا با من بد بود منو دید امروز خیلی گرم سلام کرد. چندبار رفت اومد دید منم میگه نرفتی تو؟ گفتم نیست گف چیکارش داری حالا گفت حیف نمیتونم برات انجام بدم معطل نشی . پشم گوسفندای چوپان دروغگو بود که میریخت . 

از امتحانای دی ماه متنفرم . همیشه سخت و وحشتناک گذشتن . امتحانای تیر خیلی بهترن خیلی . :/ 


1900 __

Kelebek


از صبح اومدم دنبال گواهی اشتغال به تحصیلم که امضا نمیشه . همه یا میرن یا همه اونایی که کار دارم میرن تو یه اتاق جلسه لحظه ای که اومدن بیرون خواستم برم داخل همه اومدن بیرون که برن مراقب امتحان شن . تا یک هم که نماز و ناهار .همه هم وحشی و بی اعصاب میدونم قراره خورده شم :))

مداد نیاز داشتم بعد این مارک مدادی که استفاده میکنم کتابفروشی بزرگه‌ی سر کوچه داره .رفتم یه لحظه گفتم ازین کتاب کوچیک های زبان جدیده هم بگیرم . اولی که دستم اومد بدون توجه به داخل برداشتم . مدادمم طرح نروژی با بدنه‌ی قرمزه . کاملا مناسبتی :)) یکی دیگه ازین طرح دارم ولی دلم نمیاد استفاده کنم .
یکم درس خوندم الان خسته شدم نشستم پای کتاب کوچولو و خب تمومش هم کردم و بجز دوتا فعل که معنی هاشونم حدس میزنم همه جا رو فهمیدم .همه‌ی گرامرش رو هم بلد بودم میدونستم چی شده .یه نکته هم یاد گرفتم .در کنار تمام بی برنامه شدگی های امروز و درس سخت خیلی لذت بخشه این حس .مثل همون کپشن که کلش رو فهمیدم . مثل فرداش که تو یه پیج کاملا دوراز زبان جدیده چشمم خورد به یه کامنت به زبان جدیده و اونم فهمیدم . یه پروانه دارم تو دلم که اهل زبان جدیده استش .اینجور مواقع بال بال میزنه :) مخصوصا که با توجه به صحبت های له کننده‌ی سر صبحونه‌ی مامان خیلی چسبید

