۱۰ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

10 : گل زردم


صبحی که از چهار بیدار بودم و بعداز امتحانی که گند زدم  میرسیم به آسایشگاه و همه ای که به سرعت یادشون میومد که قبلا سیم داشتم و با اون منو شناخته بودند . خواب بعدازظهری که نشد و هندونه ای  که گفت بیام سر کوچه . نتیجه‌ ؟ یکساعت و نیم دور زدن بود و بدو بدو اومدم خونه توراه برادری که دیده شد و منتظر پیام ح جیمی موندم که دیدیم همو . پل هوایی و کوچه ها و خیابونا و آذی که بعد از هفت ماه دیدم اتفاقی . از یازده و نیم ببهوش شدم تا هفت و نیم .

یسری حس ها و تجربه ها هم بودند که خودشون طالب پست استند . در نتیجه لاو و دومین تجربه ارتفاع بی دغدغه بمونه بعد... 

1900 __

9 : مثه زرافه ها تو باااد


جدیدا خیلی زود میای . اینجوری ساعتت رو از دست میدم که . اومدم دکه سر کوچه سراغ آدامس خرسی . قبلش دیدم تو اون کنج اون گوشه اونورش وایستادی سیگارتو میکشی . جملم که تموم شد ، دیدم اومدی جلو تا کنارم بعد برگشتی عقب دوباره .منم خیلی خوشحال کلا کلمو کرده بودم تو دکه . ‌از صبح که بیدار شدم خیلی خوشحالم . دیگه فکر امتحان دیروز آزارم نمیده . فکر به چهارشنبه حالمو خوب میکنه . بعدازظهرش با ح ، اینکه آخر هفتم شروع میشه اون روز به فیلم و استراحت میگذرونم . حالم خوبه ؟ شاید .قلبم عادی نمیزنه هنوز یه جوریم که نمیدونم اسمش چیه . دیگه میبینمش کمتر پیش میاد قلبم بریزه اما یکم که دور میشم اشک تو چشمام جمع میشه گاها خودمم نمیدونم چرا . خیلی رو مخه هر چی است . دلم یه سفر میخواد به یه نقطه ساکت ساکت که دراز بکشم . دروغ میگم دلم میخواد برم یزد رو پشت بوم تو یه بافت دراز بکشم هیچ جا نرم چشمامو ببندم وا کنم زل بزن به آسمون و تنها رنگایی که ببینم آبی و سرمه ای و بنفش شب باشه با زردی کاه گلا .

1900 __

8 : خوشبختی


صبح که تو تاریکی بیدار شدم آرزو کردم مه برقرار بمونه و موند و قشنگ ترین صحنه ها رو ساخت.
بعد گرم و گرم تر شد هوا . الان؟ دراز کشیدم تو اتاق طبقه چهارم یه ساختمون بعد ازین که یه دل سیر زل زدم به اسمون صاف قشنگ و پر ستاره ای که مدت ها بود ندیده بودم. یه باد لطیف میزنه و حال و هوا کاملا مسافرته.
از ماه غروب نگفتم؟ زیبا ترین بودن .کل دایرش دیده میشد و پایینش به هلال نازک بود وسط یه سرمه ای که ته نداره که رفته رفته طلایی تر میشد.
عاشق این هوام. یادم نمیاد هوای اون شب توی خرمشهره با هوای صیقلی توی بندر عباس. شایدم اون اخر شب که تو تهران پیاده قدم زدیم یا که قبل تر جای دیگه ... ولی هرجا که باشه روانیشم و پیداش میکنم و برای همیشه مال خودم میکنمش.

1900 __

7 : هزار آفتابِ خندان در خرامِ توست هزار ستارۀ گریان در تمنای من



امروز که ماجرای ح و نون رو فهمیدم در خودم له شدم . عصبانی بودم . هنوزم نمیدونم چرا . شاید باید ظهر قهرمیکردم و میرفتم برنمیگشتم که بهم دوساعت خوش نمیگذشت ولی تهش این رو هم نمیفهمیدم.

تمام روز درگیر این بودم که حوالی پنج بیام بیرون که بیینمش . از دور دیدم داره میاد ولی فکر کردم با رفقاست نگاهش نکردم اما تنها بود . دقیقا امروزی که قشنگ شده بودم . امروزی که دوست داشتم ببینتم ...

سوار ماشین که شدم جلو که نشسته بودم هوا که تاریک بود هندزفری تو گوشم موهامم که توصورتم ریخته بود دیده نمیشدم تا لاهیجان اشک ریختم . هی تو گوشم خوند کوه باش و دل نبند هی تو گوشم خوند یادت نره زندگی یوقت یادت زنده ای من تورو میخوام اما آزاد که غم هیچوقت سراغت نیاد...

