۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ح_جیمی» ثبت شده است

چرا باید حتما عنوان نوشت:|


مسئله پست قبل توتالی حل شد .دست و جیغ و هورا :)) 


داشت تار میزد .دوتا دخترا نشسته بودن رو زمین یه پسره کنار سطل اشغال مونده بود یه پیرمردی هم بود که داشت فیلم میگرفت . من اومدم میله‌ ای که برای روشنایی رو بغل کردم وایستادم هیچکی از وسط رد نمیشد و ارزو کردم کاش این قسمت دایره ای  این ارامش جدا میشد میرفتیم هوا ...

پسره بعد رفت سازشو گرفت خیلی هم خوب میزد من دیگه دیرم بود باید میرفتم . البته اگه یه چند ثانیه صبر میکردم مجبور نبودم مسئله پست قبل رو دست در دست هم شادو خرامان ببینم :| :)) خدا رسما شوخی داره باهام :))


مگه کتابای جامعه شناسی نباید همینجوری ریخته باشه؟؟ من چرا هیچکدوم از اونایی که میخواستم رو پیدا نکردم ؟؟؟:| اصلا هم کتابای ناشناخته ای نیستن :| 


تا مرداد تموم بشه یا تبخیر میشم یا از گرمازدگی جان به جان افرین تسلیم میکنم:| هنوزم اوکی نشدم . 


یادم باشه متن رو ننوشتم هنوز . نوبت دکتر نگرفتم هنوز . اون کتابم تموم نکردم :| فردام تیر تموم میشه .:| اون مشکل بزرگه هم حل نتونستم بکنم یکم ازین وضعیت بغرنج خارج شیم . خودم؟ دوست دارم تو استخر اب یخ فقط دراز بکشم هیج غلطی نکنم .یجوری همه چی از کنترل خارج شده که هیچ ایده ای ندارم . 


نمیشه یهو دارم رد میشم یکی یه هندزفری بده دستم بگه همینجوری برا تو ؟؟  :(  یا در غیر این صورت نمیشه من برنده اون مسابقه شم که بخش دیگه ای از زندگیمم راه بیفته ؟:((((( 


حتی حال ندارم جزومو نگاه کنم که برا فردا چیا رو باید حل کنم:| تازه یادمه گف میپرسه:|| بعد مشکل اصلیم اینه که کتابخونه دانشگاه فقط تا یک بازه :| من میخواستم تا غروب بمونم اونجا یکم هوا از داغی ظهر بیفته ولی مثل اینکه راهی جز تبخیر و معیان شدن نیست:| 


در ضمن چقدر مژه هاش قشنگ بود :))) یهو الان یادش افتادم .کنارم بود برگشتم یسوال بپرسم ازش قدش از منم کوتاه تره قشنگ تسلط داشتم :)) هم رنگ مژش هم مدلش:| بعد مژه های من چند ردیفن ولی کوتاه و بهم ریخته :| ارایش نمیکنم کلا ولی یه ریمل دارم که مشخص نمیشه اصن گاها مجبورم بزنم که یه جهت بهشون بده جلو دیدم نیان :| مال اون بلند پررر خوشگل :| ح جیمی هم مژه هاششش کم نظیره . بعد خیلی هم با اون همه بلندی نرمه . چند بارم ارایشگرش اشتباهی یکی رو کوتاه کرده مردک بی دقت:| 

همینقدر بی حوصله و پراکندم واقعا :))

۴ نظر
1900 __

yetmiş altı ?


پشت میزم نشستم و درحالی که شیش صفحه هنوز باقی مونده به روز سختی که پیش رومه فکر میکنم . دیگه هیچوقت نباید به بعدازظهر و شب قبل امتحان اعتماد کنم چون مثل دیروز بدنم ،جام میذاره :| 

امروز بعد امتحان میرم خونه هندونه اینا که بعدش از همونجا برم کلاس . دلم براش خیلی تنگ شده اخه . فقط فکر خواب الودگی الان و گرمی هوا رو نکرده بودم . چون خونشون نزدیکه یونیه و خب مجبورم پیاده برم اونم سرظهر . تازه بعد کلاسم قراره ح جیمی رو ببینم :)) این حجم خجسته دلیم نمیدونم از کجا ناشی شده :| دلم برا جفتشون تنگ شده خب .

