۳۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خرچنگ» ثبت شده است

آهنگ شوفی از مهدی ساکی


هم نسخه آلبوم این آهنگ هم نسخه اجرای زنده که توی اپارات استش میتونین ببینین . بمونه به یادگار اینجا.

1900 __

اسی


اون آدم احمقی که چند شبه درست حسابی نخوابیده فردا هشت صبح یه کلاس سخت و خواب آور داره، داره از خستگی هلاک میشه اما تو پست های پارسال همین زمانش شنا میکنه  و بغض گلوشو گرفته کیه؟؟ 

جمعه میشه یک سااااال یکساااااال یکساااااااااااااااااال ....



+تمام استرس های زندگی خودم مخصوصا با توجه به اینکه من آدم استرسی استم کم بود، از وقتی که دوشنبه اخرین دادگاهشون هم تشکیل شد و تموم شد تا اومدن جواب هروقت یادش میفتم قلبم میریزه . یه ده هزارم درصد زبونم لال خدای نکرده اگه حکم به اعدامشون بدن چی؟؟؟؟ قلبم می ایسته اشک تو چشمام جمع میشه و نکنه خاصیت اخر های مهرها استرس های فراوانه... اگه یکسری رو محکوم کنن یکسری رو نه ... اگه بلایی سر طاهرشون یا امیرحسینشون که تو این جمع من میتونم ساعت ها در ستایششون حرف بزنم بیارن :((((((  تو این حدودا دوسال هربار برنامه مستند حیوانات میبینم هرجا عکسی از خرس و یوز و گرگ و گوسفند و بز و میش میبینم قلبم فشرده میشه براشون اسمونو که نگاه میکنم راه که میرم تو کلاسا که گیر میفتم هی یادشون تو مغزم زنده میشه. حالا که همه چی نزدیکه ... اگه بگن اعدام یعنی حتی تصورشون که قراره با متانت برن اونجا اون وقت صبح با لبخند مغرورانه و پوزخند وار اون اشغال ها  چوبه طناب وای خدا نه نه نه حتی تصورشم زشته و خائنانه استش تف تف تف ...


+حداقل اینکه دوباره بهشون فکر کردم یادم رفت بالا رو مدل بغضم عوض شد و همه چی پاک شد دیگه حالا اصلا نمیتونم بخوابم :/


1900 __

بزکوهی


کلاسم تموم شده هوا خنک رو به سرده گاها بارون میباره نشستم تو پارک از پشت سرم که زمین چمن اموزش فوتباله صدای فریاد و توپ میاد از جلوم صدای توپ پینگ پنگ . باد میزنه اهنگام رندوم پخش میشن .جلوتر یه درخته که کاملا زرد کم رنگ شده و اطرافش همه سبزن .

گلوم میخاره و سرم سنگینه هنوز ولی کی اهمیت میده .

مسیح دیگه اونجا کار نمیکنه و اون دیدار اتفاقی جمعه رو حس میکنم اخرین باری بود که دیدمش و تموم شده . دیگه واقعا همه‌ی اون اتفاقا و کارا خاطره‌ان .  حس عجیبیه . اگه کلا نبینمش انگار هیچوفت وجود نداشته .اینستاهم که پست نمیذاره و کی میدونه عجیبه کلا کل ماجرا . اگه جمعه اخرین باری باشه که دیدمش نکته عجیبترش میشه این که نوزدهم بود و واو چون اخرین نوزدهم قبل کاری که کردم بود :))) اونم چی با دوست دخترش دیدمش :))) 

داشتم میومدم کنار رودخونه موندم یکی اشغالشو پرت کرد رفتم پیشش .در کمتراز دوقدمش سطل زباله بود بهش میگم میگه انداختم ماهی ها بخورن . :| گفتم زباله میشه فقط نمیخورن .تواین کثافت ماهی داریم مگه؟ بعداز من معذرت میخواست هی:/

