آنراکه حساب پاک است از محاسبه...


پنجشنبه بله برون هندونه بود . فرداش هم عقد . همش یاد اون روز درختکاری توی مسکن مهر که داشت برام از اشنا شدنش با احمد میگفت می افتادم . هیچوقت فکر نمیکردم به عقد برسه هیچوقت حداقل این موقع .
تو بارون شرشر جیغ و خنده های منو شقایق و محمد .اهنگای تو ماشین .شال کشیدنم توسط محمد:)) اون رهایی زیر قطره های درشت بارون یادم نمیره . این که رفتیم شقایق رو برسونیم  تولد داداشش بود یسر بالا هم رفتیم :)) اینکه چقدر حرف زدیما و اینا . کلا طی این چهارشب گذشته سرهم ده ساعت هم نخوابیدم

امروز مژکیان رو قرار بود ببینم .هوا بطور وحشیانه ای سرد بود.سگ بارون هم داشتیم . بیرون بودیم با آذی موندیم که سرویس بیاد بره تربیت . بعد چایی و و بارون واینقدر هوا سرد بود که چایی به محض ریخته شدن دیگه بخار نمیکرد و سرد شد . دیگه رفیقم رفت زنگ زدم به مژ‌کیان که داری میای یه لباس گرم بیار برام . مانتویی که تنم بود که قدش یکم کوتاهه بعد کاپشنش رو داد من یه ذره از مانتوم کوتاه تر بود:)) کلی راه رفتیم بارون شدید شد رسیده بودیم پارک رفتیم تو الاچیق ها نشستیم به شکل شگفتی خشک بودن کلی حرف زدیم گل یا پوچ بازی ‌کردیم اسم شهر ذهنی . یاد حرفای اون شبش افتادم و قند تو دلم اب شد .
مثل اینکه قراره از تهران باهام برگرده .

+تف به ذات ترسوشون تف .نت ندارم حتی الان پروژمو تموم کنم :خشم و غضب

۲ نظر
1900 __

لبخند


آهنگ که پخش میشد تو گوشم مادر و کالسکه‌ای که گیر کرده بود و پیرمرد عبوری سریع کمکش کرد بهم لبخند زدن صدای خنده پسربچه های ابتدایی .جلوتر صدای آکاردئون و خوندنش و بچه ای که محو با لبخند نگاهش میکرد . جلوترتر یه بچه ای که تا زانوم بود و جلوش دونه ریخته بودن برا کبوترا و داشتن میومدن جلوش رو زانوش خم شد و همه پرواز کردن و جیغ هیجان زده‌اش صدای پرواز دسته جمعی یکم اونورتر سه تایی که رو داربست داشتن اون ساختمون رو تمییز میکرد (یکی از شغل های محبوبم که بخاطر شرایط فیزیکی هیچوقت نمیتونم به عنوان ارزوهم بهس نگاه کنم )یکیشون بیکار نشسته بودو بچه های مهدکودکی‌ای که اومدن بیرون از اونجا متوجهشون شدن و باهم ارتباط برقرار کرده بودن . روبه روم توی اون سکوهایی که درختچه نیست و سبزه سبز شده دوتا گربه ها .
امروز شهرم میخندید.


+اشاره نمیکنم که صبح چقدر خوابم میومد و هشت دانشگاه بودم با خسته ترین استاد دانشگاه .کلاسمونم تو سایت بود چراغ خاموش... مایده کلی خرید داشت گفت انجامش بدم خودمم تندی با مامان رفتیم یه تیکه پارچه خریدیم حس کلاغ داشتم از بس دنبال یه تیکه مشکی براق بودم:| یه دنیا کار دارم یه دنیااااا ولی فردا از کله صبح باید بریم خونه‌ی عمم کارهارو انجام بدیم و کمک و اینا . شب بله برون هندونه استش جمعه هم عقد...


+درسمون زمان اینده بود و میگه ما تو فارسی خواه نمیگیم و فلان باید درمورد دوتا شکل و اتفاقاتی که می افته بنویسیم اول فارسی نوشتم به اول همه‌ی فعل ها خواه اضافه کردم به غایت مضحک شده :)) برم تمرینامو تموم کنم که بعد کلاس ح جیمی جونم رو میبینم که حسابی دلتنگشم .

۱ نظر
1900 __

Hayat


به بلیطم نگاه میکنم به اون عددای بزرگ به تالار وحدت به عکس پوستر کنسرت به اسکرین شات مژکیان که از ساعت حرکت اتوبوس برام فرستاده نمیدونم گرفت  یانه .به این که تو بین این همه سیاهی و مزخرفیت این روزا،من چقدر خوشبختم . 