دیروز یه تصمیمی گرفتم که باعث میشه دهنم رسما اسفالت شه در یکسال پیش رو و ممکنه یهو هیچی جور نشه که عملا بدبختتتت میشم . خیلی نیازمند دعا انرژی خوش شانسی ام :| 


پ.ن : یکی که قبلا خیلی پیگیرم بود الان فهمیدم اون شغل خرپولانشو ول کرده داره تئاتر کار میکنه :)))  چیزی که اون موقع هم خیلی دوست داشت گفته بودم بجای این که این همه انرزی اینجا صرف کنی برو برا این رویات که فقط حرفشو میزنی انرژی بذار گفت میرم دنبالش و بعد پشیمون میشی :)) میدونست من تئاتر زیاد میرم (اون موقع بیشتر میرفتم )قیافشم خیلی خوبتر شده .بنظرم همون موقع هم خوب بود البته . اخلاقشو چون اون موقع هم نمیدونستم الانم نمیتونم چیزی بگم . اینم نفر بعدی که به ارزوش رسید . قبلا فقط حیطه تخصصیم باز کردن بخت جوون های مردم بود الان اینم فکر کنم باید عنوان کنم :)) دیگه کم کم باید بیفتم دنبال کسب درامد:)) برگشت هرنوع اکس تضمینی یا مثلا انگیزه برای دراوردن چشم و رسیدن به ارزو ها :))

۴ نظر
1900 __

یه حس بیخیالی


دیشب برای اولین بار با هندونه رفتم کنسرت . ساعت بد بود که اگه خانوادم دقیق خبر داشتن و با توجه به تایم برگشت نمیذاشتن با یسری دروغ و برگشت به خونه هندونه اینا حل شد :)) برگشتم رفیقش اومد دنبالمون . زمین خیس هوا خنک رعد و برق خیابونایی که یجا شلوغ و یجا خلوت بودن خیلییی حس خوبی داشت . یاد اولین کنسرت پالت افتادم که اونم سالنش تو همون مسیر بودو موقع برگشت نم نم بارون بود که میخورد تو صورتم...
و آما خود کنسرت :دی این تنها خواننده پاپ جدیدیه گوش میدم . با اولین اهنگش که شنیدم و به هندونه دادم هم ازینجا عاشقش شدم که شبیه یکی از آهنگ های ایتالیایی که خیلی خیلی دوسش دارم بود . خود خوانندش هم به شدت گوگولی ساده خجالتی و دلنشین بود . قشنگ چندجا براش مردم :)) دوتا آهنگ اجرا کردن بعد صدامشکل پیدا کرد بعد دوباره که برگشت گفت چندتا خوندم و فلان مردم همه گفتن یکی داشت باورش میشد :))) میگفت گیرم اوردین؟ دوتا خوندم ولی اشکال نداره دوباره میخونم . یه چندتا حرکت دیگم زد که نمیگم :دی
آخرشم یکی از اهنگای موردعلاقمو نخوند :| دوست داشتم بزنمش :)) درمورد جای فوق العادمونم چیزی نمیگم که خیلی خوب بود :)) دوبار هم اهنگ اولیه رو خوند . برای اولین بار تو زندگیم با تمام وجودم داد زدم :)) حس خوبی داشت :دی
حس میکنم کلی چیز میز میخواستم بگم که یادم نمیاد:)) بعد دیگه چون خیلی بهم خوش گذشته بود نمیشد ادامه داشته باشه تا صبح از شکم درد نخوابیدم :| هنوزم دارم جون میدم بجاش موقع برگشت از خونه هندونه اینا تاکسیش کولر داشت و منم جلو نشستم اصن یه وضعی:))
اقاااا همههه تیپ زده بودن حتی هندونه هم خیلی شیک و رسمی من تحت هر شرایطی اصالتمو حفظ میکنم و توتالی اسپورت بودم :))
یه ماشینه بود که بطری اب رو روی سقف ماشینشون جا گذاشته بودن داشتن همینجوری میرفتن که اون لحظه که گره خورده بود رفتم گفتم دادم دستش برگشتم هندونه میگف تو نباید یکم تمرین کنی یه حرکتی بزنی . همین بطری جامونده یه خنده میدی برمیگردی؟اگه الان امشب امیر نمیومد ماشین نمیتونستیم گیر بیاریم نباید یه حرکت میزدی برسونتمون ؟:))) اینقدر دیگه یسره گفت و خندیدیم .من کلا هیچ حرکتی بلد نیستم بعد اونم همچین کاری. همه ماشینام اهنگاشو میذاشتن داشتن میرفتن منم که حرصم گرفته بود اونو نخونده همون گوشه برا خودمون گذاشتم :)) نامرد فیلم گرفت و حواشیش یادم بمونه :دی


