۱۳ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

سیب‌زمینی ویژه


دوشنبه بعد ناراحتی اول رفتیم تو انتهایی ترین نقطه شهر نشستیم .در چندقدمیمون ترافیک و سمت چپ پشت اون ساختمون نیمه کاره معروف ترین خیابون شهر .دست انداخت دور شونم شروع کرد صحبت کردن هیچی از حرفاش نفهمیدم فقط دوجمله یادمه اون لحظه سه تا جمله بود البته .

اون که اروم برام حرفاشو زمزمه میکرد که از دلم دربیاد حالا هرچقدرم دوباره چندساعت بعد عصبانیش کرده بوده باشم .

چهارشنبه بخاطرش کلاس زبانمو نرفتم . تو اسنپ با پرتو کلی گفتیم خندیدیم . دانیال که دیگه ناامید شد هندزفری گذاشت .راننده هم مسن بود فقط با لبخند دیگه رانندگی میکرد .یهو سرشو گذاشت رو شونم دستم رو گرفت و تبدیل شده بود به مظلوم ترین ادم . اروووووم ،جمع شده در خود .داشتم میمردم براش آخه تو دلم یه میلیون تا پروانه بال بال میزدن .باید اعتراف کنم که دوسش دارم و دلتنگش میشم . 



+این اون بخشی استش که از پست قبل میخوام سریع چشمم بخوره .

1900 __

هم افت جونه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
1900 __

مثل خورشیدکه هست بالاسرت



امروز یه میانترم دارم که کلا سه جلسه استش ولی حساب کنین میانترمی که فقط سه جلسه بوده باشه و حجم سختی درسش . پراز اثبات های وحشتناک و مثال هایی که اگه خارج این مدلایی که داده امتحان بده بی جواب باقی میمونه .
پنجشنبه جمعه قراربود چندین دور راحت بخونم اما بخاطر هندونه نشد . مجبور بودم منم برم شهرپدری همسرش . شت الان دیگه باید بگم همسسسررر هندونه .
اتفاقای اونجا بماند بعدا مینویسم . دیشب دیروقت رسیدیم سه ساعت و دوسه دقیقه خوابیدم ودارم میخونم امتحان رو . ساعت دوازده امتحانه . ده تا دوارده هم کلاس غیرقابل غیبت دارم . دلخوشم به دیدار بعد دو با مژکیان ‌. تنها انرژی ای که بیهوش نشم و بخونم که با نگرانی پیشش نباشم .از ترس مشروطی تو فکر حذف یکی از سه درس این استاد استم . :| شاید نمونه دو رو حذف کنم که نرسیدم میانترم بدم کلا .یا اطلاع با میانترم وحشتناکش که از پنج یک شدم ؟:/
رفتنی به شهر پدریش از یه سمت دیگه رفتیم یه بخشی رو که بریم تاکستان و اونوری بریم اون یکی ماشین کارت بنزین رو تو اون جایگاهی که اسمش رو نمیدونستیم جا گذاشت برگشتنی فهمیدیم :/
خدا برکت دهااااد ویز رو چون فقط یادمون بود بعد پلیس راهه و اونجوری . ویز هم نامردی نکرد یه مسیر عجیب و ترسناک از یه روستای نیمه متروکه و ترسناک تر از جاده‌ی ترسناک تر هیچی اطرافش ندار مارو اورد :)))) اوضاعی بود . محلش شبیه حس و حال فیلمای زمان جنگ رو داشت .
اینا اینجا بمونه برام چقدر حرف دارم بزنم . چقدر حتی نرسیدم پست قبل رو کامل کنم .
+اگه من تا ۲۳ دی نمیرم فیلا نخواهم مرد .
++ وعده‌ی یه تولد عجیب و خاص درپیشه .اینقدر رویایی استش برام اگه بشه که هیچی اصن:)) یادم نیست چی شد که این پیشنهاد رو داد . تو همون کافه عجیبیه بودیم اتفاقا . فقط بشدت منوط براینه که اون روانی پولشو پس بیاره:| نکبت .نه بخاطر تولدها بخاطر اذیتی که داره سرش میشه .