ادامه داره؟ آره روز مفصلی بود . میتونم از اینکه وقتی از تاکسی پیااده شدم دخترخاله جانم رو دیدم بگم یا اینکه فهمیدم چقدر اون یکی خالم دوستم داره تو یه جمعی که من نبودم گفته فلانچی رو دوست دارم و دامادش گفته تو حیاط مادر بزرگم پره برام یه پلاستیک پر چیده. دامادی که خیلی کم باهاش برخورد داشتم همون اقا مهربونه و خاله مهربون تر . میتونم از خنده های توی پارک بگم 

۳ نظر
1900 __

6 : زجر یعنی باورش


با اینکه مهم نباید باشه ولی چقدر دوست ندارم فکر کنه من با ح جیمی دوستم :/ هرچند یقینا الان همچین چیزی رو متصورن همشون :)) دیشب حتی :دی 

اون مدت من خودمو میکشتم که موقع تعطیلیش ببینمش نمیشد الان هرباااار که رد میشیم اخه باید ببینمش ؟ :|

اینقدر قوی سدم که صبح با اینکه از دور دیدم داره میاد راهمو کج کردم از اونور تر برم که باهاش چشم تو چشم نشم! شاید مسخره باشه ولی خودم به خودم اقتخار کردم چون بعدش تا کیلومترها قلبم گنجیشکی نمیزد :دی 

1900 __

5 : فردا روز دیگریست



اگه از رخوت بیدار شدن تو تاریک روشنی ساعت پنج غروب پاییز بگذریم و درس سختی که باید بخونم دو روزه یجور قشنگی حالم خوبه . رفته بودم دکتر دیروز . علائم رو ردیف کرده بودم و گفتم و گفتم و گفتم تموم که شد گفت خب دیگه ؟ گفتم خوابمم میاد آقای دکتر . خندید و معاینه رو شروع کرد . موهامو با یه لطافت خاصی کنار زد برد پشت گوشم که هم دمای بدنم رو اندازه بگیره هم بعد ترش گوشم رو معاینه کنه یک آن خودش هم موند و من زدم زیر خنده . گفتم مرسی آقای دکتر تا حالا کسی با این محبت موهامو کنار نزده بود :)) .  

دوروزه فکرش اذیتم نمیکنه قلبمو قیلی ویلی نمیکنه . دوروزه احساس رهایی مطلق میکنم البته نباید هم زیاد فکر کنم و دستکاریش کنم که ببینم تا کجاها ترمیم شده نمیدونم تا کی پایداره ولی حالم خوبه راحت از کوچه رد میشم و این خوشحالم میکنه. هر چقدرم که شب ها خوابای آشفته ببینم .

کتاب صدای آرچر رو خوندم . لذت بخش بود. مدت خیلی زیادی میشد که رمان عاشقانه نخونده بودم . کتاب رو خوندم بدون اینکه فکر نمایشگاه آزارم بده فکر کتاب و کتابفروشی ها و هی به خودم خندیدم . 

دیشب تیم لوکا اینا قهرمان جام باشگاهای جهان شد . امروز تو مغازه دقیقا لحظه ای که سرم رو بالا اوردم زیرنویسش رو دیدم و تو دلم پروانه ها پرواز کردن . هرچقدرم که حالا صبح تو اینستا و هشتگ ها فیلم های مربوط بهش رو دیده بودم.



1900 __

4 : گذشته ها گذشته انگار


آهنگ نرو بمان از آلبوم تمام ناتمام رو پلی کرده و بلند بلند همراهش بخوانید و چرخ بزنید . شبی یک عدد.

1900 __

3 : سحر میداره این شب تار


صدای زنگ ساعت هشت صبح قلبمو میلرزونه . 

همون قلبی که چند روزه وقت و بی وقت درد میکنه و تیر میکشه . 

دوست ندارم با هیچکی یمدت حرف بزنم . با هیچ کسسسس . دوست دارم برم تو غار خودم . هوای حوصله ابری و فلان . حالا برعکس شدم . میام خونه ست که حالم بد تر میشه بیرون؟ عادی ترین منم . 

1900 __

2: شهرمن بخند


احسای رهایی دویدن و پریدن از فاصله بین ورودی به بلوک بخش بعدی. وقتی جلو کتابفروشی وایستادی یهو ها میکنه و بخارش میاد جلو چشمات. زیر درخت شیشه شور و شاخه هایی که تکونده میشن و قطره های بارونی که جمع شده بینشون میریزه سرت. همین لذت های ریز و خنده دار. نگاهش نگاهش نگاهش ...

+اونایی که سوپرایز میشن اون سرخوش ترینی که برف شادی دستشه و میچرخه و میزنه و میخنده ... دیشب تو شهر یه دنیا خوشی جمع شده بود...

1900 __

1 : آموزش بغل گرفتن و بغل گرفته شدن


در بغل فشرده شدن برا اثبات اینکه اشتباه میکنی اونقدری که دلم نمیخواست بیام بیرون اونقدری که یادم رفت منم میتونم بغل کنم اونقدری که حتی میتونستم بیشتر از نقش چوب خشک رو عهده دار شم سرم رو بذارم رو شونش.

1900 __