۵۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشگاه» ثبت شده است

چرا باید حتما عنوان نوشت:|


مسئله پست قبل توتالی حل شد .دست و جیغ و هورا :)) 


داشت تار میزد .دوتا دخترا نشسته بودن رو زمین یه پسره کنار سطل اشغال مونده بود یه پیرمردی هم بود که داشت فیلم میگرفت . من اومدم میله‌ ای که برای روشنایی رو بغل کردم وایستادم هیچکی از وسط رد نمیشد و ارزو کردم کاش این قسمت دایره ای  این ارامش جدا میشد میرفتیم هوا ...

پسره بعد رفت سازشو گرفت خیلی هم خوب میزد من دیگه دیرم بود باید میرفتم . البته اگه یه چند ثانیه صبر میکردم مجبور نبودم مسئله پست قبل رو دست در دست هم شادو خرامان ببینم :| :)) خدا رسما شوخی داره باهام :))


مگه کتابای جامعه شناسی نباید همینجوری ریخته باشه؟؟ من چرا هیچکدوم از اونایی که میخواستم رو پیدا نکردم ؟؟؟:| اصلا هم کتابای ناشناخته ای نیستن :| 


تا مرداد تموم بشه یا تبخیر میشم یا از گرمازدگی جان به جان افرین تسلیم میکنم:| هنوزم اوکی نشدم . 


یادم باشه متن رو ننوشتم هنوز . نوبت دکتر نگرفتم هنوز . اون کتابم تموم نکردم :| فردام تیر تموم میشه .:| اون مشکل بزرگه هم حل نتونستم بکنم یکم ازین وضعیت بغرنج خارج شیم . خودم؟ دوست دارم تو استخر اب یخ فقط دراز بکشم هیج غلطی نکنم .یجوری همه چی از کنترل خارج شده که هیچ ایده ای ندارم . 


نمیشه یهو دارم رد میشم یکی یه هندزفری بده دستم بگه همینجوری برا تو ؟؟  :(  یا در غیر این صورت نمیشه من برنده اون مسابقه شم که بخش دیگه ای از زندگیمم راه بیفته ؟:((((( 


حتی حال ندارم جزومو نگاه کنم که برا فردا چیا رو باید حل کنم:| تازه یادمه گف میپرسه:|| بعد مشکل اصلیم اینه که کتابخونه دانشگاه فقط تا یک بازه :| من میخواستم تا غروب بمونم اونجا یکم هوا از داغی ظهر بیفته ولی مثل اینکه راهی جز تبخیر و معیان شدن نیست:| 


در ضمن چقدر مژه هاش قشنگ بود :))) یهو الان یادش افتادم .کنارم بود برگشتم یسوال بپرسم ازش قدش از منم کوتاه تره قشنگ تسلط داشتم :)) هم رنگ مژش هم مدلش:| بعد مژه های من چند ردیفن ولی کوتاه و بهم ریخته :| ارایش نمیکنم کلا ولی یه ریمل دارم که مشخص نمیشه اصن گاها مجبورم بزنم که یه جهت بهشون بده جلو دیدم نیان :| مال اون بلند پررر خوشگل :| ح جیمی هم مژه هاششش کم نظیره . بعد خیلی هم با اون همه بلندی نرمه . چند بارم ارایشگرش اشتباهی یکی رو کوتاه کرده مردک بی دقت:| 

همینقدر بی حوصله و پراکندم واقعا :))

