۴۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سبز» ثبت شده است

قتلگاه هرغمم کو؟


بعداز ده روز دست وپنجه نرم کردن با pms که هم از لحاظ روحی هم از لحاظ جسمی داشت من رو میکشت امروز پریود شدم. راستی همین امروزی فریبا، رفیق شیش شیطونی های مامان ،رفیق از دوم راهنمایی، اون خانم مهربون باانرژیه، براثر کرونا مرد .پریروز هم اقای پ همکار بابا همونی که بعداز عروسی داداش اینا عروسی دخترش بود هم مرد طفلی از بعد اون شبی که اداره مونده بود سر برف چند هفته پیش مریض شد .

دست و پام میلرزن. شکمم و پام به غایت درد میکنن و فکر اینکه تا چند ساعت دیگه قراره غیرقابل تحمل خود به دیوارکوبنده شن ازارم میده. پتو پیچیدم دورم یه بالش گذاشتم روی زمین سردم چسبیدم به شوفاژ اتاقم و هی میلرزم . 

کاس میتونستم واش کنم بذارم کف اتاق شکمم رو بذارم روش جمع شم تو خودم و فکر کنم فریبا خانم الان کجاست در چه حاله زندگی بعدیش رو به سرعت شروع کرده یا تو برزخه...دوستت داریم فریبا خانم خیلی دوستت داشتیم . مامان همش با ذوق ازت میگفت . تو خاطره های مدرسه‌اش بودی . اخرین رفیق صمیمی مامان برای وقتی که خیلی خوشحال تر بود بود .کنارتوخوشحال تر بود . نمیدونم تا کی قزاره باذوق از شیطونی ها و قلدری هاش نگه و تا کی تر بگه و بغض بکنه ولی بدون جات اینجا خیلیییی آبی فیروزه ایه همون رنگی که ازت تو ذهنمه . حیف شد نیومدی خونه‌امون خیلی حیف . 

شکمم خیلی درد میکنه . گریه‌ام بند نمیاد. تو ذهنم با لحن اهنگ شاعر همیشه با کلت گفته میشه هی که ما حالمون بده ...


بعدا نوشت: الان تو اینستا پیج موسسه زبانم دیدم یه پست گذاشته استادم اومده اروم تر درمورد کرونا حرف زده کلمات کلیدیش رو اون گوشه جدا میارن . به این فکرمیکنم که چرا انگار استرس داره چند باااار به صدای قشنگش گوش کردم با اینکه حرف زدنش رو سرکلاس بیشتر از فیلم ها دوست دارم . چقدر دلم تنگ شده برا زبان جدیده. اونم وقتی که حتی دیروز داشتم به مامان میگفتم دلتنگشم و امروز این رو گذاشتن:) 

صدای یه اژیر اعصاب خرد کن یه سره میاد دارم خل میشم انگار دارن محتویات مغزم رو هم میزنن

۱ نظر
1900 __

چون که دیشب خواب زبان جدیده رودیدم


نمیدونم هنوز هم باید بهش بگم زبان جدیده؟ حالایی که میتونم حتی همین جمله ای که گذشت رو هم بهش برگردونم . خلاصه که دارم از اول لغت هاش رو درمیارم اونایی که یادم میره فراموش میکنم . دوتا دفترچه دراز گرفتم . یکی لغت ها و نکات مربوط به مکالمه طور رو مینویسم توش . اون یکی هم قراره اونایی که متضادشون هم پرکاربرده باشن اونجوری یاد بگیرم با افعال و حرف اضافه هاشون . امیدوارم خسته نشم و ادامه بدم . هشت تا فصل خوندم هشت روز قراره طول بکشه که خسته هم نشم .

