۳۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خرچنگ» ثبت شده است

چرا باید حتما عنوان نوشت:|


مسئله پست قبل توتالی حل شد .دست و جیغ و هورا :)) 


داشت تار میزد .دوتا دخترا نشسته بودن رو زمین یه پسره کنار سطل اشغال مونده بود یه پیرمردی هم بود که داشت فیلم میگرفت . من اومدم میله‌ ای که برای روشنایی رو بغل کردم وایستادم هیچکی از وسط رد نمیشد و ارزو کردم کاش این قسمت دایره ای  این ارامش جدا میشد میرفتیم هوا ...

پسره بعد رفت سازشو گرفت خیلی هم خوب میزد من دیگه دیرم بود باید میرفتم . البته اگه یه چند ثانیه صبر میکردم مجبور نبودم مسئله پست قبل رو دست در دست هم شادو خرامان ببینم :| :)) خدا رسما شوخی داره باهام :))


مگه کتابای جامعه شناسی نباید همینجوری ریخته باشه؟؟ من چرا هیچکدوم از اونایی که میخواستم رو پیدا نکردم ؟؟؟:| اصلا هم کتابای ناشناخته ای نیستن :| 


تا مرداد تموم بشه یا تبخیر میشم یا از گرمازدگی جان به جان افرین تسلیم میکنم:| هنوزم اوکی نشدم . 


یادم باشه متن رو ننوشتم هنوز . نوبت دکتر نگرفتم هنوز . اون کتابم تموم نکردم :| فردام تیر تموم میشه .:| اون مشکل بزرگه هم حل نتونستم بکنم یکم ازین وضعیت بغرنج خارج شیم . خودم؟ دوست دارم تو استخر اب یخ فقط دراز بکشم هیج غلطی نکنم .یجوری همه چی از کنترل خارج شده که هیچ ایده ای ندارم . 


نمیشه یهو دارم رد میشم یکی یه هندزفری بده دستم بگه همینجوری برا تو ؟؟  :(  یا در غیر این صورت نمیشه من برنده اون مسابقه شم که بخش دیگه ای از زندگیمم راه بیفته ؟:((((( 


حتی حال ندارم جزومو نگاه کنم که برا فردا چیا رو باید حل کنم:| تازه یادمه گف میپرسه:|| بعد مشکل اصلیم اینه که کتابخونه دانشگاه فقط تا یک بازه :| من میخواستم تا غروب بمونم اونجا یکم هوا از داغی ظهر بیفته ولی مثل اینکه راهی جز تبخیر و معیان شدن نیست:| 


در ضمن چقدر مژه هاش قشنگ بود :))) یهو الان یادش افتادم .کنارم بود برگشتم یسوال بپرسم ازش قدش از منم کوتاه تره قشنگ تسلط داشتم :)) هم رنگ مژش هم مدلش:| بعد مژه های من چند ردیفن ولی کوتاه و بهم ریخته :| ارایش نمیکنم کلا ولی یه ریمل دارم که مشخص نمیشه اصن گاها مجبورم بزنم که یه جهت بهشون بده جلو دیدم نیان :| مال اون بلند پررر خوشگل :| ح جیمی هم مژه هاششش کم نظیره . بعد خیلی هم با اون همه بلندی نرمه . چند بارم ارایشگرش اشتباهی یکی رو کوتاه کرده مردک بی دقت:| 

همینقدر بی حوصله و پراکندم واقعا :))

۴ نظر
1900 __

هوای تو

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
1900 __

از هر دری سخنی فلان


اسم سرخ پوستیم میتونه لهیده از امتحانات باشه :|

میگم که بلاگرا یه چیز دیگن بلکل . هیچی دیگه فلشامو دادم یه دوست بلاگری برام سریال بریزه و بسی خوشحالم . بعد اینکه با توجه به چیزی که تو ذهنم بود احتمالا اون باری که دیده بودمش به ادم اشتباهی سلام کرده بودم که بعیدم نیست وگرنه نمیشه یکی اینقدر عوض شه که :))) خلاصه هی یادش میفتم قراره از محبت یکی یه عالمه سریال داشته باشم . :)

یکی ازم خواست تو مسابقش شرکت کنم پاشدم رفتم اونجا که عکس بگیرم در این حین که دنبال زاویه خوب بودم دیدم آسمون اونور چه بنفش صورتی نارنجی قشنگی شده .  حیف نمیشد دوتاشونو تو یه قاب گنجوند .

میگم نارنجی میخوام میگه نارنجی نه یچی نزدیکش دارم میرم میبینم صورتیه :| بخدا منم تو رنگا خوب نیستم آما نارنجی از صورتی تشخیص میدم دیگه.