۴ نظر
1900 __

هیچ

احمقانه ست . کل این روزها احمقانه ست . دیروز رفتم یه جشنی که دوست داشتم لحظه لحظشو گریه کنم و بزنم در گوش خیلی ها . میخواستم برم جلو و بگم خوشحالی؟ اون لحظه که پدر پیرت بغلت کرد و گفت بهت افتخار میکنم با من چشم تو چشم شدی لذت بردی؟؟؟ چه حسی داشتی اون روز تو اون اتاق؟؟؟ چه حسی داشتی همه برات دست میزدن ؟ از اینکه بقیه رو له کنی که خودتو بکشی بالا . که حتی به دوستامم نتونستم بگم . عکس بگیرم با اون عوضی های ردیف اول؟؟؟ دست بزنم به چرت و پرتاشون . یه این عمری هدر رفت و قراره با استرس بره ؟ به زحمت الکی که باید بکشم؟
از اون مراسم متنفر بودم و به اصرار دوست هام رفتم . حق پدر مادر منم بود اونجا باشن اما هیچی نگفتم . هندونه؟ حتی به اونم نگفتم و ازم ناراحت شده . میگه نشده صرفا بابت یادگاری بودنش میگه و خب من دوست ندارم حتی یه ثانیشو یادم بمونه . از صبح اینستامو جرات نمیکنم نگاه کنم . هیچ کدوم عکسا رو وا نکردم و حالا دیگه تلگرامم نمیتونم برم . دوتا از دوستای صمیمیم که صدسال به صدسال پروفایلشونو عوض میکنن عکس دوتایی منو با خودشون تو اون مراسم مسخره رو گذاشتن . عکسا رو فرستادن .
از صبح با هرلحظه یاداوری و هرچیزی که بهش اشاره داره به سرعت اشکم درمیاد. از صبح خودمو بستم به لپ تاپ و فیلم و سریال دیدن که سرم داره میترکه . حس میکنم بشدت نیاز دارم برم پیش مشاور.  فکر میکردم حالم خوب شده ولی این دوماه و نیم ارامش قبل طوفان بود به شکل بدتری به حال قبل اردیبهشتم برگشتم . دوست دارم برم مشاور ولی از پولش بگذرم حتی نمیدونم چی میخوام بگم .واسه تک تک هزار تومن پولی که الان دارم برنامه دارم و از طرفی هم تابستونه نمیتونم شاگردی پیداکنم ولی اگه هم پولش بود واقعا نمیدونم که میخوام چی بگم. از کجا باید بگم . از چی باید شروع کنم ار همون هشت سال پیش یا قبل تر از وقتی هشت سالم بود مثلا.

نمیدومم حس الانم خشمه بی فایدگیه یا ناراحتی بیش از حد...

۳ نظر
1900 __

از هر دری سخنی فلان


اسم سرخ پوستیم میتونه لهیده از امتحانات باشه :|

میگم که بلاگرا یه چیز دیگن بلکل . هیچی دیگه فلشامو دادم یه دوست بلاگری برام سریال بریزه و بسی خوشحالم . بعد اینکه با توجه به چیزی که تو ذهنم بود احتمالا اون باری که دیده بودمش به ادم اشتباهی سلام کرده بودم که بعیدم نیست وگرنه نمیشه یکی اینقدر عوض شه که :))) خلاصه هی یادش میفتم قراره از محبت یکی یه عالمه سریال داشته باشم . :)

یکی ازم خواست تو مسابقش شرکت کنم پاشدم رفتم اونجا که عکس بگیرم در این حین که دنبال زاویه خوب بودم دیدم آسمون اونور چه بنفش صورتی نارنجی قشنگی شده .  حیف نمیشد دوتاشونو تو یه قاب گنجوند .

میگم نارنجی میخوام میگه نارنجی نه یچی نزدیکش دارم میرم میبینم صورتیه :| بخدا منم تو رنگا خوب نیستم آما نارنجی از صورتی تشخیص میدم دیگه.


داشتم برمیگشتم دیدمش از دور همینجوری داشت با لبخند نگاهم میکرد رسیدیم به همدیگه گفت خوبی سلام با لبخند عمیق تر . یا شاخ در اورده بودم تو قیافم یچی خراب بود یا هیچ دلیل دیگه ای برای اون حجم خوش اخلاقیش ندارم . بزور یه سر تکون دادن و لب تکون دادنه سلامامون اخه  :)) موهای من الان نصف موهاشه و بسته بودش و بسی جذاب شده بود . :) هنوزم هنگم از رفتارش .

 