جزوه‌ی مرتب ترم یکم رو نگاه میکنم . پروانه‌ی زبان جدیده داره تمام مدت بال بال میزنه‌ و غرق لذتم میکنه . نگاه سرسری میکنم دنبال لغت بلد نباشم استم .اونایی که اون موقع برام سخت بودن . رسیدم به یه جمله که توی گرامر پرسشی کردن با mi ها استاد گفته بود که مثلا قبل هرکلمه بیاد منظور جمله چیه .جمله اون روز بادمه گفته بود نترسید بچه ها گرامرش فصل های خیلی بعدتر تکمیل میشه .یادمه برام سخت بود .یکم ترسیده بود که اگه از پسش برنیام چی و هزار فکررو خیال .همونجوری که ترم رو ثبت نام کرده بودم گفتم احمقانه استش تو هیییییچیییی نمیدونی ازش حتی سلام خوبی رو . یه اپ اموزشی نصب کردم دیدم چقدر تلفظ هاش برام سخته حتی سلام! وحشت زده پاکش کردم گفتم تو کلاس یادش میگیرم و خب وقتی بدونی هرحرف دقیقا چه تلفظی داره درست میشه دیگه . اون لحظه همچون جنس وحشتی برم مستولی شده بود .الان حتی از حفظ میتونم اون جمله رو بنویسم و غرق و لذت شدم . 

Arezu dün annesiyle sinemaya gitti.

یه همچین چیزی ‌. 

الان از مباحثی که بلدم از لحاظ گرامری فقط یکم با نقلی مشکل دارم.یعنی ببینم میدونم طبق چه کاربردی اینجاست ولی خودم بخوام بگم ناخوداگاهم نمیاد برای همه‌ی کاربردها و گرامر ki ای که میچسبه . هنوزم گوشم ضعیفه . بطور کلی همیشه گوشم ضعیف بوده تو هرزبانی حتی فارسی با اینکه مشکل شنوایی ندارم . یه بخش دیگه اینکه من کلا متاسفانه برای شنیدن حتما باید لب و دهن فرد رو نگاه کنم . نه اینکه لبخونی کنم ها اگه نبینم اصلا نمیتونم خوب بفهمم چی میگه . مشکل لیسینینگ هاو اهنگ ها هم همینه برام . فبلم ها هم یکم لپ تاپ روشن کردم بگردم دنبال زیر نویس زبان اصلیشون هم . مهم نیست که چقدر بفهمم . 


+اینقدرددامنه‌ی کارهام وسیعه که حوصلم نمیکشه و استرسی میشم . 


++ یه جور خودخواهانه طوری تقسیم بندی روزمون بین من و مژکیان اینجوری شده که شب ها اون بیداره من دیگه دو اینا میخوام صبح تا ظهر مال خودمم اونم شیش هفت تا ظهر میخوابه :)) اصراری هم ندارم فعلنی که تعطیلیم دانشگاهی نیست مجبورش کنم خوابش رو مرتب کنه :))

1900 __

مطشمقملج


غروب تو خونه بودن برای من کشنده استش .فرقی نمیکنه خونه‌ی چه کسی . نیاز دارم بیرون باشم . این روزها که خودمون خودمون رو قرنطینه کردیم برای من مثل مرگ میمونه. (البته سه بار مجبور شدم برم بیرون) 

از شدت کلافگی در حال مرگم .یه دنیا کار دارم نمیدونم چرا شروع نمیکنم . عکس دریا و تصویر سازی های ابی رو نگاه میکنم بلکه اروم شم . هندونه داره دهنم رو سرویس میکنه از بس انرژی منفیه هی میگه تنهام اینجورم اونجورم خودمم از نطر هورمونی و زندگیایی بهم ریخته‌ام . 

پاشم پنجره رو وا کنم اتاق خنک شه جمع و جورش کنم میز رو مرتب کنم بلکه تصمیم بگیزم جزوه پاک نویس کنم .زبان بخونم . ترکی بخونم . زبان جدیدتریه رو نیگا کنم یانه . کتاب بخونم .برا ارشد بخونم یانههه . 

به تمام احمق هایی که تو راه شمالن فکر میکنم. به تک تک اون اشغالهایی که گذاشتن مسابقه‌ی احمقانه‌ی وزنه برداریشون اجرا بشه و به عالمه چینی مستقیما بیان رشت . به خودمون .به کاش مثل بلا شیلد داشتیم میتونستیم محافظت کنیم . 

