۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گیلگمش» ثبت شده است

mutluyum


کتاب ها امروز اومدن از ندید بدید بازی هام همین که هزار بار دارم ازشون مینویسم:)))

ای که چقدر دلم برای کتابفروشی بودن تنگ شده. هی نگاهشون میکنم قند تو دلم اب میشه.

فهرستشون رو میخونم و هی جون به جونام اضافه میشه باورم نمیشه همچین مباحث شیرینی رو به قصد ازمون قراره بخونم.  حالا هرچی کتاب مبانی مدیریت سازمانی یا همچین چیزی با اون حجم و ورق زشت سایه زنش رو فیلا دارم میخونم :|

یعنی میشه موفق شم؟


ما دو تا پستچی داریم یکی که بسته های موتوری رو میاره یکی کارتونی های سنگین. جفتشون هم خوش اخلاق و فوق العادن  مخصوصا دومی دلم گاهی براش تنگ میشه :))


1900 __

مهکامه


لیست کتاب هایی که باید بگیرم براش رو عوض کردم. خیلی محدود کردم و منطم الان ذهنم اروم تره. عمده کتاب هایی که مال یه انتشارات بودن هم سفارش دادم فردا ارسال میشن. جلد یکیشون اینقدررر قشنگه که دوست دارم قابش کنم اصلا. یکی از پر دردسرترین سفارش های عمرم بود و گرون ترین ها. 

به دایرکت کتابفروشی سر کوچه هم پیام دادم دلم براشون چقدر تنگ شده بود:)) دیگه کلی بهم توضیح داد قشنگ حس کردم اونجام. ترکیب عطر پلاستیک و کاغذ و کتابای زبان میومد برام.

یه مقدار بی حوصله ام که خب کی نیست. فردا روز باحالیه همینجوری الکی امیدوارم. اگه حالت عادی فردا زبان جدیده ترمش شروع میشد نمیدونم حالا کی شروع میشه. چند هفته پیش تو اینستا دیدم که گفته بودن ترم از این هفته شروع میشه ولی پیام ندادن هم که از کی شروع میشه فیلا هم که تا اخر هفته تعطیل کردن همه چی رو.

دوست دارم این شروع شه بیرون بریم بهاره بهرحال مژکیان رو هم ببینم ولی دانشگاه شروع نشه:(((

1900 __

اقتصاد گردشگری


اونی که قرار بود امروز دیگه درس نخونه ولی نشست پاش و اولین کتاب رو تموم کرد کیه؟ من من کله گنده :))


فردا روز زبان ها نام گذاری میکنیم تا ببینم چه کتابی از اون طبقه صدا میکنه. حس میکنم حس خوندن اقتصاد خرد یا کلان نیست:/



1900 __

Yine aynı


برای سفری که هیچیش معلوم نیست تو وقتای ازادم برنامه میریزم و حالم خوب میشه انرژی ای که بهم میده رو تاحالا تجربه نکردم . 

میشینم سرچ میکنم  چطور برم . مثلا بلیط مستقیم اتوبوس ۱۱۸ استش حدودا ولی بدیش اینه که ساعت سه حرکتشه و نصفه شب میرسم اونجا .ترجیح میدم دفعه اول نصفه شب نرسم :| قطار رو بررسی کردم گرون درمیاد و هم ساعتش نمیخوره از اینجا به تهران رسیدنش شب میشه ولی از تهران به اونجا از ظهر و یه نیمه شب حرکت دارن فقط.

قیمت اتوبوسام که به غایت متفاوته از اون طرف باید حواسم باشه ترمینالاشون یکی باشه که سرگردون شهر نشم ولی یه تابم قابل توجه هم وسطش فاصله داشته باشه که اینجا هیچی سر نظم نیست جا نمونم بعد روحیه‌ی وسواسیم نمیذاره میگه نه نمیرسی:))) فعلا میزنم تو دهنش نمیدونم برم اونجا همونجا بخوام بلیط بگیرم چطوریه بعد . سردرگمیش جذابه اما. 

بعد میگم که چندروز بمونم . چی ها ببرم با خودم .اونا رو لیست میکنم و قلبم پراز لذت میشه . 

