دلم میخواد امروز فقط رو تخت دراز بکشم کتاب بخونم تو این هوای نیمه خنک . به کتاب بردارم تا ته بخونم . اما نمیشه دیگه باید میانترم فردا رو بخونم که خیلی سخته برام . از کتابای پارسیان متنفرم از بس نثر بدی داره و نامنظم توضیح داده به انضمام راه حل های نصفه نیمهههه . به خودم میگم هی که دختر خوبی باشم بخونمش تا غروب تموم شه تقریبا میتونم زنگ بزنم به ح جیمی که بریم بیرون نمیدونم استش یا نه . شایدم زنگ بزنم به پ . بهرحال دیروز که اونجوری شد حداقل میدونم اینجاست مگه اینکه با رفیقاش رفته باشه که دیگه هیچی اگر بازم نه میمونم بعد اذان برم کافه :| یه غلط تفریح طوری خلاصه بکنم هیچکدومم نشد میشینم درس جدید کلاسمو میخونم اصنشم . قوربونشم میرم والا :| کم از تفریح نیست این بزرگوار . دیروز اومدیم سنمونو بپرسیم من بین دو و سه شک داشتم که چی بگم چون دو اسون تر بود فکر کنم گفتم دو:)) ولی کلا بعد از سین من کوچیک ترین بودم :| چهل و خرده ای هم داشتیم .
از شنبه بعدارظهر دیگه شروع کنم درختکاری رو . (درخت واقعی نه ها یه چی دیگه منظورمه)