واقعین همه چی؟؟ ادامه خواب دیشبه؟؟ میدونم حرکتم به عایت دیوونه گری بود ولی زندگی همینه دیگه 

و باز جا داره خاطر نشان کنم ایا بالاخره روزی کسی پیدا میشه که اندازه‌ی پالت دوسش داشته باشم؟

۱ نظر
1900 __

gideceğim


داشتم حرف میزدم که اره من یه بازه ای کلا توی فیزیوتراپی ها زندگی میکردم فلانجا بودم اونجا بودم یهو  گفت گذرت به فلان ساختمون نخورد گفتم چرا گف کدوم طبقه گفتم چهار :))) خاله‌اش بود :)))))) همونی که بچه‌اش همش پیش ایناست و خیلی جیگیره. :)) اصلا اسم فیزیوتراپیش به اسم خود مژکیانه من توجه نکرده بود م:))))) کلی خندیدیم امروز خوش گذشت .
ظهربود داشتم با یکی از دوستای پالتیم که جمعه کنسرت رفته بود حرف میزدم چیزایی که گفت منو کشتتتت . اصلا نمیتونستم تو کلاس گوش بدم که استاد چی میگه دوست داشتم گریه کنم . بعد یهو زد به سرم . پولم نداشتم چون دیروز کلاس ثبت نام کرده بودم شروع کردم به چک کردن دیدم هنوز چندتا خالی‌ان به دخترخاله جانم برا اولین بار تو زندگیم گفتم یه مقدار پول بهم قرض بده و موند درگیری برگشتن . برنامم این بودکه بعدداجرا برم ترمینال بیام اینجا بعد ولی متاسفانه نصفه شبه و خب یکم نگران کننده استش اونم تهران .بعد امروز به مژکیان داشتم میگفتم گفت خب من که اخرماه تهران دارم میرم اگه همون حوالی بود با تو میام بعد اجرا باهات تا ترمینال میام بعد میرم . من ؟ مردددم براش . هنوز خونه نرفته گفت رفت میپرسه میگه ‌... مسلما اولش مخالفت کردم که این خیلی کمک بزرگیه مزاحمت به این عمیقی و فلان گفت خودم گفتم و اینا خلاصه.... 
اومدم خونه دیدم دوتا هندزفری رو میزمه مامان تو کمدها پیدا کرد . خیلی قدیمی ان حتی یکی ازین مدلایی بود که پایینش کارتی طورن. صدای اون یکی ضعیفه ولی همین که کار میکنه اصلا درپوست خود نمیگنجم که . :))
دعا کنین جور شه برم پالت رو عمیقا نیاز دارم الان حسرت میخورم کاش حداقل زودتر به این درک میرسیدم جلوتر میگرفتم :(((((((((( هنوزم نگرفتم البته این سمتی که من میخوام کلا چهارتا خالی مونده الان همبنجوری هم داره پر میشه.بعد اصولا من تنها خونه هایی که میرم میمونم یکی از خاله ها و یکی از عمه هاست دیگه به بهونه‌ی خونه‌ی دوستی خوابگاهی چیزی میرم . امیدوارم یهو گیر ندن مامان اینا .:|

۱ نظر
1900 __

چرت و پرت

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
1900 __

مفخور


میگه من اون صبح هایی که کلاس دارم بیدار میشم سگم قشنگ میگم من اینقدر خستم بیدار میشم با توجه به اینکه هرروز هشت کلاس دارم که حتی حال ندارم سگ شم فقط خوابم میاد. میگه مثل این میمونه که مهم ترین عامل طلاق ازدواجه :)) 

یه همچین دوستانی خلاصه :)) 


خریدای عقدش زیاد شدن نگاه میکردم به اون قفسه‌اش که چقدر عروس بود یه حس عجیبی تو دلم حس میکردم نمیدونم اسمش چیه . مادر پدرا چطور بچه هاشونو زن/شوهر میدن؟؟


دیشب از نگه داری گوشی و قاب و فلان حرف زدیم امروز یجور گوشیم زمین خورد که از دوناحیه قابم منفجر شده :|  الان شد یه گلس یه هندزفری یه سیم شارژر یه قاب  نیازمندی هام :/ 



با پیشنهاد فوق جذاب علیرضا یه کلمه جدید اضافه شد به اون گوشه . مژکی. البته اگه اجازه بدی بکنمش مژکیان :))  . بنا به دلایل بسیار که اگه بخوای جدا میتونم بگم بهت . دستت درد نکنه ولی باز 


1900 __

Üzüm

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
1900 __

به خیره سری


خیلی وقت پیشا هیفده سال پیش اینا شاید ، خونه مادربزرگم اینا درحال شنا در بی حوصلگی پسرخاله با دوچرخه‌اش اومد دید حوصلم سر رفته منو نشوند جلو دوچرخش رفتیم سمت اون آبگیر .کلی چرخیدیم برام بستنی گرفت راضی اومدم و رفتیم خونه . 

الانم دقیقا در همون وضعم. کلا ادم مهمونی نیستم اگه دخترخالم یا دخترعمم نباشن دیگه عمیقا قابل تحمل نیست جمع برام .:| قراره خیلیا باشن امشب بجز اونایی که بودنشون برام الزامیه .دیگه نه با این پسرخالم اینقدر صمیمی ام که بیاد بریم دور بزنیم نه پسرعمم که میدونم اونم خونه مادربزرگش ایناست که بگم بیاد اینجا دنبالم بریم .