ظهر دیدم پای دیوار کنار در  اون ساختمون که تو غروبا خیلی قشنگه ،نشستن میگن میخندن . موهایی که سفیدیاش یه دنیا بیشتراز سیاهیاشه و لبخند قشنگ و مهربونش و دل پاک و مهربونیاش که انتها نداره و خنگی و مظلومیتش ازش بهترین ادم رو ساخته  . خنگی که میگم رفتاریه بیشتر وگرنه داره دکترای فیزیک میگیره .
به تمام دوستاش حسودیم میشه حتی، که با همچین ادم فوق العاده ای در ارتباطن . ویژگی منفی هم داره ولی از نظر من اونقدرام منفی نیستن . مثلا یهو یه جدیت خاصی برش مستولی میشه و رفتار میکنه یا ذهن بیش از حد منطقی داره رویا پرداز نیست اصلا .
کاملا ازین تیپ ادماییه که خوشم میاد . اهل مسافرته و تمام تلاششو میکنه که همه جا لذت ببره . اهل کویر و اسمونه و مدل خونه های مورد علاقمون هم یجوره و خیلی جاهای موردعلاقم موردعلاقشه و خب سلیقشو میرسونه :))) تصور اینکه تو اسمون یچی نشون بدی و خیلی رویا پردازانه نظرت رو بگی و اون برگررده کاملا علمی توجیهت کنه و توضیح بده هم لذت بخشه . (بخاطر رشتش و فعالیت های نجومیش )
 ازیناست که کنارش میتونی شیطون باشی خودت باشی وگرنه من یکی از تستام برای ابنکه ادما رو به دایره رفاقت نزدیکم راه بدم که باهاشون بیرون برم همش همینه که یهو میگم بشینیم و میشینیم یا طبق عادت که میرم روی جدول که راه برم برخوردش چطوریه یا مثلا میای بدویم و تادااا چند دقیقه بعدش صدای خندمونو وایسستا منم برسماست که میاد . این در عین موجه بودنش همینقدررادم پایه ایه . خلاصه بشدت ازین تیپ ادماست که دوسشون دارم کاش یه کپی ازش بازم وجود داشته باشه و پیداش کنم .این کپی باوررکنین حق منه سهم منه . . . غروبم دیدم اونجاست . چرا اینا رو میگم ؟ نمیدونم . سوتفاهم نشه ها من بهش حسی ندارم اصلا . فقط مدت هاست تحت نظر دارمش که بشناسمش و موفق شدم گفتم یجا ثبتش کنم درموردش به کسی که نمیتونم بگم بهرحال .:))

۱ نظر
1900 __

سکوی نه و سه چهارم من


  

و تامااام . به اون عدد یک در خط شیش نگاه میکنم وتمام سلول هام لبخند میزنن به دلیل شروع کلاسم . به تمام بدو بدو هایی که کردم . ساعت چهار پاشدن هام و تو تاکسی حل کردنام . . . 


پایانترمم صد میشدم اگه از مراقبمون سوال نمیپرسیدم و اشتباه بهم جواب نمیداد و باعث نمیشد جواب درستمو پاک کنم . :| بجاش یه سوال دیگه یه کمک محوی کرد به اون در . :دی  و اینکه قرار بود نمره ها اومد اس بدن . من شانسی رفتم دیدم اومده تو گروه برای اولین بار حرف زدم و گفتم . دقیقاااا دو دقیقه بعداز من استادمون اومد اعلام کرد و پین کرد .ازین ضایع تر :|


+سه ساعت دیگه باید پاشم و درسمو تموم کنم که برم امتحان اخر رو بدم ... برام ارزوی موفقیت کنین لطفا :| هم استاد با خواستم موافقت کنه هم امتحانمو خوب بدم :\


۲ نظر
1900 __

خلاصه که اینجورر


آهنگ جدید پالت منتشر شد. معدن یاقوت . از البومی که رونماییشه . من هندزفری ندارم به شکل غم انگیزی یه گوشش قطعه و اهنگای پالتم نمیشه تک گوشی شنید . باورم نمیشه در یک قدمی البومیم . می جان ِ پالته ...