به هزاران جایی که دوست دارم اونجا بمونم به تجربه هایی که دوست داشتم همیشه اونجا داشته باشم و خانواده نمیذاشتن فکر میکنم و چندین دسته پروانه تو دلم بال میزنن .

به پولی که میخوام کنار بذارم تو همین بی پولیم:)) اونم الان که کلاس زبانمم گرون تر داره میشه:)) خیلی خجسته دلم خداییش . ازینام که راحت میتونم تو ارزون ترین حالت ممکن سفر کنم و خوش بگذرونم ولی این اونیه که میخوام هرکاری دلم میخواد انجام بدم زین سبب بیشتر گیر می افتم . کاش برا تولدم کادو ندن پول بدن  :| :)))

اگه میتونستم کنسرت جمعه‌ی هفته‌ی بعد پالت رو برم دوتا از ارزو گنده هام توی ۹۸ تیک میخورد .اخه توی وحدته . اینم جزو ارزوهامه اینقدر عکس و فیلم دیدم از کنسرتای اینجاشون تصویر ذهنیم ۳۶۰ درجه استش :)) 

+چون هیچکی حتی هندونه جز اون رفیق یزدیم خبر نداره مجبورم هی اینجا بگم که یه سیکاله اروم بگیرم . امشب به دخترخالم میگم ولی چون سرش شلوغه هربار ذوق برم مستولی شد نمیتونم بگم بهش باز اینجا خراب میشم:))

+چون هندزفری ندارم زیاد اهنگ گوش نمیدم ولی اهنگ این روزام بدون توجه به معنی اهنگ  yok yok از فریده هیلال آکین استش :)) نمیدونمم چرا میچسله تو بارون بنظرم.


۱ نظر
1900 __

سخت دلبسته‌ی خاک


پنجشنبه یه برنامه بود که بازدید از یه بخشی از یه محله‌ی قدیمی شهرمون بود . بالاخره به آرزوم رسیدم و رفتم داخل اون حموم متروکه . از کاشی های زیبای قجریش که ریخته بودن و خاک گرفته بودن تاااا اون قسمت نورگیرش که گیاه اویزون شده سبز شده بود . یه همراه هم داشتیم که دکترای معماری میخوند و کلی توضیحات تکمیلی بهمون میداد . درمورد کاشی ها و نماداشون اطلاعاتش خیلی زیاد بود . منم که عاشق کاشی . قرار شد کتاب معرفی کنه البته مقاله دراین زمینه بیشتر داریم . بعد امروز رفتم دنبال کتاب یسریاشون خیلی کلی بود به کارم نمیومد اونایی که تخصصی تر بودم نداشت . دوتا کتاب دیگه پیدا کردم بنظرم جالب بودن یکمم یکیشونو خوندم خوشم اومد. رفتم دنبال کارای دیگم برگشتنی رفتم اون یکی کتابفروشی شاید داشته باشه که نداشت و رفتم که چرخ بزنم یه کتاب روی قفسه ها بود که یادم اومد قبلا جزو معرفی های یه باستان شناس بود تو اینستا‌. "گیسوان هزار ساله " خاطرات حفاری های یه باستان شناسه . سریع برداشتمش .
دلم یه کتاب از نشر چشمه میخواست ازین نازکاش و اونایی که یه روایت جدی و رسمی و تلخ و نااامید دارن . یه لحنی شاید شبیه یک انسان یک حیوان . یکم نگاه کردم چشمم نخورد.اومدم خونه شروع کردم به خوندنش و خیلیی دوسش دارم .به شخصیت خسته و احساسی داره خود اقای یغمایی خیال پردازی هاشو کامل درک میکنم .بیرون صدای بارون میاد هوا یکم سرده.  نمیخوام به هیچی فکر کنم جز الان همین لحظه همین لذت بی استرس کتاب خوندن . دلم تنگ شده بود. کتابش ازیناست که جلد متحرک دارن و یه قهوه ای خاکستری و تاریه کلا . کاغذشو کنار میزنی یه جلو قهوه ایه که اسم کتاب محو کنده شده. عمیقا حس و حال خودشو داره . دوشبه برگشتم به اتاق خودم و نشستن رو تختم و بودن تو این اتاق رو عمیقا دل تنگ بودم اونم وقتی با خوندن کتاب موردعلاقه همراه باشه. 