۱ نظر
1900 __

دریم کچر


پست قبلی که ثبت شد همینقدر ناگهانی باد زد یکم نور خورشید اومد بیرون  که فقط رو قبرستون میتابه .یه خانم مسنی با عصای چهارپایه ای اومده سر یه قبر خیلی قدیمی که نمیتونم اسم و تاریخ رو از اینجا بخونم .
مژکیان زنگ زد که با ذکر ببخشید شروع میشد.قرار بود نه و نیم همو ببینیم اخه. چون ادم خوش قولیه سر ساعت نمیتونم  ازش عصبانی بشم که خواب مونده اینکه خواب بود و دستم به جایی بند نبود و منی که سر ساعت حساسم اذیتم میکرد . حداقل الان یکی میدونه کجام .

1900 __

Ölmek mi?Unutulmak mı?


الان برای اولین بار از مرگ ترسیدم .
روی پل هوایی سبزبزرگه‌ی کنار در دوم قبرستون شهرمونم و دارم قبرهارو نگاه میکنم . به قبر اون خانمی که اسم کوچیکمون یکیه نگاه میکردم دیدم الان هچیکی نمیدونه من کجام . اگه بمیرم نهابتا دوسه هفته یادم باشن. یکسال بعد فقط فکر مراسمن دیگه هیچکی منو یادش نمیاد میمیرم و پاک میشم انگار هیچوقت نبودم . هییییچ وقت . قبرم کنار خیابون ادما تند تند راه میرن ماشینا بوق میزنن برا زنده ها.ادمایی که وجود قبر من اینجا قراره پول دربیارن با شستنش با فاتحه خوندنش اونم تازه اگه کسی بیاد بالاسرم که بخوان بیان ازش پول بگیرن .تازه تر اینکه اینجا که پر شده میریم اونی که جاده تهرانه و اصلا خوش مسیر نیست.دیگه هیچ کی حاضر نیست اون همه راه بیاد . من که رشت ادمای زیادی رو ندارم  .تازه ترترش اینکه من قبری که دوس دارم سنگ زبادی نداره که کسی بخواد بشورتش . اگه حرفمو گوش کنن مراسم نگیرن پولشو بدن ادمایی که لازم تره براشون چی . همش میگفتم اگه کسی دوسم داشته باشه کمرنگ میشم فراموش نمیشم و حالا فکر میکنم کاملا قراره فراموش شم . من ادم به یاد موندنی نیستم نهایتا اگه چشمشون به پالت بخوره وسیله های نارنجی ببینن اگه ماه ببینن و من تو یادشون بیام همین میمونه ازم . ح جیمی ممکنه به این مجموعش پل هوایی و موهای کوتاه فر اضافه شه . مژکیان مثلا فیل و ریش هاش؟ اصلا ازکجا میفهمه من مردم ؟ وقتی تلفناشو جواب نده کسی .میره اینستا پیام بده بده مثلا به رفیقام؟ اونا اصن از کجا قراره بفهمن؟ هندونه مثلا یچی تو اینستا بگه و مارال ببینه اینجوری بچرخه؟
خودم ادم خاطره بازیم ادمای زندگیم که مردن دردشون هنوز برام استش . من نه دوس دارم فراموش شم نه دوس دارم درد شم چه وضع چرتیه...

یبار حالا از مراسم ایده الم میگم :)) منی که یه میلیون بار اومدم قبرستون تو حال خوب و بد چرا یهو اینجوری شدم؟
اگه همینقدر الکیه چرا زنده ایم؟ 


۲ نظر
1900 __

پلاس وان


جورابه ، نارنجیه ، فیل داره ، مژکیان هم برام خریدتش . حالا همه باهم :دیگه حالی به ادم میمونه؟؟ نه والا . احوالی به ادم میمونه؟ نه به الله...