دلم اسکله‌ی انزلی میخواد . به تمام طفلکیایی که مراسم ازدواجشون بود حتی .

۱ نظر
1900 __

Sınıfım


+همون پنجشنبه به محض خداحافظی با مژکیان رفتم صف تلسکوپ . یکم موندم مامانم منو دید :)) بعد یهو اونورتر داداش و زنداداشم رو دیدم داشتن رد میشدن به مامان گفتم رفت پیششون :)) بعد من دیدم بهشون پیوستم هندونه زنگ زد گفت با مامانش اینا همونوراست گفت اگه بامژکیانم حواسم باشه :)))))) یعنی به معنی واقعی کلمه جیویشتیم .  بعد اومدن خونمون البته . چندروز قبل ترش داشت درمورد مزکیان میگفت که واقعا داره تلاشش رو میکنه که کنار بیاد . منم بهش اطمینان دادم.اخرش گفت پس یبار چهارتایی بریم بیرون . از وقتی که هندونه هم اینا رو گفت خیالم راحت شد .حال خوب تریه . آخیش طور . خونمون هم بود اسمش رو می اورد درموردش میگفت و معلوم بود داره تلاش کرده :) 


+دیروز گفتم که دارم میرم کلاس استی زنگ بزنم حرف بزنیم؟ گفت برم حموم میپوشم میام تا کلاست باهات بیام . از شهرداری تا کلاسم بیست دقیقه یه ربع راهه .دیدنش مثل هربار تازگی داره و اون لبخند قشنگش .
تو اون بارون و سرما با وجود سرماخوردگیش .
گفت یه سوپرایزم داره هی بگم نگم چون بدم میاد تو کف باشم راضیش کردم بگه گفت میمونم باهم برگردیم . قراربود بره کافه عجیبیه‌ی نزدیک کلاسم که مثل اینکه نیم ساعت موند حوصله‌اش نکشید اومد بیرون تو بارون توکوچه منتظرم بود. کل تایم کلاس دلم گرم بود که قراره ببینمش .

+عرفان نیومده بود نمیدونیم میاد یانه .اگه نیاد کلاسمون تشکیل نمیشه . باید بمونیم تا یه کلاسی به ما برسه .
درسش رو در عین پیچیدگی داشتنش دوس داشتم . کلی نکته ها که همینجوری یادگرفته بودیم معلوم شد .کلی اسم معنی هاشون معلوم شد یاشار سولماز دونر و...
کاش کلاسم متوقف نشه .کاش عرفان بیاد .من عاشق این کلاسمم .کلاس محبوب حال خوب کن من.
چندتا اهنگ که فعلاشون مرتبط بود برامون گذاشت یکی اون اهنگ معروفه بود که یه عالمه ادم باهاش خودکشی کردن :)) بعد اینقدر دقیق معنیشو میفهمیدم .تو کلاس خوب بودم و حس خوبی بهم میداد. یه جا فقط یه فعل رو گفت صرف کنم سر فتحه یا کسره شدنش تشنج کردم زبونم گرفت :))))  تشنج ها دوهزاربار فتحه دادم جلو نمیتونستم برم چون کسره بود بعد گفتم :))



۱ نظر
1900 __

نظریه صف بندی


من از این امتحان چند ساعت دیگه ام جز پاسی چی میخواهم؟؟:( این استاده این ترم همه جوره تغییر رویه داده کاش حداقل تو پاس کردن دانشجو تغییر نکرده باشه:( 

خسته ام . 

