بشدت بی حوصلم این روزا بشدت عصبانیم . دوست ندارم برم خونه نشستم دورمیدون یه دختری داشت از دور میومد بسی هم شبیه دوست دختر امیدنعمتی بود  تلفن جلو گوشش بود حرف نمیزد دیدمش منو دید طبق عادت لبخند زدم یهو اومد سمتم دست داد سلام کردیم .بسی ذوق کردم و هنوزم حسش توم موندهد. خیلی هم گرم و دوستانه دست داد .
امروز با آذی وشروینا و نازنین بعد کلاسامون رفتیم پارک. جلومون اب بود قایق درست کردیم مسابقه دادیم کلی خندیدیم . بعد رفتیم دوتایی برامون اموزش خراب بازی گذاشتن از قانوناش گفتن :))) شیش هفت تا قانون داشت . بعد دیگه بیخیال شدیم برگشتنی چهارتایی داشتیم راه میرفتیم دوتا اقاها بودن که یه سگ گنده داشتن منم که میترسم . چسبیده بودم  به دیوار اونم هی میومد سمتم به سختی کنترلش میکردن . من دیگه رفتم از خیابون برم اونم نشست با سگش حرف زد بعد کلا یه سمت دیگه رفتن سر خیابون رسیدیم که یه سکو و مجسمه استش که ببینیم چه کنیم دیدم دارن میان من رفتم سمت مجسمهه بعد سگه داشت میومد بالا میگه کلا دنبالته:)) بعد ما کلی نشستیم اومدیم بریم دیدیم دارن میان :)) تو پارک بودیم یه پسره داشت میدوید خیلی تو تیپ محبوب من بود . بعد سری بعدی که داش میومد گفتم بچه ها من بلند شم برم بدوم که یهو پسره همونجا نشست :)))))) دیدیم داشت نرمش میکرد . سری بعدش دیگه اینوری نیومد از مسیرکناری رفت:)))))) الان شروینا استوری کرده مسابقه قایقرانیمونو:))) چقدر خندیدیم چقدر اون فیلم رو دوس دارم که به گزارشگریه نازنینه

درمورد هرچی چه بنویسم چه بگم انگار جادوش از بین میره .

اون روز تو دفترم از سر ذوق از اون کورسوی امید بازشده نوشتم دیروز فهمیدم که نمیشه دیگه . پریشب از فلانی گفتم به یکی .دیرورخیلی استثنایی دیدمش و بشدت سرد و بد برخورد کرد روشو کرد اونور. خیلی ناراحت شدم که نکنه از دستم ناراحته . نکنه من دیر همش متوجه شدم که اینه یا سلام کرده بهم دیر جواب دادم بهش برخورده دیگه محل نمیخواد بده . فقط دعا میکنم که خسته میبوده باشه یا حوصله نداشت اصلا نفهمیده باشه که منم . اصولا خب چیزی نیست که مهم باشه فقط چون فلانی استش دلم نمیخواد باهام سرد شه:( و یه دنیا مثال دیگه .
شنبه خیلی بی تفاوت از حموم اومدم بیرون قرار بود کیفمو بدم ح جیمی و اینا یهوددیدم دوستم زنگ زد پاشو بیا که کلاسامون داره تشکیل میشه.  باورتون میشه؟؟؟ سی شهریور بود هنوز :((( مثل اینکه یکشنبه های هفته زوج وحشتناکی از نظر استادی دارم:| واقعا بنظرم یک استعداده که بتونی توی یک ساعت و بیست دقیقه هرموضوعی رو ربط به خودت و پز بدی . :|
چقدر لوازم تحریر گرون شده لعنتیییی .
دیرور با ح جیمی رفتیم کتاب فروشی جدیده که وا شده و خیلییی شلوغه بعد رفتیم گوگولند کلی گفتیم خندیدیم با عین .

متن بالا رو نشسته بودم نوشتم تو راه  یسر رفتم کتابفروشی سر کوچه‌. بخش زبان جدیده .یکی که تازه اومده و شبیه هوتن شکیباست داش رد میشد اومد گف شما کمک نمیخوای درمورد سطحشون پرسیدم برداشت شروع کرد به خوندن :/ میگه زبان مادریمه بلدم ،زیاد ولی به الفبا تسلط ندارم باز خوب میخوند. باهامم همون زبان صحبت میکرد :/ فارسی جواب میدادم یا خودمو به نشنیدن میزدم :))) یهو داش یه صفحه پیدا میکرد شروع میکرد برا خودش اهنگ خوندن . :)) یه فاز خاص و بی تفاوت عمیق تری داشت :)) فامیلیشم صدا کردن نفهمیدم اسمشو ولی فهمیدم . میرفت دوباره میومد پیشم میخوند ترجمشو میپرسید ازم .استادم اینقدر جزبه جز نمیپرسه . یکم دور تر وایستاده بود یهو گرامر پرسید ازم :)))) داشتم میترکیدم از خنده . هنوزم یادش میفتم خندم میگیره خیلی خوبه .رفتم لوازم تحریرش اونی که اون پشت بودو صدا کردم نشنید بعد خودش اومد باز . میگم کاغذنوری دارین ازین چهار حلقه ایاش . هنگ کرد یچی گف میگم  مثلا پاپکو نوری :)) دیشب هم با ح جیمی همین بحثو داشتیم میگف فکر کردم کاغذایین که از خودشون نور دارن یا روشن میشن یا زیر افتاب مثلا نوشتش میاد :)) بچم همچین ذهن خلاقی داره . مسیح هم نبودکلا .شاید بالا بود نمیدونم.