لالایی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
1900 __

زرد بشن روزا تو سبزشون میکنی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
1900 __

امید؟؟


حکم ابتدایی محیط زیستی ها اومد هیچ کدوم اعدام نبود یدور از ذوق نفسم گرفت چون گریم گرفته بود تا کبودی رفتم برگشتم . الان که اروم تر شدم به اون عدد های لعنتی نگاه میکنم که به کدوم گناه به کدوم عدالت به کدوم حکم ... چهارتا ده ساااال حبس براشون زدین؟ لعنتی های عوضی به کدوم گنااااه تو این سکوت و شلوغی از فرصت استفاده کردین؟؟

افرادی که دامنه فعالیتیشون یکسان بود سال های گوناگون گرفتن . خدایا دیدی که اینا ادم نیستن خودت با دست خط خودت اون عددای لعنتی رو صفرش کن ...


+یه جور حرکت زدن که دیگه احدی برای این خاک و موجوداتش قدمی برنداره .از بیرون نگاه کردن به حرکت هاشون و واکنش هاشون هی متعجبم میکنه که چطور زنده ایم؟ چطور داریم دووم میاریم.


++ و همچنان از امید فقط یه اسم بی معنی پسرونه توی لغتنامه‌ی کشورمون باقی مونده ... اگه کشورمون ادامه داشته باشه از ایندگان کسی معناو مفهومش رو میفهمه؟


پ.ن: صد هزار مرتبه فقط خداروشکر که زنده میمونن . حس میکنم برگردن همچنان همین راه رو میرن و ازاد شن هم... 

۳ نظر
1900 __

Çiçek


از حضور همزمان افتابگردون و نرگس در گل فروشی ها خرسندم . :قلب 

+بالاخره گل نرگس رو امسال دیدم اونم کنار بساط خانم های محلی فروش خیابون دانشگام .


یادم  بمونه برگشتنی کاکتوس بخرم. 

۲ نظر
1900 __

تله تکست یا بارون


کی فکرش رو میکرد وقتی دقیقا یک ابان اون استوری رو گذاشته بودم یک آذر این رو بشنوم(بخونم)...:))


1900 __

چیزی تاصبح فردا نمانده


الان درحال حاضر اینجوریم که شت یه شبانه روز شد؟؟ رفتیم دیوونه بازی کردیم اومدیم؟؟یادم نیست تو پست قبل چی گفتم  دیگه مینویسم کلا که باور کنم اینا واقعا اتفاق افتاده.

24ساعت عجیب.

صبح بارون شدید هم بود اینجا رفتم ترمینال هشت و نیم راه افتاد .دمای بیرون ۱۱ بود . کم کم به نقطه ای رسیدیم که دما منفی هشت بود :|  برف برف اصن یه وضعی .

بچه ها زنگ زدن به شکل عجیی با اینکه من کلاسم رو نرفته بودم کلاس کنسل هم شده بود و کلاسای امروز هم کنسللل بووود مگه میشه؟؟ 

بچه ها به شکل زیادی دوس دارن من با مژکیان وارد رابطه شم:))) یسره چرت و پرت میگفتن میخندیدیم خودشم خواب بود البته :دی حالش خوب نبود تقریبا کل رفت رو خوابید . 

رسیدیم تهران پیاده شدیم انسان سگ لرز میزد :| رفتیم سراغ مترو سواری :دی کارت مترو دیگه یه جاسوییچی شده :))) کلی مسخره بازی دراورد و اینا رسیدیم به کافه موردنظر فهمیدیم بعدارظهرن :/ گفتیم بریم پارک . از صبح تا وسطای پارک رفتن هم فقط یه چیپس دونفری خوردیم:| کلی مسخره بازی دراوردیم چقدر هی اشتباه رفتیم دیگه رسیدیم به ساعی .چیز هایی دیدیم که نباید .:)) من رو طفلی ناخواسته ترسوند یادم نره :))) بعد نشسته که بودیم دیدم یچی محکم خورد تو دستم پریدم دیدم گربه ست خیلی بی تفاوت هم دیگه تلاش نکرد بیاد بالا اونوری رفت :)) پسرک فال فروش هم:)) 

اومدیم بالا اسنپ کسی قبول نمیکرد که بریم کافه درحال فحش دادن یهو یکی قبول کرد که ماشینش همونجا که ما بودیم بود دقیقا جلو پامون پارک کرده بود :)) خودشم میگفت تا حالا اینقدر مبدا نزدیک نگرفته بودم. بیرون هوا یخ بود من تا موقع بیرون اومدن از کافه هم دستم یخ بود:/

 با صدسلام و صلوات گفت یه بازی اسون بیارن :)) باختم .یه بازی که همه اصول مورد نفرتم رو داشت و این توش مقام داره رو گفت بیارن :))) اونم باختم :))  

دیگه رفتیم من رفتم کنسرت اونم رفت سینما . 

بیرون منتظر بودیم یهو دیدم عه الف ط :))) بعد عح سین سین :)) عح مهیار :)))))))) دیگه خلاصه یساعت اونجا بودم . دوتا خانم ها که نمیتونم برا سنشون عدد تخمین کنم پیشم بودن کلی حرف زدیم خندیدیم دوتا خانم های دیگه هم بودن ولی با اینا صمیمی شدم منو به زور قبلش پیش خودشون نشونده بودن :)) رفتیم توی سالن حس لعنتی ای بود باورم نمیومد پالت وحدت من؟؟؟ 

دوتا صندلی کنارم یه مادر پسر بودن که پسره حدودا سی و خرده ای و خانمه هم پیر میزد یه نمه . اینقدر از رابطشون کیف میکردم :)) 

و شروع شد حدودا یه ربع به ده اینا.مهیار دقیقااا رو به روم بود . دیگه دارم حرفه ای میشم :))) 

یه اهنگ بود مهدی ساکی از جنگ و ابنا گفت مهیار و کاوه داشت فقط .من ؟ نفسم در نمیومد .