امروز پیام اومد که با عرض پوزش کلاس فرداتون کنسل و من خوشحال ترین شدم . چون هم فردا امتحان داشتم هم اینکه اینجوری اخرین جلسه که فاینالمون بود دیگه سوم نیست و میره برای پنجشنبه . اونجوری من دوم و سوم امتحان ترم دانشگاه داشتم بعدازظهرش هم این، قشنگ میمردم . فردا قراره ح جیمی رو ببینم و شادمانم و دلتنگ . 

1900 __

51 : غروبی در حومه های پاریس



بالاخره اتفاق افتاد تونستم خودم صد بگیرم . اینقدر این ماجرا برام دلچسب بود که دوست دارم ثبت شه . ادم در قید و بند نمره ای نیستم لی دوست دارم کارم خوب باشه اونجاهایی که برام مهمه و خب اینجا نظر استاد رو میتونم بفهمم وقتی صد شدم یعنی عالی بودم و این بازم لذت بخشه . نکته بعدی اینه که تازه کار خاصیم نکردم :))  شاید بگین اون اول هم یه صد استش که چون برای  جلسه اول بوده قاعدتا به همه صد داده . این نمره هام میانگین نمره کار کلاسی و نمره شفاهی(تلفظ ها و تسلطمون و لحنمون و اینا ) همون جلسه استش .


+دیروز بعد کلاس اومدم خونه با  ح جیمی حدودای هشت رفتیم بیرون  . رفتیم پاتوقمون اون بالا نشستیم اهنگ مرغ مهاجر و پرزاد رو گوش کردیم . باد میزد . ماشینا رد میشدن تکون میخوردیم غروب بود و اسمون بس دلبر... دوست نداشتم از پل جدا شم . به شکل عجیبیم فقط یه پسر بچه رد شد .

رفتیم کافه جان هم



1900 __

50 : elli

رفتیم دیدیم فقط استاد ما اونجاست و یه پنج شیش تا از بچه ها . مارال که امتحان داده بود در نقش پا نگه دار ظاهر شد :)) منم گرم نکردم درحد حرکات کششی رفتم فقط و دقیقا یک دقیقه دور اول زدم ایستگاهی رو :)) بخش دو هم موند هفته بعد. هفته بعدترشم کتبیه من هنوز جزوه ندارم :دی یکی از بچه ها رفت دو رو که تو شیش دقیقه تونست دوازده و نیم دور بره . بهترین بود تا اینجا تو گروه ما که تو تمرینا من دیدم :))
دیروز کلاسمو نرفتم امروز فهمیدم تشکیل نشده :))
فردا هم باید کارای کلاس جان رو انجام بدم هم نمونه گیری بخونم که دوشنبه میانترمشه تازه دوشنبه کلاس جان هم امتحانه فصل یک :| هشتگ استرس های فراوان و ذوق. آخرین باری که یه کلاسی رو داشتم هم ذوق داشتم هم فحش میدادم از حجم کارای زیادش یا ساعتش رفتنم ، معادلات بود که عاشق استادش بوده و استم این الان بعدیشه .
با نازنین دنبال پیراهن نخی بودیم بعد تومغازه ها کلی برا طرح فیلی ها ذوق میکردم .تازه مامان یه سرمه ایشو داره برام میدوزه دم در مغازه اخری اومدیم خدافظی کنیم یه پسره رد شد پیرهن تنش همون پارچه بود .خلاصه که نیمه گمشده بود که رفت وگرنه این حجم تفاهم :))