۳ نظر
1900 __

52 :در جست و جوی نوراقایی جان


دوساعتی میشه که بیدارم و سه ساعت دیگه امتحان دارم و اگه براتون سواله که چقدررامتحان ؟ خودمم نمیدونم دیگه حال ندارم یحتمل تا پایان خرداد بجز این بزرگوار پنج تا امتحان دیگه دارم  که دوتای دیگش هم توهمین هفته استش .

ساعت ده امتحانه باید بچه خوبی باشم تندتند بنویسم که تا یه ربع به یازده تموم کنم که زود برگردم خونه کارای کلاسو بکنم درسشو بخونم حموم برم اون کارایی که چند روزه موندن رو بکنم و اگه شد بخوابم:)) خیلی رویاییه به همه برسم نهایتش فقط کاراشو میکنم درسشو میخونم بدو بدو تو گرما میرم :| کاش شب که میام این پست رو پاک کنم ویرایشش کنم فقط بنویسم به همه رسیدم . امتحانام رو عالی دادم و از همه مهم تر برنامه ی اقای نورآقایی ساعت شیش بوده و به اونم رسیدم و برای اولین بارراز نزدیک پای حرفاش نشستم و حسرت شنبه رو شست برد :(



بعدا نوشت : امتحانم تا یازده و ربع طول کشید . اگه اون سه تا ابتکاری که زدم درست بوده باشه بعد مدت ها کامل میشم:)) درواقع بعد چمن که سفید داد اولین نفر بودم که برگشو داد دیگه دویدم بیرون . تو راه زنگ زدم اقاهه جلسه بود دیگه یادم رفت زنگ بزنم :| ازالان به بعدم بعیده جواب بدن . اون کارام فقط رسیدم تمرینو انجام بدم بقیش همه مونده تا الان :)) برم دور بعدی . و اینکه رسما دیگه توانایی وا نگه داشتن چشممو دارم از دست میدم .تازه ناهارم نخوردم . صبونم که نخورده بودم کلا از اون وقت صبح تا حالا یه دونه دونات خوردم .روزه بگیرم سنگین ترم :))

بعدا نوشت: این یکی اصلا خوب پیش نرفففت اصلا . من چندوقت پیشا بیشتر وسط خواب سرفم میگرفت نفس نمیتونستم بکسم اینگار که باعث میشد هی سرفه کنم و چند ساعت کش میومد .یمدت بود پیداش نبود سر کوچه کلاسم رسیدم شروع شد . تمام طول کلاس داشتم سرفه میکردم البته بی صدا . اصلا نفهمیدم امتحانم چی نوشتم رفتم بیرون خانم مهربونه گف برم اونجا زیر کولر بشینم :ایکس داشتم میومدم هم میگف یه اب بخور باز . خلاصه نه فهمیدم استادچی میگه نه فهمیدم خودم چی میگم . یسره هم امروز حرف زدنی بود کلاس :| دیگه بعدداون دوبار که باید حرف میزدم استاد فهمید چقدر نابودم اسممو نگف :)) هیچی دیگه بعد صد جلسه قبل فکر کنم سقوط سهمگینی در انتظارمه . :)) بعد نمیدونم چرا هرچی سوال نکته دار و یهو تغییر رویه میده از سوالاش از من میپرسه که بلد نباشم :)) :| البته اینو اگه تمرکز داشتم میتونستم بگم ولی درگیر میوت کردن سرفه بودم .