نمره های کلاس زبان هم اومد و قبول شدم . الان سوابق تحصیلیم چهارترم تموم شده.چقدر دیدنش هم دلگرم کننده استش . نمره اورال اکسمم خیلی پایینه چند ترم. انگار نمیتونم همزمان هم کار کلاسیم قوی باشه هم این :)) ولی اشکال نداره . بهمن شروع میکنم به بلند بلند بلند خوندن متن های کتاب و غیرکتاب . میگردم حتما یه پادکستی چیزی هم پیدا کنم در کنارش واقعا شنیداری ضعیفم از ابتدا تا به الان و اها خوندن با خواننده ها بلکی که بهتر شه . اولا برعکسی بود یهو روند نزولی گرفتم:)) اینکه البته استرس میگیرتم هم بی تاثیر نیست . اینکه یکی از بچه ها خودشون ترکن اون یکی هرسال چندماه چندماه ترکیه استش کلا از اول همه یه میلیون تا کلمه بیشتر از هممون بلدبود در بدتر به نظر اومدن من و بی اعتماد به نفس تر کردنم بی تاثیر نیست :/ وگرنه گیرایی مطالبی که استاد سرکلاس میگه من بهترم .:| هشتگ روحیه دهی‌.

خیلی خسته ام کاش امتحان فردا رو پاس بتونم بشم :( کاش هفته‌ی پیش رو اینقدر وحشتناک که به نظر میاد نباشه:(

کاش امتحانا زودتر تموم شه اینجاهم راحت شه برگرده سر روال سرخوش قبلی:/


۲ نظر
1900 __

Kelebek


از صبح اومدم دنبال گواهی اشتغال به تحصیلم که امضا نمیشه . همه یا میرن یا همه اونایی که کار دارم میرن تو یه اتاق جلسه لحظه ای که اومدن بیرون خواستم برم داخل همه اومدن بیرون که برن مراقب امتحان شن . تا یک هم که نماز و ناهار .همه هم وحشی و بی اعصاب میدونم قراره خورده شم :))

مداد نیاز داشتم بعد این مارک مدادی که استفاده میکنم کتابفروشی بزرگه‌ی سر کوچه داره .رفتم یه لحظه گفتم ازین کتاب کوچیک های زبان جدیده هم بگیرم . اولی که دستم اومد بدون توجه به داخل برداشتم . مدادمم طرح نروژی با بدنه‌ی قرمزه . کاملا مناسبتی :)) یکی دیگه ازین طرح دارم ولی دلم نمیاد استفاده کنم .
یکم درس خوندم الان خسته شدم نشستم پای کتاب کوچولو و خب تمومش هم کردم و بجز دوتا فعل که معنی هاشونم حدس میزنم همه جا رو فهمیدم .همه‌ی گرامرش رو هم بلد بودم میدونستم چی شده .یه نکته هم یاد گرفتم .در کنار تمام بی برنامه شدگی های امروز و درس سخت خیلی لذت بخشه این حس .مثل همون کپشن که کلش رو فهمیدم . مثل فرداش که تو یه پیج کاملا دوراز زبان جدیده چشمم خورد به یه کامنت به زبان جدیده و اونم فهمیدم . یه پروانه دارم تو دلم که اهل زبان جدیده استش .اینجور مواقع بال بال میزنه :) مخصوصا که با توجه به صحبت های له کننده‌ی سر صبحونه‌ی مامان خیلی چسبید

