"فقط داری میای ژلوفن بیار معده ترکیده بهتر از اوضاع الانه که راه رفتن بقیم دردمو بدتر میکنه " میدونست چقدر نابودم دیده بود چطوری میشم . کلی به شانس بدم و حال داغونم خندیدیم .
اومد با چایی دارچین و نبات هم همراهش . من ِ کم چایی خور بی آپشن با لذت تمام تا ته خوردم . تا ته موندم کنارش درس خوندیم . تمام مدت تو دلم داشتم کیف میکردم که کنارمه که چقدر دل تنگش بودم . چقدر ما  این ترم باهم وقت نگذروندیم که چقدررر دوستش دارم . فقط خودمون دوتا بودیم و غرق لذت . رفتیم بوفه . داشت تصمیم میگرفت برگردیم کتابخونه که راضیش کردم بیرون بشینیم و به یاد ترم یک .به یاد دقیقا سه سال پیش رو اون نیمکت که اون موقع مثل ناموسمون بود و الان ولش کردیم ... خیلی وقت بود ننشسته بودیم اونجا . محوطه خالی هوا سرد درختای خالی شده ماهایی که بزرگ شدیم ماجراهایی که عوض شدن .

+ داد زد سلام کرد منم جواب دادم گف میخواستم هی سلام کنم حواستون پرت اطراف بود :)) گفتم عه فکر نمیکردم یادتون مونده باشم :))))) همینقدر داغونم من . نیاز به دشمن ندارم :دی