امتحانش خیلی سخت بود اصلا مطلب خاصی نبود ولی فکر نمیکردم اینقدر سخت بده :| میگف این دست گرمیه برا فایناال . من همینجا انصراف میدم :))
۰ نظر
1900 __

47 : استم استی است استیم استید استند


دلم میخواد امروز فقط رو تخت دراز بکشم کتاب بخونم تو این هوای نیمه خنک . به کتاب بردارم تا ته بخونم . اما نمیشه دیگه باید میانترم فردا رو بخونم که خیلی سخته برام . از کتابای پارسیان متنفرم از بس نثر بدی داره و نامنظم توضیح داده به انضمام راه حل های نصفه نیمهههه . به خودم میگم هی که دختر خوبی باشم بخونمش تا غروب تموم شه تقریبا میتونم زنگ بزنم به ح جیمی که بریم بیرون نمیدونم استش یا نه . شایدم زنگ بزنم به پ . بهرحال دیروز که اونجوری شد حداقل میدونم اینجاست مگه اینکه با رفیقاش رفته باشه که دیگه هیچی اگر بازم نه میمونم بعد اذان برم کافه :| یه غلط تفریح طوری خلاصه بکنم هیچکدومم نشد میشینم درس جدید کلاسمو میخونم اصنشم . قوربونشم میرم والا :| کم از تفریح نیست این بزرگوار . دیروز اومدیم سنمونو بپرسیم من بین دو و سه شک داشتم که چی بگم چون دو اسون تر بود فکر کنم گفتم دو:)) ولی کلا بعد از سین من کوچیک ترین بودم :| چهل و خرده ای هم داشتیم .
از شنبه بعدارظهر دیگه شروع کنم درختکاری رو . (درخت واقعی نه ها یه چی دیگه منظورمه)  

۱ نظر
1900 __

45 : تورا با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است


من عاشق غروبای بعداز بارونم . امروز هوای عجیبی بود ابرهای بارون دار درصلح و ارامش کنار ابرای سفید بودن گاها افتابم بینشون بود و بعضی جاها کامل با وجود گرمش حضور داشت .
بعدازظهر دراز کشیدم که به چرت بزنم و یهو رعد و برق و بارون بشدت شدید که سرعت و شدتش غیرقابل وصفه شروع شد . هرچند الانم که اینا مینویسم دوباره داره میباره . این فاصله که هوا خنک بود پرنده ها هنوز پرواز میکردن و صداشون میومد . رو برگای گل بیسکوییتی آب بارون جمع شده بود و رو گلبرگاش بارون نشسته بود ، توی بالکن موندم و همه چی رو تو ذهنم ول کردم و تمام ذهنم پر شد از تصویر پرنده ها و آسمون کاکتوسا و گلهای قشنگ دورتادور بالکن . سرجام موندم و این هوا رو این تصویر رو نشوندم تو مغزم . ازونا که اگه یبار ریشمو از خاک در بیارم و راه بیفتم با اسم خونه میان اول ذهنم .
کلی این روزا رو تو یادداشت های گوشیم نوشتم که منتقل کنم اینجا و حیف اونا رو بخوام بگم اینو نگم . اومدم تو به زندگی عادی برگشتم
 همون ذهن قروقاطی همون تصمیمایی که گرفته نمیشن و همون میانترمی که فردا دارم و هنوز شروع نکردم...
+عکس برای صبح حوالی هفت و نیمه . این قسمت اسمون دقیقا پشت این تابلو و بین درختاش همیشه قشنگه  همیشه. میتونم یه پوشه یک ساله ار غروبا و صبح های زود این قاب داشته باشم...