۲ نظر
1900 __

آخیش


در یک اقدام احمقانه  همین الان درس فردا رو درس محذوف یاد کرده و درسی که قصد حذف داشتم رو به روی میز  بازمیگردانیم .فردا برم جزوش رو بگیرم :)) باید ولی تو یه روز جمعش کنم :| تا دیداری دیگر بدرود اطلاع، سلاام نمونه .
امتحان اندیشه با سوالاتی بسی سخت گذشت . اینقدر خط خوردگی داشت برگه‌ام (دراین حد که یه جواب پنج خطی که دومی ای هم بود که جواب داده بودم رو خط زدم دوباره درستش رو نوشتم) به حدی هم بدخط بود که دلم برا استادم میسوزه :))
بعد مژکیان ِعزیزدل اومد . آخیش اینقدر دلم تنگش بود که دوست داشتم از گردنش اویزون شم بعد خودشم که همش رعایت این چیزا رو میکنه منو دید کله‌ام رو چسبوند به خودش اینقدر غیر منتظره بود که شوکه گشتم هیچ اکتی نزدم حالا من راه افتاده بودم که رد شم که برم اون سمت کلا بخاطر همین چشمم خورد به هندزفریش، سیاه میدیدم تا دقایقی دیگه به روش نیاوردم :)) درنهایت با اون هندزفری منو کور میکنه یا منو کور میکنه .
منِ ناهار نخورده رفتیم یه میلیون تا غذا سفارش دادیم:))) خوبه ناهار خورده بود :)) بعد یهو گفتم که گوشیم پیام ها رو پاک کرده میشه مال تو پاک نشده باشه میخوام برا فلان روز رو بخونم . بعد اول گفت اره پاک شده یهو دیدم اورد اول اول من ذوق شده بودم . بعد پیام هارو اورد .برای اولین بار حالت خجالتش رو دیدم .  باورم نمیشد این همون پسرک پرروی منه :ایکس خیلی حالتش عجیب بود . هم میخندید هم خجالت میکشید به روی خودش هم نمی آورد ‌.یه بار باید گوشیشو کش برم همه رو بخونم .
رفتیم کوچه‌ی محبوبمون . ولی چون یه ربع دیگه‌اش زبان داشتم نشد بریم داخل اون کافه جان . دستم بوی عطرش رو گرفته بود وسط امتحان هی ذوقم میومد .
سه نفر بودیم هم فقط . امتحانمونم تو همون کلاسی که امتحان ترم یکمون بود تشکیل شد .بعد الان اینجوریه که عبیر تعیین سطح داد رفت  کتاب دوم . ماندانا خانم نمیدونیم چرا نیومد چون جلسه پیش گفته بود میاد . منو عرفان و المیراییم :))) یه حال دهن سرویسی دارم :)) البته متین که تابستون اومده بود گف ممکنه باز اینجا باشه بیاد . امتحانم که بخش گوش دادنیش رو عملا یکی نوشتم فقط ،فاجعه بود :))
اینجوری بودم که همه کلمات قبل و بعد رو میفهمیدم بعد دقیقا خود همون کلمه رو نه . :| یه عالمه حرف میزد (یه فایل رادیویی بود) بعد عکس دوازده تا هنرمند بود باید شغل قبل هنرمندیشون رو مینوشتیم :| اطلاعات عمومی هم جواب بود:))
متن رو میگم چقدر باید نوشت ؟ میگه چقدر نوشتی میگم سه تا .میگه نه دیگه حداقل حالا چون خطت ریزه پنج تا بنویس . اخرشم چهارتا نوشتم :)) میگم دیگه اخه فعل هام تموم شد هیچ کاری قرار نیست انجام بدم میگه تو سوالای دیگه نگاه کن الهام بگیری :))
 بقیه رو راضی بودم ‌.
بعد ولی یه ساعت پیش تو اینستا یه پست دیدم به زبان جدیده کل کپشن رو تونستم بخونم و بفهمم و خب شست برد .اصلا مگه همین مهم نیست؟

+یک خواب ملوسی بر من حاکمه از اونور هم چون امتحان نمیدم انرژی گرفتم . از اون یکی ور هم مژکیان که مافیاست قراره هم اومد مجبورش کنم بخوابه کنسله . یه کارگاه لذید معماری کاربردی ثبت نام کردم . امشب جلسه دومشه و هفتاد تا پیام دارم ازش تا همین الان .پیام ها فایل های صوتی حتی تا بیست دقیقه و متن و عکس و این هاست . حالا بین اینکه اونارو گوش بدم و نکته برداری کنم .یه فیلم که نصفه دیده بودم رو کامل کنم یا فرندز ببینم یا کتاب بخونم یا بخوابم،سخت گیر افتادم‌  .