تو هوا یه عطر غریبیه که دلمو پراز غربت میکنه . من مطمئنم زندگی قبلی‌ای داشتم که هی دلتنگش میشم  کاش بفهمم کجاست که برم یبار و اروم شه .شاید از برای همین جهانگرد باید بشم 

کی میدونه؟

۱ نظر
1900 __

شادمان باد

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
1900 __

باقیافه کودکانه روز اول مهر مانتوسرمه ای نپوش


بشدت بی حوصلم این روزا بشدت عصبانیم . دوست ندارم برم خونه نشستم دورمیدون یه دختری داشت از دور میومد بسی هم شبیه دوست دختر امیدنعمتی بود  تلفن جلو گوشش بود حرف نمیزد دیدمش منو دید طبق عادت لبخند زدم یهو اومد سمتم دست داد سلام کردیم .بسی ذوق کردم و هنوزم حسش توم موندهد. خیلی هم گرم و دوستانه دست داد .
امروز با آذی وشروینا و نازنین بعد کلاسامون رفتیم پارک. جلومون اب بود قایق درست کردیم مسابقه دادیم کلی خندیدیم . بعد رفتیم دوتایی برامون اموزش خراب بازی گذاشتن از قانوناش گفتن :))) شیش هفت تا قانون داشت . بعد دیگه بیخیال شدیم برگشتنی چهارتایی داشتیم راه میرفتیم دوتا اقاها بودن که یه سگ گنده داشتن منم که میترسم . چسبیده بودم  به دیوار اونم هی میومد سمتم به سختی کنترلش میکردن . من دیگه رفتم از خیابون برم اونم نشست با سگش حرف زد بعد کلا یه سمت دیگه رفتن سر خیابون رسیدیم که یه سکو و مجسمه استش که ببینیم چه کنیم دیدم دارن میان من رفتم سمت مجسمهه بعد سگه داشت میومد بالا میگه کلا دنبالته:)) بعد ما کلی نشستیم اومدیم بریم دیدیم دارن میان :)) تو پارک بودیم یه پسره داشت میدوید خیلی تو تیپ محبوب من بود . بعد سری بعدی که داش میومد گفتم بچه ها من بلند شم برم بدوم که یهو پسره همونجا نشست :)))))) دیدیم داشت نرمش میکرد . سری بعدش دیگه اینوری نیومد از مسیرکناری رفت:)))))) الان شروینا استوری کرده مسابقه قایقرانیمونو:))) چقدر خندیدیم چقدر اون فیلم رو دوس دارم که به گزارشگریه نازنینه

درمورد هرچی چه بنویسم چه بگم انگار جادوش از بین میره .

اون روز تو دفترم از سر ذوق از اون کورسوی امید بازشده نوشتم دیروز فهمیدم که نمیشه دیگه . پریشب از فلانی گفتم به یکی .دیرورخیلی استثنایی دیدمش و بشدت سرد و بد برخورد کرد روشو کرد اونور. خیلی ناراحت شدم که نکنه از دستم ناراحته . نکنه من دیر همش متوجه شدم که اینه یا سلام کرده بهم دیر جواب دادم بهش برخورده دیگه محل نمیخواد بده . فقط دعا میکنم که خسته میبوده باشه یا حوصله نداشت اصلا نفهمیده باشه که منم . اصولا خب چیزی نیست که مهم باشه فقط چون فلانی استش دلم نمیخواد باهام سرد شه:( و یه دنیا مثال دیگه .
شنبه خیلی بی تفاوت از حموم اومدم بیرون قرار بود کیفمو بدم ح جیمی و اینا یهوددیدم دوستم زنگ زد پاشو بیا که کلاسامون داره تشکیل میشه.  باورتون میشه؟؟؟ سی شهریور بود هنوز :((( مثل اینکه یکشنبه های هفته زوج وحشتناکی از نظر استادی دارم:| واقعا بنظرم یک استعداده که بتونی توی یک ساعت و بیست دقیقه هرموضوعی رو ربط به خودت و پز بدی . :|
چقدر لوازم تحریر گرون شده لعنتیییی .
دیرور با ح جیمی رفتیم کتاب فروشی جدیده که وا شده و خیلییی شلوغه بعد رفتیم گوگولند کلی گفتیم خندیدیم با عین .