رسیدم خونه درو بستم صدای ایفون اومد . دقیقا ساعت یک بود اقای پستچی بود که هدیه رو اورده بود . باورم نمیشه الی برام ساختشون فرستاد . . . 
ح جیمی رو بعد قرن ها دیدم. رفتیم پارک روبه روی اموزش اسکیت نشسته بودیم . خیلیییی خندیدیم اونجا :)) دیگه به کافه نمیرسیدیم دیرم میشد بستنی یخ در بهشت گرفتیم به راهمون ادامه دادیم
الانم دارم از خواب کور میشم برم که بیهوش شم .ولی هم تنبلیم میاد صورتمو بشورم هم رو تختم پر وسیله عه که متاسفانه توشون شکستنیه نمیتونم هل بدم بیفتن زمین :))

۱ نظر
1900 __

47 : استم استی است استیم استید استند


دلم میخواد امروز فقط رو تخت دراز بکشم کتاب بخونم تو این هوای نیمه خنک . به کتاب بردارم تا ته بخونم . اما نمیشه دیگه باید میانترم فردا رو بخونم که خیلی سخته برام . از کتابای پارسیان متنفرم از بس نثر بدی داره و نامنظم توضیح داده به انضمام راه حل های نصفه نیمهههه . به خودم میگم هی که دختر خوبی باشم بخونمش تا غروب تموم شه تقریبا میتونم زنگ بزنم به ح جیمی که بریم بیرون نمیدونم استش یا نه . شایدم زنگ بزنم به پ . بهرحال دیروز که اونجوری شد حداقل میدونم اینجاست مگه اینکه با رفیقاش رفته باشه که دیگه هیچی اگر بازم نه میمونم بعد اذان برم کافه :| یه غلط تفریح طوری خلاصه بکنم هیچکدومم نشد میشینم درس جدید کلاسمو میخونم اصنشم . قوربونشم میرم والا :| کم از تفریح نیست این بزرگوار . دیروز اومدیم سنمونو بپرسیم من بین دو و سه شک داشتم که چی بگم چون دو اسون تر بود فکر کنم گفتم دو:)) ولی کلا بعد از سین من کوچیک ترین بودم :| چهل و خرده ای هم داشتیم .
از شنبه بعدارظهر دیگه شروع کنم درختکاری رو . (درخت واقعی نه ها یه چی دیگه منظورمه)  

۱ نظر
1900 __

33 : که اینجور خلاصه


دیشب درگیرکارگاه ذهن بودم  دیروقت بود اومدم بلند شم مسواک و روتین رو برم که حس کردم به اون مهره برجسته گردن اون پایین استا وزنه بستن از بس درد میکنه گردنم و اونجا . شونمم گرفته بود شدید . به زور کارامو کردم تا صبح از درد نتونستم بخوابم .
رفتم دنبال کارم مثل اینکه اون اتفاقی که چهارده روزه ازش میترسیدم نمیافته . اسم و مشخصاتمو نوشت تازه مسئولش نبود گذاشت براش پنجشنبه سایتشون برام وا میشه گفت برم فرم پر کنم بقیشم عادی انجام بدم مشکلی پیش بیاد برم بگم . باورم نمیشه همینقدر ساده ‌‌‌فقط زار زار زدم زیر گریه خیلی بد شد .
با همین گردن نابود چون دلم برا غم گریز تنگ شده بود رفتم از شانسم این نمیومد . :( تهش اومد بهم لبخند میزد میخواستم بگم بجا لبخندپاشو تو بیا نه اون :(( ولی خیلی رفتارم زشته . عملا با این خیلییییی بیشتر گرم میگیرم بنده خدا اون یکیم خوبه باهام خیلی خوب برخورد میکنه ها . امیدوارم توجه نکرده باشن :)) عاشق اون لحظه شدم که صرفا برا اینکه بهم سلام کنه کنار در بودم حواسم نبود بلند سلام کرد الکی از در بیرونو یه نگام انداخت :))))) مجبوری اخه از همون فاصله سلام کن خب بخدا میفهمم .
اومدم خونه یکم با مشقت خوابیدم سرم داشت میترکید دیگه یه کهنه رویی تشریف اورد اینقدر عربده زد بیدار شدم :/ مامان اومده بود . فهمیدم دیگه قصد نداره پیش اون دکترم بریم از بس بداخلاقه و تغییری ایجاد نکرد تو سرم و اینا .
دیگه پریودم شدم که مجموع دردهام تکمیل شه . :| الانم پیش هندونه ام فردا میایم خونمون که دخترخاله جانم داره میاد اینجا . الان کل پشتم و شونم درد میکنه . شبیه ادم اهنگی شدم .