جدی ولی خط رو خط افتاده من دوست داشتم خودم ورزشکار حرفه ای میبودم نه اینکه بینشون محبوب باشم .:)) میدونم بعد این خودمو چشم میکنم دیگه کسی ازم خوشش نمیاد ولی خب کلا برام خیلی جالب بوده . اصلا هم فرق نداره که تو تیم ملی باشه نباشه معروف باشه گمنام باشه ایرانی باشه خارجی باشه هرچی :)) اصلا هم فرق نذاشتم تا الان بین رشته ها از فوتبال و والیبال گرفته تا شنا و شمشیر بازی و کاراته و ژیمناستیک و پینگ پنگ و بوکس و کیگ بوکسینگ  و ... :)) اگه ارتباط میداشتم باهمشون یا هرچی میتونستم کشور ورزشی مستقل خودمو میداشتم میفرستادمشون مسابقات :))  البته یه چندتا فوتبالیست کم دارم که تیمو ببینم ولی خب فعلا همینه :))
چرا واقعا اینجوریه ؟ احساساتی بخوام به قضیه نگاه کنم بعد یسری هاشون مخصوصا خیلی پشیمون شدم و میشم ولی درکل اینکه اون لحظه منطقی نگاه میکنم و میگم نه رو دوست دارم :))) البته خب تنها دوست پسری که داشتم هم ورزشکار بود اگه اونو فاکتور بگیریم :دی شاید دارم اشتباه میکنم . یه بحث شوخی واری که داریم بین خودمونو دوستام و فلان اینه که من حوصله بچه هارو بیشتراز یک ساعت ندارم درواقع. بعد همش میگم میدونم اگه هم یبار بچه ای داشته باشم باید بره ورزشکار شه حاضر باشم تحملش کنم (میدونم اگه اگه بچه ای قرارباشه داشته باشم به درس علاقه مند میشه برای اینکه چشمم در بیاد میره دانشمند میشه :| ) خلاصه که شاید باید بابای بچه‌ی احتمالی رو از بین اینا انتخاب کنم که به اینده بچه چشم نداشته باشم که عقده ای نشم . ( میدونم اینم که نبایدمجبورش کنم چیزی که خودم نشدم بشه. بلدم :))  )


و قسم به امتحان عجیبی که ساعاتی دیگر دارم و هیچی بلد نیستم . رگرسیون کی اینقدر سخت شد :| تازه با توجه به اشتباه احمقانم تو امتحان قبلی باید خیلی بالا بشم اینو :))))


این برا دوشنبه استش : میگم چرا اینجا اینجوری شده ؟میگه میشه نگم ترم بعد بهت بگم چون مال اونجاست . یهو مریم خانم میگه که خوش بحالت میری ترم بعد که بهت اینو بگه :)) جلساتی که بچه ها غایب میشن رو خیلی دوست دارم فضا خیلی صمیمانه میشه . پنجشنبه این ترم تموم میشه و یه هفته از دستم راحتین :)) بهش میگم اینجا اگه فلان کنم اینجوریه میگه اره بعد گفت بگو ببینم هی قفل کرده بودم نمیتونستم بگم تا نصف میگفتم یهو گفت اگه گفتی، همون لحظه گفتم :)) خودش خندش گرفت. اونجوری استرس میگیرتم خب :)) خودمم انتظار نداشتم با این سرعت ضایع کنمش .بعد بحث یچی بود گفتم اها چون برگاش میریزه :))) خودمم نفهمیدم .فقط خودمو خودش و سعید تو بحث بودیم اون لحظه گفت برگا میریزه اره :)))))) دیدم دوتایی دارن میخندن لود شدم چی گفتم :)))) خیلی خجالت اور بود اون لحظات . بخدا جوابش همین بود به من چه که دیدگاه شاعرانه ای دارن :)))
بعددهم که با ح جیمی بیرون بودم اینقدرررر خسته و له بودم که نصف مسیر رو رفتیم به مرکز شهر رسیدیم از شدت گرما خستگی گشنگی تشنگی گفتم تروخدا بشینیم :))) دوست داشتم دراز بکشم البته حیف مانتوم روشن بود . کیفمم اینقدررر سنگین بود طفلی یه مقدار برام اوردش:دی
قرار بود بریم مغازه رفیقش کتاب بگیره دیدم جدی در توانم نیست دیگه خودش رفت .

+ این پست رو هربخشش رو یه ساعتی و یه روزی نوشتم :)))

۱ نظر
1900 __

yetmiş altı ?


پشت میزم نشستم و درحالی که شیش صفحه هنوز باقی مونده به روز سختی که پیش رومه فکر میکنم . دیگه هیچوقت نباید به بعدازظهر و شب قبل امتحان اعتماد کنم چون مثل دیروز بدنم ،جام میذاره :| 

امروز بعد امتحان میرم خونه هندونه اینا که بعدش از همونجا برم کلاس . دلم براش خیلی تنگ شده اخه . فقط فکر خواب الودگی الان و گرمی هوا رو نکرده بودم . چون خونشون نزدیکه یونیه و خب مجبورم پیاده برم اونم سرظهر . تازه بعد کلاسم قراره ح جیمی رو ببینم :)) این حجم خجسته دلیم نمیدونم از کجا ناشی شده :| دلم برا جفتشون تنگ شده خب .