متن بالا رو نشسته بودم نوشتم تو راه  یسر رفتم کتابفروشی سر کوچه‌. بخش زبان جدیده .یکی که تازه اومده و شبیه هوتن شکیباست داش رد میشد اومد گف شما کمک نمیخوای درمورد سطحشون پرسیدم برداشت شروع کرد به خوندن :/ میگه زبان مادریمه بلدم ،زیاد ولی به الفبا تسلط ندارم باز خوب میخوند. باهامم همون زبان صحبت میکرد :/ فارسی جواب میدادم یا خودمو به نشنیدن میزدم :))) یهو داش یه صفحه پیدا میکرد شروع میکرد برا خودش اهنگ خوندن . :)) یه فاز خاص و بی تفاوت عمیق تری داشت :)) فامیلیشم صدا کردن نفهمیدم اسمشو ولی فهمیدم . میرفت دوباره میومد پیشم میخوند ترجمشو میپرسید ازم .استادم اینقدر جزبه جز نمیپرسه . یکم دور تر وایستاده بود یهو گرامر پرسید ازم :)))) داشتم میترکیدم از خنده . هنوزم یادش میفتم خندم میگیره خیلی خوبه .رفتم لوازم تحریرش اونی که اون پشت بودو صدا کردم نشنید بعد خودش اومد باز . میگم کاغذنوری دارین ازین چهار حلقه ایاش . هنگ کرد یچی گف میگم  مثلا پاپکو نوری :)) دیشب هم با ح جیمی همین بحثو داشتیم میگف فکر کردم کاغذایین که از خودشون نور دارن یا روشن میشن یا زیر افتاب مثلا نوشتش میاد :)) بچم همچین ذهن خلاقی داره . مسیح هم نبودکلا .شاید بالا بود نمیدونم.

۲ نظر
1900 __

ابرو میندازی بالا بالا


چرا دقیقاامروز که سریال دارک رو شروع کردم باید زلزله میومد ؟:)) کسی دارک رو دیده بگه که از قسمت چندم ادم دقیقا میفهمه که کی به کیه؟:)))

الکی شلوغش میکنن ولی . خدای جهان زیر زمین بندری گذاشته شاید جشنی چیزیه که این همه باهم زلزله زد . دوباره زلزله زد و مامان من کلید کرد که اون لامپ روشویی روشن باشه .مادر من بخدا زلزله بزنه جدی باشه بخوایم بریم بیرون برق قطع میشه بیخیال شو. نورش تو اتاق منه خب :| تازه من امن ترین نقطه رو دارم .تختم ازین مبلیاست که دسته داره و کشوییه . بعد این فاصله‌ای که دسته درست کرده و فضای بین دیوار و قسمت پایینه تختم ازین مثلث امناست کافیه قل بخورم :)) 


+امروز سر اون  کوچه منتظر بودم یه پلاک اصفهان ازم ادرس پرسید . بعد که راه افتادن تا پنج ماشین پشتش پلاک اصفهان بودن . عملا اگه بد متوجه شده بوده باشه اون همه ادم گم میشن :)) بعد اینکه تو اون کوچه چه میکردن دقیقا :)) 

+با ح جیمی بودم که یهو پ بهمون پیوست :| عجیب ترین موقعیت ممکن بود . چیزی که واضح بود اینه که حالش از ح جیمی بهم میخورد و این حس متقابل بود و دیگر اینکه متوجه ست که من میپیچونمش :| یه دورم مسیح رو به روم اورد :/ خیلی بد بود خیلی :)))  ح جیمی میگف در عرض پنج دقیقه سه نفر ادم سیصد تا دروغ گفتیم :)) از همه شاخدار تر هم خوشحال شدم از دیدنت موقع خدافظی اون دوتا بود :| بجاش باعث شد برگردیم بریم یخ در بهشت بخوریم و همین مهمه . بالا نشسته بودیم میگه ولی جلو پدرام خیلی خانم بودی گفتم خب جلو تو خود خود خودمم اونجا داشتم سعی میکردم دوستانه رفتار کنم فقط . لبخند میزد . ح جیمی عمیقا یکی از بهترین رفیقایی بوده که تو زندگیم داشتم و برای اون هم همینجوری.  خدا کنه اگه کسی وارد زندگی هرکدوممون بشه درک کنه صمیمیت و رفاقتمونو .