۲ نظر
1900 __

آخیش


در یک اقدام احمقانه  همین الان درس فردا رو درس محذوف یاد کرده و درسی که قصد حذف داشتم رو به روی میز  بازمیگردانیم .فردا برم جزوش رو بگیرم :)) باید ولی تو یه روز جمعش کنم :| تا دیداری دیگر بدرود اطلاع، سلاام نمونه .
امتحان اندیشه با سوالاتی بسی سخت گذشت . اینقدر خط خوردگی داشت برگه‌ام (دراین حد که یه جواب پنج خطی که دومی ای هم بود که جواب داده بودم رو خط زدم دوباره درستش رو نوشتم) به حدی هم بدخط بود که دلم برا استادم میسوزه :))
بعد مژکیان ِعزیزدل اومد . آخیش اینقدر دلم تنگش بود که دوست داشتم از گردنش اویزون شم بعد خودشم که همش رعایت این چیزا رو میکنه منو دید کله‌ام رو چسبوند به خودش اینقدر غیر منتظره بود که شوکه گشتم هیچ اکتی نزدم حالا من راه افتاده بودم که رد شم که برم اون سمت کلا بخاطر همین چشمم خورد به هندزفریش، سیاه میدیدم تا دقایقی دیگه به روش نیاوردم :)) درنهایت با اون هندزفری منو کور میکنه یا منو کور میکنه .
منِ ناهار نخورده رفتیم یه میلیون تا غذا سفارش دادیم:))) خوبه ناهار خورده بود :)) بعد یهو گفتم که گوشیم پیام ها رو پاک کرده میشه مال تو پاک نشده باشه میخوام برا فلان روز رو بخونم . بعد اول گفت اره پاک شده یهو دیدم اورد اول اول من ذوق شده بودم . بعد پیام هارو اورد .برای اولین بار حالت خجالتش رو دیدم .  باورم نمیشد این همون پسرک پرروی منه :ایکس خیلی حالتش عجیب بود . هم میخندید هم خجالت میکشید به روی خودش هم نمی آورد ‌.یه بار باید گوشیشو کش برم همه رو بخونم .
رفتیم کوچه‌ی محبوبمون . ولی چون یه ربع دیگه‌اش زبان داشتم نشد بریم داخل اون کافه جان . دستم بوی عطرش رو گرفته بود وسط امتحان هی ذوقم میومد .
سه نفر بودیم هم فقط . امتحانمونم تو همون کلاسی که امتحان ترم یکمون بود تشکیل شد .بعد الان اینجوریه که عبیر تعیین سطح داد رفت  کتاب دوم . ماندانا خانم نمیدونیم چرا نیومد چون جلسه پیش گفته بود میاد . منو عرفان و المیراییم :))) یه حال دهن سرویسی دارم :)) البته متین که تابستون اومده بود گف ممکنه باز اینجا باشه بیاد . امتحانم که بخش گوش دادنیش رو عملا یکی نوشتم فقط ،فاجعه بود :))
اینجوری بودم که همه کلمات قبل و بعد رو میفهمیدم بعد دقیقا خود همون کلمه رو نه . :| یه عالمه حرف میزد (یه فایل رادیویی بود) بعد عکس دوازده تا هنرمند بود باید شغل قبل هنرمندیشون رو مینوشتیم :| اطلاعات عمومی هم جواب بود:))
متن رو میگم چقدر باید نوشت ؟ میگه چقدر نوشتی میگم سه تا .میگه نه دیگه حداقل حالا چون خطت ریزه پنج تا بنویس . اخرشم چهارتا نوشتم :)) میگم دیگه اخه فعل هام تموم شد هیچ کاری قرار نیست انجام بدم میگه تو سوالای دیگه نگاه کن الهام بگیری :))
 بقیه رو راضی بودم ‌.
بعد ولی یه ساعت پیش تو اینستا یه پست دیدم به زبان جدیده کل کپشن رو تونستم بخونم و بفهمم و خب شست برد .اصلا مگه همین مهم نیست؟

+یک خواب ملوسی بر من حاکمه از اونور هم چون امتحان نمیدم انرژی گرفتم . از اون یکی ور هم مژکیان که مافیاست قراره هم اومد مجبورش کنم بخوابه کنسله . یه کارگاه لذید معماری کاربردی ثبت نام کردم . امشب جلسه دومشه و هفتاد تا پیام دارم ازش تا همین الان .پیام ها فایل های صوتی حتی تا بیست دقیقه و متن و عکس و این هاست . حالا بین اینکه اونارو گوش بدم و نکته برداری کنم .یه فیلم که نصفه دیده بودم رو کامل کنم یا فرندز ببینم یا کتاب بخونم یا بخوابم،سخت گیر افتادم‌  .

۱ نظر
1900 __

حقیقت انسان


بیدارشدم اندیشه بخونم :))) بعد تموم شد فاینالم رو بخونم بعد تشریف ببرم دانشگاه اطلاع بخونم .بعد امتحان بدم بعد دلخوش کننده ترین بخش اون یک ساعت و خرده ای مژکیان رو دیدنه که مسیر دانشگاه تا کلاس زبانم رو پوشش میده .امتحان میدم و بدو بدو میام خونه . همچنان خواب کنسل و اطلاع میخونم . یحتمل فردا صبحم همین موقع بیدارم و دارم اطلاع میخونم . بیام بعد انجام کار آذی به خودم قول خواب دادم .بعد هم بشینم پروژه سری کار کنم یکم .دو تا گربه تو کوچمون بدجور کلاهشون رفته تو هم صداهای به غایت بلند تولید میکنن کاش حمله کنین به هم تامام شه . :/

دارم از استرس فلج میشم یه همچین حالیم .

۲ نظر
1900 __

Ali müdür müdür?