۱ نظر
1900 __

لبخند


آهنگ که پخش میشد تو گوشم مادر و کالسکه‌ای که گیر کرده بود و پیرمرد عبوری سریع کمکش کرد بهم لبخند زدن صدای خنده پسربچه های ابتدایی .جلوتر صدای آکاردئون و خوندنش و بچه ای که محو با لبخند نگاهش میکرد . جلوترتر یه بچه ای که تا زانوم بود و جلوش دونه ریخته بودن برا کبوترا و داشتن میومدن جلوش رو زانوش خم شد و همه پرواز کردن و جیغ هیجان زده‌اش صدای پرواز دسته جمعی یکم اونورتر سه تایی که رو داربست داشتن اون ساختمون رو تمییز میکرد (یکی از شغل های محبوبم که بخاطر شرایط فیزیکی هیچوقت نمیتونم به عنوان ارزوهم بهس نگاه کنم )یکیشون بیکار نشسته بودو بچه های مهدکودکی‌ای که اومدن بیرون از اونجا متوجهشون شدن و باهم ارتباط برقرار کرده بودن . روبه روم توی اون سکوهایی که درختچه نیست و سبزه سبز شده دوتا گربه ها .
امروز شهرم میخندید.


+اشاره نمیکنم که صبح چقدر خوابم میومد و هشت دانشگاه بودم با خسته ترین استاد دانشگاه .کلاسمونم تو سایت بود چراغ خاموش... مایده کلی خرید داشت گفت انجامش بدم خودمم تندی با مامان رفتیم یه تیکه پارچه خریدیم حس کلاغ داشتم از بس دنبال یه تیکه مشکی براق بودم:| یه دنیا کار دارم یه دنیااااا ولی فردا از کله صبح باید بریم خونه‌ی عمم کارهارو انجام بدیم و کمک و اینا . شب بله برون هندونه استش جمعه هم عقد...


+درسمون زمان اینده بود و میگه ما تو فارسی خواه نمیگیم و فلان باید درمورد دوتا شکل و اتفاقاتی که می افته بنویسیم اول فارسی نوشتم به اول همه‌ی فعل ها خواه اضافه کردم به غایت مضحک شده :)) برم تمرینامو تموم کنم که بعد کلاس ح جیمی جونم رو میبینم که حسابی دلتنگشم .

۱ نظر
1900 __

Sınav


مهشید که گفته بود دیگه نمیخواد از ترم بعد بیاد ولی فکر نمیکردم دیگه امتحانشم نیاد . سعید هم نیومد متاسفانه همیشه اول از سعید سوال میپرسید بعد منو صدا میکرد الان با نبودش من اولین نفر میشم :|| دلمم برا جفتشون تنگ ممکنه بشه. مهشید اولین دوستم اینجا بود .


ح جیمی رو دیدم :( دلم براش تنگ شده بود .این هفته اصلا هیچی هم حرف نزدیم باهم .زنگ زدم بهش خاموش بود لست سیناشم یکی یه ماه یکی یه هفته شده بود . خداروشکر رفتم دیدم خودش اونجاست کلی حرف زدیم . هوا داره دلچسب پاییزی میشه و خوشحالم .
دلم میخواد برای هزارمین بار بلندی های بادگیر رو بخونم . چرا؟ نمیدونم . هنوزم اون سردی و رطوبتش  و تیرگیش برام جذابه .


یعنی یه موقعیت پیچیده‌ی مسخره ممکنه درست شه؟ واقعا من قراره اینقدر بدشانس باشم؟ یا همش نقشه استش؟:|

1900 __

Ki


غروب فاینال دارم و یعنی یه سطح رو تموم میکنم . فکر بهش هم لذت بخشه . قرار لود از صبح بخونم چون دیروز با هندونه و احمد بودم که خریداشون رو بکنن اومدم خونه مامان گفت که برای ناهارخاله ها دارن میان :| یک چهارم وجبی هم استش دوتا ازنوه های اون یکی خاله هم استن چند دقیقه به چند دقیقه میاد تو اتاق جیغ میزنه میگه حق نداری بیای بیرون و میره :| هیچ ایده ای ندارم قراره فاینالم چطور بگذره :/ 
ته ترمی این حق من نبود :| اخه عدل امروز باید میومدن بعد قرنی؟

۲ نظر
1900 __