اصولا با نرو بمان تمومش می‌کنن .اتفاقا نرو بمان رو هم همونجوری اجرا کردن که تمومش نمیکنن طور یهو گفت دیگه برا ابنکه وقت گرفته نشه ما هی بریم بیایم و اینا همین الان خونه مادربزرگه میزنیم .من ؟ دیگه من وجود نداشت البته :)) هیچی نخوندم فقط تا اخرین لحظه از مهیار فیلمشو گرفتم . مهیار این اهنگ جایی که بودم ... 

دیگه اصلا نموندم بهرحال مژکیان بیرون منتظرم بود .قیافم قیافه‌ی کسی بود که عمیقا داشت کنترل میکرد ‌که اشکش نریزه منو محکم گرفت میگه دختر لوس لوس گرل :)) میگم منو کشتن چرا با اون تموم کردن و خلاصه اینقدر اذیتم ‌کرد گریه کنسل شد . منتظر اسنپ بودیم یه ذره باهامون فاصله داشت یهو دیدم الف ط داره میدوه میره همینجوری اروم به نسبت گفتم عه الف ط . شنید برگشت :/// برام بای بای کرد به دویدنش ادامه داد :)))  تو ماشین من توتالی مظلوم درخود فرو رفته.رسیدیم ترمینال جلو درش پیاده شدیم یه اتوبوس بود یهو گفت رشت اقا :))) اینقدرم خفن بووود . داشت یه فیلم از بازیگررمحبوبم پخش میکرد گفتم اینو دوس دارم میگه وای منم مخصوصا تو همونی که فیلم مورد علاقمه :)) 

کلی اذیتش کردم :))) خیلی مزه میداد . رسیدیم اون استراحتگاهه متاسفانه گوشیمو بالا گذاشتم بعد دیگه در بسته شد درسترسی نداشتم ثبت کنم اون لحظه رو . پیاده شدم علاوه بر برف های نشسته تند تند هم میباریدددد من ذوققق :))) یکم همدیگه رو برفی کردیم اومدیم بالا گفت اون قسمت سینما بعدش داش قدم میزد یکی یه عالمه دستبند داشت . گفتم تو بینشون کدومو از همه بیشتر دوس داری برات بگیرم از کدوم بیشتر بدت ممکنه بیاد برا خودم بگیرم که یه یادگاری از این برنامه داشته باشی . اینقدرررر الان دستبندمو دوس دارم که در وصف نمیگنجه . :)) 

دیگه اروم گرفتم یکم خوابیدم . یک دقیقه امشبش رو هم رو کرد:دی 

دیگه فکر میکنم بعد این همه زحمتی که برام کشید و اینقدری که عاشق موی فره حقش بود با موهام بازی کنه :)) هرچند الان همشون گره خوردن:/ 

رسیدیم پنج و نیم بود من حداقل نزدیکای هشت میتونستم برگردم خونه . بارووووون وحشتناک شدید میبارید کلی قدم زدیم اهنگ میخوند برا بستنی پریما :)) رسیدیم پارک همیشگی اسنپ گرفتیم که بریم خونمون و تامام.


1900 __

Üzüm

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
1900 __

فاکینگ شت


تشنج اول: 

منتظر که در رو وا کنن ناگهان مهیار اومد اینقدر با ذوق نگاهش کردم که دید سلام کرد :)))


من تالار وحدتم بالاخررره شت شت شت شت تا ابد شت ...


+توراه برف بوود.


دوتا رفیق پیدا کردم که در حد پنج شیش اهنگ پالت میشناشن :))) خیلی خوبن سنشون اونقدرا کم نیست . 

۱ نظر
1900 __

پیکسل


پارسال تو همچین روزی برا اولین بار ح جیمی ،رفیق ریزه میزه‌ی کیوتم رو دیدم .امروز هم به یادش همو دیدیم و رفتیم نمایشگاه کتاب که پارسال هم رفته بودیم . کلی مسخره بازی دراوردیم و یادشو اوردیم چقدر همه چیز فرق داشت .
داشتیم غرفه‌ی ت رو نگاه میکردیم چقدرررر صدای مسئولش زیبا بود که یهو فیوز پرید تاریکی مطلق شد . میگف من تا حالا تو این وضع کتاب معرفی نکردم .داشتیم درمورد کتاب جنگی صحبت میکردیم نور گوشی انداخت و داشتم میگفتم عیب نداره فضا شاعرانه شد کتاب اینجوری چی دارین:)) غرفه کناریش داد میزد اسم اینا با لحن مسخره ای میگفت من میترسم :)) گفت همین غرفه کناری کتابای شعرهم داره میخواین برین اینجا:))))) رفتیم هم .
رفتیم یه غرفه با مسئول عجیبش کلی حرف زدیم از زندگیش گفت یه تصویر نشون داد اصلا شت بودیم . یه جا دیگه با قیمت های عجیب غریب مواجه شدیم :)))))) دیگه چهارمیلیونی رو بذارین وا نکنم . بعد قرن ها کتاب گرفتم از نمایشگاه از پیش دوست عزیز صدا قشنگمون .
الان وسط جابجایی و اماده شدنم برای فردا که برناممون یهو عوض شد قراره هشت صبح راه بیفتیم و ذوق دارم و همچنان باورم نمیشه .
به غایت خسته ام و جان در بدن ندارم . تمام تنم درد میکنه و باید یه دوسه روزی برم کما که حل شه ولی وقتش نیست .

۲ نظر
1900 __

دهه هفتادی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
1900 __