1900 __

44 : پرزاد

1900 __

38 : امروز اگه غمگینی مری یادت نره شادی روامروز اخرین روز نیست*


چندروز پیش به دنبال بسته ای که با اینکه کد رهگیریشو داشتم نمیتونستم چک کنم و هنوز دستم نرسیده بود رفتم اداره پستی که برا منطقمونه . اولین بار بود میرفتم همیشه کارامو تو اونی که معروف‌تر و قدیمیتر و قشنگ‌تره و به خونمون نزدیک‌تره انجام ‌دادم . ‌ برا پیگیری از اقا خوش اخلاقه دفترخدمت که پرسیدم ادرس داد کجا برم . عاشق ادارش شدم . بشدت باابهته . بعد من از اون حجم شکوه و ترسناکیتش جدا شدم رفتم بیرون . تو حیاط پشتی اداره محسوب میشد . تو حیاط پر از موتور ها و کامیون های پست بود . رفتم قسمت توزیع و ساچ واو طور اطرافمو میدیدم زمین پر بود از بسته ها تو سایز مختلف پر بود از چسب و وسائل خونه و هزار و یک جزئیات .تو انبار به اون بزرگی تا چشم کار میکرد پربود از ترکیب سفیدی و ابی و نارنجی بسته ها . از این اتاق به اون اتاق میرفتم و هی از دیدن وسیله های پراکنده رو زمین ذوق میکردم ... چقدر بنظرم شغل جذابی اومد .چقدر دوسش داشتم .
تو مسیر برگشت فکر میکردم که برخلاف عمده مردم من شغل کارمندی رو دوست دارم . اون نظم و روتینش برام لذت بخشه .من اونیم که روی یه ضربی که داره نواخته میشه میام یهو نت های عجیب میزنم اون ضرب نباشه خبری از موسیقی نیست برام .
دوتا از فضاها و کارهایی که به غایت دوستشون داشتم الان دیگه جذابیت اولیه رو ندارن برام بعد حدودا یکی دوسال و در نتیجه از یه طرف خوشحالم چون وقتم رو بدون بهونه گیری ازاد میکنه از طرف دیگه هیچ جایگزینی برای خوشیشون ندارم .
این یه مدت ننوشتم از کنسرت او و دوستانش که با ح جیمی رفتم . عمیقا دوستشون دارم یه تجربه فوق العاده بود بماند که مغز ادمین تلگرامشون که برا بلیط فروشی بود خوردم :|. که فکر کنم ده اسفند رفته بودیم .
ننوشتم از سفر کرمانمون و دیدن اولین کسی که توبین بلاگرا رفیقم بود و الان مدتهاست وبلاگشو آپ نمیکنه ولی در ارتباطیم . 
ننوشتم از سال نودوهفت عزیزم .
ننوشتم از دیدن مسیح و دوست دخترش و منی که الان بالاخره فکررکنم دل کندم و راحت میتونم ببینمش و راحت میتونم عبور کنم ازش .
حتی ننوشتم از شهرکتابی که خوشم نمیومد و الان رفته جای جدید چقدر از قسمت کتاب فروشیش خوشم اومد . بجای دیوار ،نمای بیرونی ساختمون، شیشه استش و اون لحظه که افتاب اومده بود داخل و ترکیب نور و قفسه ها بینظیر بود. شاید بشه از لفظ رقص دونفره یا دیدار دو دوست صمیمی برای اون لحظه نام برد.
امروز اخرین روز تعطیلمه . باید تا حالا یکی از میانترم ها رو میخوندم و جزوه هارو پاکنویس میکردم بجاش اتاقمو تمییز کردم و یه قفسه ای که صدسال بود جابجا نشده بود رو پاکسازی کردم .یه طرح کلی برای تقسیم بندی مباحث کنکور ریختم . کتاب های نخوندم که توی قفسه جدا بودن رو قاطی خونده ها کردم که هم کمتر حرص بخورم هم جا برای کتابای جذاب کنکور واشه .حس عجیبی داره که بیشتر ایتم هاش خوندنیه . سال هاست ازین فضا دور بودم که حل کردنی کم باشه .بخاطر همین که کمتر اذیت شم از اقتصاد میخوام شروع کنم که خوندنی ها بمونه همزمان دوترم پیش روم .
دراز کشیدم رو تخت صدای یاکریم میاد . صبح بارون تند میبارید و الان خبری نیست هوا یکم سرده و یه افتاب محوی وجود داره که نور قشنگ و طلایی رو انداخته داخل .گفته بودم عاشق صدای پرنده های بعد بارونم؟  دوست دارم بعدازظهر برم بیرون ولی حس هیچ جایی نیست شاید رفتم کی میدونه .
از پنجشنبه کلاس دیگم شروع میشه تا سال بعد اگه همه چی خوب پیش بره به یه نقطه قابل قبول درش میرسم اینجور که میگن . 



*او و دوستانش اهنگ مری 

۱ نظر
1900 __