دیروز بادگرم بود .امروز باد میزنه شدید اما هوا ابری و خنکه و البته پراز اشغال و خاک.یه نقطه ای تو بین ابرها وا شده نور خورشید میاد داخل . دوست ندارم درس بخونم اصلا .اصلا هم تو این هفته چیز خاصی نخوندم که امروز بخوام این کارو بکنم و دهنم سرویسه .شنبه هم اندیشه امتحان دارم هم دوساعت بعدش فاینال زبان .یکشنبه هم ساعت هشت  امتحان سخت نظریه‌ی اطلاع رو دارم که دوجلسه خوندم ‌کلا .بیشتر از امار، انتگراله .:/
هوا هوای اینه که در بالکن رو وا بذاری بشینی فیلم نگاه کنی . یه فیلم کلاسیک . یه فیلم اقتباسی از یه رمان کلاسیک . یه فیلم جنگی . یه فیلمی که زمان اتفاقش قدیم باشه مدرن نباشه اصلا .هوا هوای اینه که بی تفاوت بری تو بازار بزرگ قدم بزنی . بری اون پاساژ ترسناکه که طبقه بالاش کاموا میفروشن و چون اولین باری که یادته تو برف بود تصورت رو عوض کنی.هوا هوای قدم زدن تو گلساره چون شبیه هوای بعد امتحانای ترم دبیرستانمه و این عادلانه نیست .
رکورد سریع ترین گذر ترم میرسه به این ترم زبانم . نهایتا جلسه‌ی پنجم شیشم باید باشه نه اینکه تموم شه . دیروز اومدیم یه متن بخونیم دوتا شخصیت داشت یه دختر یه پسر . یهو گفت فاطمه احمد باش من دیدم احمد خیلی حرف میزنه با لبخند نگاهش کردم میگه خب  میخوای اون یکی باش عرفان احمد شو :)) چسبید که فکر کرد لبخندم ازپسر بودنشه نه طولانی بودنش.بعد تو متنم یه کلمه‌ی طولانی بود که رسیدم بهش یه لحظه مکث کردم که بخونم تو دلم خودش گفت با خنده نگاهش کردم لبخونی طور گفتم صدسالم نمیتونستم بگمش :)) خودشم میدونست اینو که چون وقت نبود گفت که بگذره . اردیبهشت این کتاب تموم میشه .یعنی دوتا سطح رو تموم میکنم .از لحاظ لغتی خیلی عقبم . بعددامتحانا تو بهمن بشینم یک دور از اول بخونم .گرامری اوکیم لغتی نه . یکی بزنه تو سرم فیلم نگاه کنم . کاش یه سریال فرندز طور ترکی داشتیم . کوتاه ،طنز، بدون سوتفاهم و موضوعات اکثررسریالاشون .
دوروز وقت دارم تا نظریه صف بندی رو بخونم دوازده جلسه‌ی پر پروپیمونه . بعد باید برا امتحانای ترسناک هفته اخر که حجم درسیشون در وصف نگنجد و پروژه های زیاد اماده شم .
یکی از گل هام افتاده بود تو این باد ها .تو بالکن داشتم خاکشو جمع میکردم با دست میریختم تو گلدون . مژکیان بیدار شد بالاخره . نگفتم ؟ قراره صبح ها بیدارش کنم که موفق هم نمیشم  . همین که سگ هم نمیشه چون دارم بیدارش میکنم راضیم . بجاش تبدیل میشه به یه پسر بچه‌ی پنج ساله که باهام چونه میزنه و یه عالمه اصوات نامشخص از خودش درمیاره . میگه داری چیکار میکنی میگم خاک بازی :))) اخه ما پراز خاطره‌ایم با اون اهنگ شایع که یجاش میگه شاید یکی پیدا بشه قاطی شه تو خاک بازیمون .بعد برگشت درجواب ،ادامه‌ی اهنگ رو خوند که میگه تو جات همین بغله بگو خب .
از کل اتفاقاتی که باهاش افتاد نگفتم . از ارتباط خوبم با مادرش از فاجعه ای که جلوی پدربزرگش دراوردم . ازین که دفعه اولی که مادرش رو دیدم رفتیم ازمایشگاه بعد رفتیم مطب دکتر دفعه دوم که دوروز بعدش بود تو بیمارستان بود. مژکیان هنگ برخورد مادرش با منه .:)) من هم .
از حرفای بد دوشنبه از اون لحظات بد.ازدیروز و ازمایشگاه و بی نسخه بودن و یهو یادم اومد که مطب دکتر مادرش همون روبه روئه رفتیم .:)) از کلی خاطره‌ی قشنگ و لحظه ای که بی تاریخ و بهم ریخته تو مغزم رهان .



+تیتر مربوط به اخرین گرامریه که یاد گرفتم داشتم فکر میکردم سیریسلی الان اینجوری خنگ میشه جمله؟

۲ نظر
1900 __