+دیشب وقتی نابود بودم به ح جیمی گفتم میای بازی کنیم ؟ بی چون و چرا ازین بازی های تلگرامی که تا حالا انجام نداده بودم اورد بازی کردیم خندیدیم حواسم پرت شه . هیچ وقت یادم نمیره کارش ... ماچ بهش اصن . 

1900 __

25 : و قسم به زیباترین غروب آفتاب


اینو باید از دیشب بنویسم .

از دیشب که رفتم تئاتر و بعد با هندونه هماهنگ شدم اومد خونمون . شب درحال درس خوندن و بحث حال بد این روزامو اشک و استرس و فشار بیش از حدی که رومه . میگفت میخوای بیای تو بغلم گریه کنی ؟ و میدونستم اگه برم دیگه نمیتونم متوقفش کنم .
خوندم و بیدار موندم . امتحانمم بد نبود حس خوبی داشتم بعدش .
شب جوان پی ام داد که دارم یه تست روانشناسی انجام میدم رنگ های موردعلاقتو بگو و این داستانا . که امروز مشخص شد برای چی میخواد . عاشق کادوش شدم . یه گردنبند گل بهی سنگ طرح گل . البته نزدیک بود از ماشین پرت شه بیرون :)) یحتمل نارنجی بود که ترسیده بود گل بهی شده بود .
امروز قرار بود بعد امتحان با  ح جیمی برم بیرون . درواقع رفتیم هم کافه . هی بیرون رو نگاه میکرد اعصابم داشت خرد میشد . میگفت فردا تولدته شاید مسیح و دعوت کردم :)) دیگه زد تو فاز مسخره بازی منم که خسته و نابود ترین بودم گیراییم در حد جلبک بود . دیگه گیر ندادم تا اینکه دیدم هندونه و جوان با کیک اومدن . من کپ کردم قشنگ . همین . کلی خندیدیم و اینا بماند با ماشین فوق العاده جوان رفتیم شهر کناری در واقع یه محله ای ، دریا . کلی اونجا موندیم رو کاپوت نشستیم از دریا لذت بردیم . حرکات مارپیچ رفت :)) یهو ح جیمی و جوان اومدن قلقلکم بدن من شیون کشان فرار کردم :)) میگفتن مگه مرعی اون حرکت رو میری :))
منم بعد برا انتقام کاری کردم که قسمتی از شلوار ح جیمی خط افتاد پاره شد هنوزم عذاب وجدان دارم از قصد نبود تقصیر ماشین بود در واقع :(  البته اونم نیشگون سهمگین گرفت :/
اون دوستی هم که پیدا کرد بماند .
خلاصه فوق العاده بود امروز . کنار اونایی که دوست دارم سپری شد . 

چقدر حس میکنم بد نوستم اصلا حق مطلب ادا نمیشه ولی مهم اینه که بخونم خودم تک تک لحظه ها و خنده ها و حرفا یادم میاد .
هوا هم خیلی خوب بود ...

۵ نظر
1900 __

21 : آه این دل دل زدن

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
1900 __

19 : در این دریای طوفانی زیبایی تو لنگریست


لحظه ای قبل از پخش برگه ها از صندلیم پاشدم که حذفش کنم درس رو . 

اومدم بوفه چایی هلو میخورم که بشوره ببره . نمیدونم چرا اینقدر ناراحت شدم شاید بخاطر وقتی که تو اون حال بد براش گذاشتم .

برم امتحان فردا رو بخونم مارالم میاد پیشم بعد امتحان خودش  که باعث دلگرمیه . 

بی ربط نوشت: تحمل زیبایی سه نفر در حال حاضر از توانم خارجه . 

بی ربط نوشت دو: دیروز غروب از بس دچار درمانگی بودم هندونه یهو زنگ زد با کله قبول کردم برم باهاشون بیرون . منچ بازی کردیم تو کافه من یسره شیش می اوردم تهش بردم هم بعدش اما سر مارپله فقط یک اوردم :)) برگشتنی هم ح جیمی جونم رو دیدم کیف کردم .

بی ربط نوشت سه : کاش هودی امروز دانشگاه بود میدیدمش .

بعدا اضافه شد یک : همون نیم ثانیه ی هشت و بیست دقیقه شب ...

۱ نظر
1900 __