دیروز یه تصمیمی گرفتم که باعث میشه دهنم رسما اسفالت شه در یکسال پیش رو و ممکنه یهو هیچی جور نشه که عملا بدبختتتت میشم . خیلی نیازمند دعا انرژی خوش شانسی ام :| 


پ.ن : یکی که قبلا خیلی پیگیرم بود الان فهمیدم اون شغل خرپولانشو ول کرده داره تئاتر کار میکنه :)))  چیزی که اون موقع هم خیلی دوست داشت گفته بودم بجای این که این همه انرزی اینجا صرف کنی برو برا این رویات که فقط حرفشو میزنی انرژی بذار گفت میرم دنبالش و بعد پشیمون میشی :)) میدونست من تئاتر زیاد میرم (اون موقع بیشتر میرفتم )قیافشم خیلی خوبتر شده .بنظرم همون موقع هم خوب بود البته . اخلاقشو چون اون موقع هم نمیدونستم الانم نمیتونم چیزی بگم . اینم نفر بعدی که به ارزوش رسید . قبلا فقط حیطه تخصصیم باز کردن بخت جوون های مردم بود الان اینم فکر کنم باید عنوان کنم :)) دیگه کم کم باید بیفتم دنبال کسب درامد:)) برگشت هرنوع اکس تضمینی یا مثلا انگیزه برای دراوردن چشم و رسیدن به ارزو ها :))

۴ نظر
1900 __

بعد میگن چرا متنفری


هی میگم اینجا اولین روز تابستونه هی میگه دیروز بود :))) بخدا تقویممون فرق میکنه کوتاه بیا :)) نمیتونستم توضیح بدم هرگز با یه ایرانی که امتحان داره بحث نکن اگه دیروز قراربود باشه یعنی من اولین امتحانمو جا موندم :)) 


امتحان فردام به غایت وحشتناکه .فقط میخوام که پاس شم اینو همین .هیچی مهم نیست فقط پاس :(((( کاش دستم میشکست این دانشگاه رو نمیزدم کاش حرف داداش اینا رو گوش نمیکردم و گرگان رو حذف نمیکردم :(((( 

حتی یه فرمول هم یادم نیست اینجوریم نیست که بخونم یادم بیاد چون هیچ ذهنیتی ندارم اینجوری میشه . بخاطرش رفتم چندتا درسای پیش نیازشو کامل خوندم انگار نه انگار . مثل این میمونه که بهت طریقه جمع بستن رو یاد داده باشن تو درسای قبلی بعد به این که میرسی یهو بدون هیچی بلد بودن انتطار انتگرال گیری داشته باشن همین قدر بی ربط و سخت و بی مفهوم :(((( دعا کنین بتونم ده نمره از پونزده نمره بنویسم :(( 

امتحان بعدیشم فرداشه که اونو فقط همون بعدازظهر تا صب وقت دارم بخونم :| بعد یه سخت تر  و حجیم تر هم استش که چهارشنبه عه :| همه‌ی اینا در حالیه که یهو دیگه ندارم تا یازدهم و تموم میشه :| استاد این سه تا اخریا هم یکیه . اگه اولی رو بیفتم و برای جبرانش باید دوتا بیست و یه نوزده بشم  که ترم بعد بیشتر واحد بردارم :))) تازه بیفتم باید با اون استاده که باهام بده چون باهاش لاس نمیزنم و ارایش نمیکنم بردارم این درسو که ترم زوج ارایه میشه:))) همینقدر گل و بلبله همه چی .