داشت میگف ولی فلانی خیلی ادم فروش بود یهو شروع کردیم ادم فروش روبا مسخره بازی خوندن بعد گف اروم بگیر الان دوباره مسیح میبینتمون و عملا درست بشو نیست :)) اون روز واقعا ضایع بود . 


+دلم میخواست اون برنامه رو شرکت کنم الان چک کردم دقیقا چهارشنبه ساعت شیشه که من کلاس دارم:( الان مطمئنم برنامه بعدیشون دیگه کتابایی که من خونده باشم یاداشته باشم نیست:| خورد تو پرم :( .


+ اینا یادم باشن دیگه کل امروز رو یاداوری میکنن .

۴ نظر
1900 __

ادکلن وود مردونه


باید از هیجانم بگم؟ قبلش اینو لازمه بگم که چندروزپیش  داشتم مینوشتم که ارزوهام در یک زمینه خاص همیشه بعداز حداقل دوسال رخ میده . بگذریم بقیه اینو بعدا میگم .
تیرماه ۹۶ بود که اومد که منو ببینه و دور بزنیم . داداششم بود .الان عقد کرده با کسی که هم دین خودشه مشکلی ندارن . از اینم بگذریم . اومده بود اینجا و من تو انزلی اولین بارم بود قایق مینشستم . خیلی کیف داد .قبلا شهر دیگه سوار شده بودم و اینجا نه . یکی از کارای گرونیه که دوسش دارم . اون روز هندونه هم بود و ما پره های ماهیگیری رو میدیدیم و میگفتیم خوش بحالشون اینجا میتونن بمونن و رفت تو لیست ارزوها . موندن تو پره‌ی ماهیگیری وقتی که دماغت پراز بوی شوری و موندگیه و صدای پرنده ها و قایق ها میاد .
یکشنبه بود که شوهرعمم زنگ زد که یکی یه پره‌ی تمیز داره و قرارشد بریم . در ورودی که باز میشد یکم جلوتر دوتا پله میخورد که یکم میرفتی جلوتر اب بود و قایقش اونجا بود و دروازه داشت . پله های کنار رو میرفتی بالا میرسیدی به یه اتاق چوبی و مبل های سیاه و سفید و سقف شیب دار .یه اشپزخونه فسقلی و روبه رو؟ بجای دیوار و پنجره نیم در های شیشه ایه قاب چوبی بود و یه در ابی فیروزه ای . با یه تاکسیدرمی حواصیل که بالا تو کنجش بود و بالای ورودی اشپزخونه تاکسیدرمی سنجاب . رو دیوار ؟ یه قاب بزرگ که توش پوستر پرندگان ممنوعه‌ی شکار بود ...
اون در/پنجره شیشه ای ها که رد میکردیم یه تلار بود و یه دست مبل و یه  تخت و جلو تر ؟ مرداب و درخت اونورش . شمت راست دورتر یه پل بود و سمت چپ یکم پایین تر یه رستوران که با قایق و یه مدل قایق که شبیه اسکلت اتوبوس سرویس مدرسه های خارج بود میشد دسترسی داشت . ار عطرش نگم؟ شوری و موندگی اب؟ از ابنکه لبه نشسته بودیم و پاهامونو تاب میدادیم و چه اهمیتی داشت شلوارم قیر گرفت .
قایق که رد میشد موج که میومد یه تکون ریزی هم میخوردیم .
بعدتر که تاریک شد کامل و مورد هجوم پشه ها بودیم اومدیم داخل . بعدشام مامان اینا بیرون بگو بخند داشتن و منو هندونه نشسته بودیم حرف میزدیم و یه حس و حال خاصی داشت رفتیم بیرون پشت درخت اون بالا ماه بود که روشن هم کرده بود و درخت ضد نور شده بودن و سایه ماهی که تو اب افتاده بود. تلار پرازززر حشره های گوناگون و داراکولا که من به شکل غیرقابل توصیفی ازش وحشت دارم و حتی دوتاشون رو دستم دیدم و اینقدر دستمو تکون دادم که مچ دستم داشت میشکست :))
قراربود طلوع ببینیم هندونه زنگ گذاشت ولی بیدارم نکرد .میخواس نزدیک تر میشد صدام کنه . بیدار شدم دیدم مامان و هندونه و باباش بیرونن . هوا سررررد سمت چپ و درختا نارنجی و روی سطح اب مه بود و پرنده هایی که بیدار بودن و زندگی میکردن . پره بغلی دوتا پسرا داشتن ماهی میگرفتن . بعد طلوع تک و توک قایقا میرفتن . 
صبح تر با بابا و مامان و هندونه رفتیم تو شهر دور زدن و تهش رفتیم اسکله محبوبمون بردیمشون اون سمتی که دوسش داریم و مامان بابا نرفته بودن .رو اون بلندی رو اون نیم ستونه نشستیم و هوا هم بشدت گرم بود .
بعدارظهر قراربود بریم قایق سواری که اونام اشنا بودن . بالا گفتم عاشق سوار قایق بودنم ؟ ازترکیب عطر سوخت و شوری و اب مونده و بادی که میخوره تو صورتت و بازی اطراف ،گیاه ها شکل های متفاوتش به وجد میام؟
یدک کش هم یادم بمونه :)) یا پسته دریایی یا باز فقط منی که اب ریخت روم :|
نمیدونم واقعا میتونم یه عکس فقط یه عکس انتخاب کنم به نمایندگی؟ 