کلی به مامانم غر زدم بعد قرن هاااا. اعصابشم خرد شد توپید بهم عذاب وجدان دارم که ناراحتش کردم ولی سبکم شدم .خسته شدم خب هیچ جاااااا نمیریم هیچ جااا. نه میذارن من هیچ جا برم . رفیقام چندماه چندماه میرن خارج تنهایی یا باهم داخل کشور که بماند من ساعت نه میشه زنگ و پیاماشون شروع میشه:| دیگه اعصاب نموند براش سکوت کرده بود:))

چی میشد از بجای اینکه از الان بیایم اینجا میرفتیم تا همین ییلاقات و محل های اطراف که منظرشون قشنگه دور بزنیم :/ کل تفریحم فاصله‌ی اندک بین این دو شهر خونه.ی خاله اینا و اینجا بود .ترکیب جاده و اهنگ . 


۱ نظر
1900 __

Yine aynı


برای سفری که هیچیش معلوم نیست تو وقتای ازادم برنامه میریزم و حالم خوب میشه انرژی ای که بهم میده رو تاحالا تجربه نکردم . 

میشینم سرچ میکنم  چطور برم . مثلا بلیط مستقیم اتوبوس ۱۱۸ استش حدودا ولی بدیش اینه که ساعت سه حرکتشه و نصفه شب میرسم اونجا .ترجیح میدم دفعه اول نصفه شب نرسم :| قطار رو بررسی کردم گرون درمیاد و هم ساعتش نمیخوره از اینجا به تهران رسیدنش شب میشه ولی از تهران به اونجا از ظهر و یه نیمه شب حرکت دارن فقط.

قیمت اتوبوسام که به غایت متفاوته از اون طرف باید حواسم باشه ترمینالاشون یکی باشه که سرگردون شهر نشم ولی یه تابم قابل توجه هم وسطش فاصله داشته باشه که اینجا هیچی سر نظم نیست جا نمونم بعد روحیه‌ی وسواسیم نمیذاره میگه نه نمیرسی:))) فعلا میزنم تو دهنش نمیدونم برم اونجا همونجا بخوام بلیط بگیرم چطوریه بعد . سردرگمیش جذابه اما. 

بعد میگم که چندروز بمونم . چی ها ببرم با خودم .اونا رو لیست میکنم و قلبم پراز لذت میشه . 

به هزاران جایی که دوست دارم اونجا بمونم به تجربه هایی که دوست داشتم همیشه اونجا داشته باشم و خانواده نمیذاشتن فکر میکنم و چندین دسته پروانه تو دلم بال میزنن .

به پولی که میخوام کنار بذارم تو همین بی پولیم:)) اونم الان که کلاس زبانمم گرون تر داره میشه:)) خیلی خجسته دلم خداییش . ازینام که راحت میتونم تو ارزون ترین حالت ممکن سفر کنم و خوش بگذرونم ولی این اونیه که میخوام هرکاری دلم میخواد انجام بدم زین سبب بیشتر گیر می افتم . کاش برا تولدم کادو ندن پول بدن  :| :)))

اگه میتونستم کنسرت جمعه‌ی هفته‌ی بعد پالت رو برم دوتا از ارزو گنده هام توی ۹۸ تیک میخورد .اخه توی وحدته . اینم جزو ارزوهامه اینقدر عکس و فیلم دیدم از کنسرتای اینجاشون تصویر ذهنیم ۳۶۰ درجه استش :)) 

+چون هیچکی حتی هندونه جز اون رفیق یزدیم خبر نداره مجبورم هی اینجا بگم که یه سیکاله اروم بگیرم . امشب به دخترخالم میگم ولی چون سرش شلوغه هربار ذوق برم مستولی شد نمیتونم بگم بهش باز اینجا خراب میشم:))

+چون هندزفری ندارم زیاد اهنگ گوش نمیدم ولی اهنگ این روزام بدون توجه به معنی اهنگ  yok yok از فریده هیلال آکین استش :)) نمیدونمم چرا میچسله تو بارون بنظرم.


۱ نظر
1900 __

Sınav


مهشید که گفته بود دیگه نمیخواد از ترم بعد بیاد ولی فکر نمیکردم دیگه امتحانشم نیاد . سعید هم نیومد متاسفانه همیشه اول از سعید سوال میپرسید بعد منو صدا میکرد الان با نبودش من اولین نفر میشم :|| دلمم برا جفتشون تنگ ممکنه بشه. مهشید اولین دوستم اینجا بود .


ح جیمی رو دیدم :( دلم براش تنگ شده بود .این هفته اصلا هیچی هم حرف نزدیم باهم .زنگ زدم بهش خاموش بود لست سیناشم یکی یه ماه یکی یه هفته شده بود . خداروشکر رفتم دیدم خودش اونجاست کلی حرف زدیم . هوا داره دلچسب پاییزی میشه و خوشحالم .
دلم میخواد برای هزارمین بار بلندی های بادگیر رو بخونم . چرا؟ نمیدونم . هنوزم اون سردی و رطوبتش  و تیرگیش برام جذابه .


یعنی یه موقعیت پیچیده‌ی مسخره ممکنه درست شه؟ واقعا من قراره اینقدر بدشانس باشم؟ یا همش نقشه استش؟:|

1900 __