1900 __

تنت سلامت جوون.سیریسلی؟


امروز که به مویی که افتاد دست زدم و دیدم باز موی سالم بوده داشتم فکر میکردم که چرا مو خرابا نمی افتن اینا میفتن ،که یه لحظه اومد تو ذهنم کی میدونه شاید یه پنج درصد ممکن باشه مجبور شم تا یه ماه دیگه کچل کنم دیگه موی سالم و غیرسالم فرق نداره که .
داره اهنگ آدم پوچ محسن نامجو تو گوشم پخش میشه و ناراحتم عمیقا . از همه اتفاقایی که داره پشت هم میفته از امتحانای پیش رو و منی که بشدت عقبم  و عملا فردام همش میره و نمیتونم بخونم . اون مرکز رفتنش با نوبتی که میدنه مثل فردا یازده صبح ولی برگشتت با خداست و بعدازظهرم کلاس دارم تو فکرشم وسیله هامو ببرم یحتمل بعددازاونجا مستقیم برم کلاس :))
دلم میخواد همه چی تموم شه یمدت . به دانشگاهی که تموم نمیشه فکر میکنم حالم بد میشه . در واقع یه بخش عظیم حال بدم مربوط به همین لعنتیه فکر کنم . هرچقدرم میخوام بگم مهم نیست تنها نیستی دست خودت نیست کاریه که پیش اومده تاثیر نداره... در این حد که امشب یکم به ماماان هم غرشو زدم .ازین اتفاقا که کم پیش میاد  کلا .
دلم فقط میخواست یکی بود که قضاوتم نکنه براش همه چی رو تعریف کنم بگه بیا بغلم و زار زار گریه کنم .
 الانم داره نیمی از ما پخش میشه و به آلبوم پیش روشون فکر میکنم . حس میزنم اخرین البومی باشه که از پالت بیاد بیرون . دیگه پالتی نمیمونه .درواقع همین الانم نمونده ... البومی که میگن از کنسرت مونیخ برگشتنی رونماییشه و کاش برم ... کاش شونزدهم که جشن فارغ التحصیلی که دوست ندارم شرکت کنم باشه که با خیال راحت نرم اون لعنتی رو . کسی تجربشو داشته ؟ ممکنه بعدا پشیمون شم از اینکه نمیخوام اون جشن رو شرکت کنم؟ از اون طرف میگم اگه مامان اینا دوست داشته باشن چی؟ اگه خودمم برم دوست ندارم مامان اینا بیان :|

+اگه فردا دیدم خوشاله اپراتور اونجا، برا اولای تیر وقت میگیرم میرم که کوتاه کنم موهامو باز هنوز حس موی بلند نیست. دوست دارم برم یجا که ازینا که بررسی میکنن مدل مویی که بهت میاد رو میگن ولی پولمو نیاز دارم در نتیجه میرم همون جا همیشگیه که کوتاه کنم و اونم حرص بخوره که بذار بلند شن موهات :)) بعد به موهام قول دادم که براشون ماسک بخرم . حالا یا اون یکی رو هم میخرم یا باید بمونن تا مرداد که پولمو بریزن اگه نه یا اون یکی وسیله رو برا پوستم میخرم اونم گناه داره طفلکی . کلاس وکتابای ارشد و  تولد ح جیمی هم استش :| جیب منم گناه داره . اینکه وقتم ندارم بیشتر کار کنم و کلا دیگه وقت ندارم اصلا کار کنم هم مزید بر علته .

+هیچ ایده ای برا مشکلای پشت همم ندارم حتی دوست ندارم که بهشون فکر کنم که بخوام راه حلی هم پیدا کنم ...


۱ نظر
1900 __

غر غر غر


یه توریست ازم ادرس دستشویی رو پرسید اینم مثل اون یکی کیفشو داد بهم رفت :| باز اون کیف پولشو برداشت این همونم برنداشت .چطور اعتمادمیکنین اخه لعنتیا :))) خوبش بود برمیداشتم میرفتم که ترس بخوره بعد برمیگشتم :| بعد نمیدونم چرا اینجوریه که بعداین موضوع همشون دعوت میکنن بریم قهوه بخوریم :))) اون یکی گولم زد قراررنبود منم برم بالا ولی این یکی محترمانه گفت منم گفتم نه :)) درخواست اشتباه میدین دیگه بگو یخ در بهشت من با مغز میومدم حتی میگفتم بیا خونمون :))) همینقدر من سادم و گول میخورم اصن . اینکه انگلیسی رو به سخت ترین لهجه ممکن صحبت میکرد هم بی تاثیر نبود . دهنم سرویس میشد تا بفهمم چی میگه بزرگوار . حتی اسم خودشم نفهمیدم دقیقا :))) 

بعد دیگه رو مپ براش علامت زدم بره دنبال رویاش . میخواست با کبوترا عکس بگیره من هرچی سعی میکردم بگم به والله من دستم میلرزه نتیجه عکس چیزی جز کبوترای ترسان بدست نمیاد قبول نمیکرد :)) تف تو امتحانات آما . گفت اطلاعاتت خوبه پولم میدم برا دوشنبه لیدرم شو .:((((( این حق من نبود برم ؟ هم امتحان دارم اما دوشنبه هم کلاس دارم که اونجام امتحان دارم .الان میدونم دیگه کارمو شروع کنمم توریستا منو از دور میبینن جیغ میزنن فرار میکنن هیچکی دیگه لیدر نمیخواد:)) 