+وقتی برگشتیم ح جیمی زنگ زد . منتظرش که بودم فواره روشن بود و باد میزد ماهایی که جلو نشسته بودیم خیس میشدیم من داشتم کیف میکردم . درواقع من و بچه کوچیکا داشتیم کیف میکردیم . اونا که اومده بودن شهربازی انگار با ذوق رو بهش بودن. یکی که تازه راه و حرف افتاده بود اومدم سمتم با موهایی که خیس شده بود میگفت آبه :)) 

با ح جیمی رفتیم پاتوق و به رسم چند هفته اخبر دلستر گرفتیم و رفتیم بالا. من کلش یبار فقط برگشتم پیاده روی پایین رو نگاه کردم که یهو دیدم مسیح و دوس دخترش دارن رد میشن. یه سگ ولگردم کنارشون بود :)) زمان بندی عالی بود اصلا :| دقیقا هم رفتن همون سوپریه ما خرید کردن . اب و ساقه طلایی بود بعد دختره میخواست ساقه طلایی بده به سگه . :| خب ادمشم به سختی اونو میخوره چه برسه به حیوونش اونم داوطلبانه . کلی هم مسیروباهاشون رفت هرچقدرم گفتم گازشون نگرفت :/ چرا اینا رو نوشتم ؟نمیدونم .دیدنشون اون بالا یجور عجیبی بود . اون بالا نشسته بودیم هیچ کی نمیدیدتمون همه میرفتن میومدن . همه چی  همونجوری بود که باید . همه چی همونجوری بود که دوست دارم هیچکی پل ها رو نگاه نمیکنه جز بچه ها و ادم های پل هواییایی . قانونش اینه برای بچه ها دست تکون بده ذوق کن ادما لبخند گل و گشاد بزن . همه جور ادمی اون پایین میره با داستان های مختلفش و یکی رد میشه که یجور دیگه میشناسیش و حس عجیبیه دیدن برش زندگی های مردم ...