با پرتو و دانیال رفتیم کافه. بشددددت با پرتو حال کردم فوق العاده بود این بشر . تهش تو اسنپ کلی مسخره بازی دراوردیم . قرار شد با مژکیان بهم بزنم برم سمت پرتو :))) 


از دستم ناراحته فکرکنم. فقط امیدوارم که فکر و خیال خودم باشه ناراحت نباشه :( الانم رفته مافیا  جواب نمیده :(


مثلا اونجایی صبح داشتم بهش میگفتم خیلی خانم شد تیپم..  قرار بود لش بیام که با پرتو ست شم اخه :)) البته پرتو هم لش نیومده بود . گفت عکس بده دیده بود مانتوم سبزه .(من از هشت صبح دانشگاه بودم اخه) اونم دانشگاه بود یه تایمی .دیده بودم پیراهن ابی تنشه اومد دیدم پیراهنش سبزه میگه دیدم مانتوت سبزه گفتم ست شیم . نمیرم برا توجهش به جزییات؟؟ 


الان متوجه شدم تو رشت اولین کافه ای که باهاش رفتم بود :| یا حتی اولین کافه بعد رل :))  کلا ما چه ادم های هیچ جا نرویی استیم :))) 



درمورد نمیدونم چی حرف زدیم دیدیم سلیقمون یکیه پرتو میگه کی لباس بدوزیم :)) ما دوتا جدی برو برا یه ده پونزده اون همونجوری عدد میگفت ما میگفتیم برو دانیال میگه ولشون کن باید کفن بدوزیم پای اینا باشه :))) همینقدر جفتمون به هم حرف چرت و الکی نمیزنیم راضی ام.



جورابه رو حدس میزدم بخره برام ولی فکر میکردم کادو تولدی چیزی ‌.



بعدا نوشت: به شدت از دستم عصبانی بود سر اون موضوع بشدت :| خودشم میدونه دیکتاتور بازی باز داش درمیاوررد ولی باز مسئولیتشو قبول کردم :/ خیلی بد بود:(


۱ نظر
1900 __

عطر

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
1900 __

من ریشه های ترا دریافته‌ام


تو اون مسیر زرد و نارنجی سراسری  که یه بادی میزد و حس یه تونل جادویی میداد و به شکل عجیبی هیچ انسانی اون در و ور نبود . اون مجسمه‌ی  خاک برسری:)) چرا واقعا مجسمه درختیاش اونقدر مشکل اخلاقی دارن :دی


رو نیکمت شکسته‌ی اون سری که سگ بود :))

حرفایی که درمورد جوان زد.دوستی ای که داره کمرنگ میشه که بتونن زندگیشونو بکنن . مژکیانی که تا اینجای کار خیلی خوب تغییر کرده الان نیاز به تمام تمرکزش داره و جوانی که میگه اگه طرفت فاطمه نبود نمیذاشتم الان این اتفاق بیفته . میدونم باهاش میتونی بیشترین ارامشی که یکی تجربه میکنه رو داشته باشی که حقت هم است . برمیگرده سمتم میگه میمونی که بتونم دیگه نه؟ بعدتری که من رفته بودم تو خودم داشتم به جوان فکر میکردم به تمام خاطراتی که پارسال توش حضور داشت به تولد پارسالم که پستاش است به دیوونه بازی هامون به سیگار کشیدن ها و من تمام این مدت بعد تموم شدن اون روزها ازش میترسیدم .بخاطرش نمیتونستم به مژکیان اعتماد کنم وحالا درموردم اینقدر مهربون حرف میزنه و منو اینجوری میشناسه و مژکیانی که فکر میکرد من از یه بخش دیگه‌ی حرفاش دراین مورد نگران شدم یا حتی ترسیدم و  فکر اینکه راه درازی در پیشه تا اونقدری بشناستم که بفهمه به چی ها فکر میکنم ...
به مژکیانی که دیشب تو اوج مستیشون بهم پیام داد و چیزایی که گفت . این شد دومین نفر که تو مستی حرف میزنه . اولی که هیچوقت یادم نمیره  :)) جالبش هم اینه که هیچوقت حرفایی که بقیه میشنون یا ادم انتظار بیشتری داره رو نمیشنوم شکر خدا:)) 

 

اینایی که برای چهاشنبه شیش آذر بودن.

۱ نظر
1900 __

لالایی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
1900 __

زرد بشن روزا تو سبزشون میکنی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
1900 __