مثل اینکه غر هرچی رو بیشتر بزنم نمرم بهتر میشه میتونین اینجا رو نخونین که این یه هفته میخوام دلاتونو ببرم سمت آزمون فرض و رگرسیون و روش های نمونه گیری و با توجه به ابنکه خوشال بودم فاینالم افتاده پنجشنبه حواسم نبود که اون روز میشه امتحان شفاهی و بدتره :)))) تربیت نمرش اومد بیست شدم . فکررکنم سومین بیست کل دانشگاهمه :)) اون یکیا دانش خانواده ( این خنده دار ترین امتحانمم بود . اون روز امتحان دیگه هم داشتم اینو اصلا نخونده بودم کل سوالاشو با جاگذاری خودم بعنوان اون فرد جواب دادم.مثلا سوال میگفت یک مرد چه حسی داره وقتی قراره مهریه بده حتی جای اونم خودمو فرض کردم.  تو بین دوستام با اینکه اونا خونده بودن تنها کسی که کامل شد بودم )  و تاریخ تحلیلی صدر اسلام (نمیدونم چرا بیست شدم چون تمامشو با اطلاعات شخصی خودم نوشته بودم نیم خط هم مثل کتاب نبود :)) ) بودن .

نمونه نمیدونم چرا تا به روش تخصیص اپتیمم میرسم با اینکه انچنان سخت نیست ولی قفل میکنم دیگه جلو نمیتونم برم :| الان شیش هفت جلسه مونده ولی نمیتونم واقعا تمومش کنم :|   

اتاقمم همه جاش وسیله عه نمیشه راه رفت عملا در بی انگیزگیم بی تاثیر نیست . کاش مامان اینا نبودن مثل دیروز بساط میکرد رو میزناهارخوری .خیلی حال میداد و همچنان ترجیح میدم زبان بخونم حتی انگلیسی ولی درسامونخونم :دی 


۳ نظر
1900 __

54: این قسمت ماشینی که حرف اومد


دانشگاه: دوازده دور رفتم . تو یک دقیقه آخر به شکل استثنایی بعداون همه دویدن تونستم سه دور برم که هنوز نمیدونم چطور:)) خدا کنه اون یه دور رو نادیده بگیره :| ماشین مارال خیلی نابوده .کلی رفتنی درموردش گفتیم . برقش مشکل داشت هیچی نمیشددفهمید گاها یه لحظه روشن میشد و اینا که رفتیم پمپ بنزین دیدیم از کاپوتش دود میاد و اونجایی که کیلومتررو میزنه قاطی کرده بود یچی شبیه اووف انگلیسی  نوشته شده بود . برگشتنی لاستیک  دود میکرد و بوی بدی میداد که یحتمل از لنت بود دیگه کلی مسخره بازی دراوردیم که زیاد ترمز نکنه مجبور سدیم باهاش تا سرخیابونشون بریم:))  یعنی میتونم یاد امروز بیفتم تا ابددبخندم .
عید: دیروز به هندونه داشتم میگفتم که من چقدر دلم میخواد اون کلیپ بمیییر ای مرغ لعنتی رو دوباره ببینم . برا حداقل ده سال پیشه که داشتیمو اینا .میگفتم پیداش اگه کنم روزی عیدمه . امشب دیدم تو استوری تگم کرده عیدمو تبریک گفته .برام پیداش کرد :اشک ذوق مردم قشنگ ...
کلاس :  من فردا میرم از گردن استادم اویزون میشم به نشانه تشکر :))) غروب کلی سرچ کردم تو نت اون سوالی که نکتشو نگفته بود رو پیداکردم دیدم درست نوشتم .  الان نمره ی کوییز و کلاسیمون رو گذاشت بالاخره .. تازه غروب از موسسه پیام اومد که عکس پرسنلی بذار که سهولت نمره دهی شه برا استاد:)) جا داشت بگم هروقت استادم عکس گذاشت حتماا.عررره دوبار.
امروز به مامان گفتم که از تابستون میخوام برم کلاسش نمیتونستم بگم الان میرم :دی. استقبال هم کرد . بعد حتی درمورد ارشد هم گفتم . اونم چیزی نگف ولی اونجوریم نبود که حس کنم با دیوار حرف میزنم . تجربه عجیبی بود .


۱ نظر
1900 __