۲ نظر
1900 __

تو صبح روشن سپیدی

 

 با توجه به پارسال همین موقع هامرداد های با طعم ایستک هلو و اناناس و اتفاقای وحشتناکی که این روزا هی میفته و نمیخوام ازشون بنویسم و تلاشای بی نتیجه ،ذکر هر ساله تابستون از بانو لانا دل ری  انتخاب میکنم:

summertime sadness

 

 

+چون باز به نقل از بانو دل ری در این اهنگ درحالت

 like the stars miss the sun in the morning sky بسر میبرم .زین سبب هرچقدرم دارم تلاش میکنم بهش بربخورم نمیشه .:||  به شکل عجیبی نمیشه ها حس میکنم تو دوتا دنیای شیشه ایه متفاوتیم:))

 

+بعدازظهر زهرا رو قراره ببینم وقت نمیکنم براش کادو تولد بگیرم :( نمیدونم باید بگیرم یا نه . دلم برای تهران دابشو تنگ شده ... :( 

 

+ پالت گفت اخر ماه کنسرت داره تهران . من خبر داشتم از یه هفته قبل بنا به دلایلی.گریه هامو کرده بودم در جواب تمام فرستاده شدن اون ویدیو که قلب من هم ضبط کرده بودتش با ناشیت تمام، با لبخند و تسلط کامل برخود جواب میدادم ولی هنوز نتونستم لایک کنم . دستم نمیره به لایک نمیتونم کنترل کنم کامنت نذارم :)) بعد اینجوریم که بابت توجهشون و به یاد من افتادن باید ممنونشون باشم یا فکر میکنن که کور و کرم که نوتیف پیج قلب جان و پالت برام بستست؟ یا من هربار انلاین شم نمیرم این دوتا پیج؟ جاهای دیگه میبینین بفرستین خب:((

 

+بهونه میخوام که برم اونجا ... :( لعنت به من لعنت لعنت لعنت. 

 

+دلم یه اقای کریپسلی میخواد:(

 

 

۱ نظر
1900 __

بخیه


دیروز شلوغ پلوغ که گرم ترین روز بود من از ده و ده دقیقه بیرون بودم نه و بیست دقیقه برگشتم :)) اولش قرار شد ف رو ببینم . حدس میزدم از من خوشش بیاد و اینا . بعد رسوندتم دانشگاه و بماند که فکر میکرد دانشکدم مرکزیه تا اونجا رفتیم دوباره برگشتیم :))) کلاسمم تموم شد ح جیمی جان رو دیدم .  رفتیم پاتوق اینقدر خندیدیم و مسخره بازی در اوردیم اینقدر حال نداشتیم که ولو شده بودیم .سرما هم خورده بود . بعد خلوت شده بود اهنگ گذاشته بود داد میزدیم میخوندیم :)) یه واقعیت تلخی رو گفت هنوز بهش فکر میکنم قلبم تیر میکشه. یه عکس هم از اونجا دارم که متاسفانه هیچ جا نمیتونم به اشتراک بذارم فقط برا هندونه فرستادم ولی بسی دوس دارمش :|
شب بود ف شروع کرد حرف زدن . من بعد مسیح تصمیم گرفته بودم دیگه گارد نداشته باشم اولین نفری که از نظر اخلاقی یکم اوکی بود حاضر باشم باهاش اشنا شم حداقل . یه تغییری ایجاد کنم با اون حال اون لحظه مغزمو درحال بهونه گرفتن دیدم :| حتی یه چیزایی رو گفتم که میگفتم خب الان پشیمون میشه ولییی نههه خیلی اوکی برخوردمیکرد :/ مدلش چطوریه ؟ هر دو طرف باید از هم خوششون بیاد وارد رابطه بشن یا نه فرصت میدن که ببینن خوششون میاد یانه؟ ح جیمی میگه دومیه . من تو ذهنم اولیه . امروزم قراره ببینیم همو . نمیدونم شاید بعدش تصمیم بهتری بتونم بگیرم .ادم خوب و مهربونیه قیافش یکم ترسناکه . برای زندگیش خیلی برنامه داره و تلاش گره . هندونه میگه بهش بگو فلان و فلان پس یمدت فقط اشنا شین بعد تصمیم میگیری بنطرم بی رحمانه ست این حرف . میخوام رکوردمو خراب کنم یعنی؟:))  اینجوری بودم که مثلا اگه فلانی و فلانی (عین و ر ) بودن هم اینجوری بودم یا راحت قبول میکردم؟ اصلا چرا تو این شلوغیا همچین تصمیمی گرفتم؟ بجاش نشد نتونستم همین شلوغیا بهونه خوبیه بنطرم :))
از دو هم بشینم کارای زبانمو انجام بدم دهنم سرویسه شنبه . باید کل تمرینا رو حل کنیم درسو بخونیم که رفع اشکال باشه  چهارشنبم فکر کنم کوییزمونه :)) من؟؟ هیچیییی الان یه هفتم گذشته هموناییم که یادم بود نیست دیگه :))

 

1900 __

میا




تو اتاق کوچیکه ،کوچیک ترین اتاق تاق منه ولی به اتاق سابق داداش و اولین اتاق من حالا که کسی توش نیست میگم کوچیکه، اتاق فول امکاناتی هم استش اتفاقا . تقریبا تابستونا اینجام . چرخ خیاطی مامان اینجاست تلویزیون قبلی کمد لباسا تخت درمانی جدیدی که خریدن و کولرم داره تازه ... یکی دوسال اول این خونه هم اینجا مال من بود. بگذریم . نشستم اینجا بعد از سردرد و حال بد دیروز و شبی که نخوابیدم تا صبح . صبحی که رفتم خرید و خیلی عجیب گذشت. کتابی که ده تومن بودبعدتر جای دیگه  تخفیفی که برام کتاب فروشی محبوبی که ولش نکردم زد .

وقتی که باز خیلی وقته چیزی نخوردم وقتی یه دنیا فیلم ندیده دارم اول یه فیلم به زبان جدیده گذاشتم بیخیال شدم . نمیدونم یهو چرا تصمیم گرفتم اونو ببینم ولی بالاخره موفق شدم برای بار دوم نگاهش کنم . اون بار سراسر ذوق بودم براش و این دفعه خب میدونستم دیالوگ چیه و پیش پیش براش گریه میکردم . تقریبا کل یک سوم انتهاییش رو داشتم گریه میکردم . ترکیب گریه گشنگی بیخوابی باعث شد نتونم بلند شم پاهام بی حسه و سرم بالاش هواش و از چشم به پایین پر از سنگه. نمیتوم پاشم ولی دوست دارم برم کتابشو بردارم یبار دیگه ورق بزنم . کتابی که تموم نکردم هنوز و هیچوقتم این کارو نمیکنم . چرا اینا رو مینویسم؟ شاید بعدا یادم بیاد شبی که قرار بود بمونم درس بخونم یا به یاد مرداد پارسال پاشم بزنم بیرون یا به یاد کارایی که باید ولی مرداد پارسال نکردم مثلا الان اماده شم برم کباب کثیف یا برم کافه کاری که هیچوقت نکردم یا کارایی که میکردم ولی ایندفعه تمومش کنم طور ... 

دوست دارم تمام پستای مرداد پارسال رو بخونم ولی یادم نمیاد رمزش رو  که بهترم استش نباید بخونم وقتی حس و حالش رو یادمه. مردادی که طعم ایستک هلو میده . شبایی که به دیدن سرگذشت ندیمه گذشت و کلاس استاد موردعلاقمو داشتم و قلبن پراز حس هایی که رنگشون سبز لجنی بود . 

مرداد امسال؟ نمیدونم چطور میگذره...

+یه کاکتوس همین موقع ها پارسال ولی، از روبه روی کوچمون اونور خیابون حدودای ساعت هفت گرفته بودم به یاد شخصیت دختر این فیلمش اسمشو میا گذاشته بودم . 

۳ نظر
1900 __