داشتم برمیگشتم دیدمش از دور همینجوری داشت با لبخند نگاهم میکرد رسیدیم به همدیگه گفت خوبی سلام با لبخند عمیق تر . یا شاخ در اورده بودم تو قیافم یچی خراب بود یا هیچ دلیل دیگه ای برای اون حجم خوش اخلاقیش ندارم . بزور یه سر تکون دادن و لب تکون دادنه سلامامون اخه  :)) موهای من الان نصف موهاشه و بسته بودش و بسی جذاب شده بود . :) هنوزم هنگم از رفتارش .

 


ظهر دیدم پای دیوار کنار در  اون ساختمون که تو غروبا خیلی قشنگه ،نشستن میگن میخندن . موهایی که سفیدیاش یه دنیا بیشتراز سیاهیاشه و لبخند قشنگ و مهربونش و دل پاک و مهربونیاش که انتها نداره و خنگی و مظلومیتش ازش بهترین ادم رو ساخته  . خنگی که میگم رفتاریه بیشتر وگرنه داره دکترای فیزیک میگیره .
به تمام دوستاش حسودیم میشه حتی، که با همچین ادم فوق العاده ای در ارتباطن . ویژگی منفی هم داره ولی از نظر من اونقدرام منفی نیستن . مثلا یهو یه جدیت خاصی برش مستولی میشه و رفتار میکنه یا ذهن بیش از حد منطقی داره رویا پرداز نیست اصلا .
کاملا ازین تیپ ادماییه که خوشم میاد . اهل مسافرته و تمام تلاششو میکنه که همه جا لذت ببره . اهل کویر و اسمونه و مدل خونه های مورد علاقمون هم یجوره و خیلی جاهای موردعلاقم موردعلاقشه و خب سلیقشو میرسونه :))) تصور اینکه تو اسمون یچی نشون بدی و خیلی رویا پردازانه نظرت رو بگی و اون برگررده کاملا علمی توجیهت کنه و توضیح بده هم لذت بخشه . (بخاطر رشتش و فعالیت های نجومیش )
 ازیناست که کنارش میتونی شیطون باشی خودت باشی وگرنه من یکی از تستام برای ابنکه ادما رو به دایره رفاقت نزدیکم راه بدم که باهاشون بیرون برم همش همینه که یهو میگم بشینیم و میشینیم یا طبق عادت که میرم روی جدول که راه برم برخوردش چطوریه یا مثلا میای بدویم و تادااا چند دقیقه بعدش صدای خندمونو وایسستا منم برسماست که میاد . این در عین موجه بودنش همینقدررادم پایه ایه . خلاصه بشدت ازین تیپ ادماست که دوسشون دارم کاش یه کپی ازش بازم وجود داشته باشه و پیداش کنم .این کپی باوررکنین حق منه سهم منه . . . غروبم دیدم اونجاست . چرا اینا رو میگم ؟ نمیدونم . سوتفاهم نشه ها من بهش حسی ندارم اصلا . فقط مدت هاست تحت نظر دارمش که بشناسمش و موفق شدم گفتم یجا ثبتش کنم درموردش به کسی که نمیتونم بگم بهرحال .:))

۱ نظر
1900 __

حق



وقتایی که خنگ میشم استرس میگیرتم سوتی میدم بعدش از خودم متنفر میشم . 
وقتایی که ناخوداگااه باهاش بد برخورد میکنم طفلی کمکم میکنه خشن جوابم میدم خیلی حق به جانب طور میشم و خبری از اون لبخند خجالت زدم که ناشی از زحمت دادن بهشه نمیاد از خودم متنفر میشم .
دوست دارم میتونستم بغلش کنم درگوشش بگم که چقدر ازش ممنونم . بگم تمام چیزایی که باید ولی نمیشه و نمیشه و نمیشه ... 
ظهر داشتم یه پست مینوشتم و میگفتم از غیرقابل تحمل شدن اون فضا وسیله ای که اونجا فقط پیدا میشه و خب نگفتم و انجامش دادم بارها  باهاش هم قدم و رو به رو شدم حتی سلامم نکردم اونم میرفت یجا قائم میشد. از خودم متنفرم که فقط همون چیزی که نیاز داشتم نگرفتم چون فکر کردم فکر میکنه بخاطر اون اونجام و یه وسیله سی تومنی هم گرفتم .
با دوستم دوهزارتا داروخونه به دنبال یه پماد رفتیم و خرید خودم یادم رفت و واقعا وقتم نمیشه . 
تواین بی پولی باید برم یه دنیااا وسیله پرینت بگیرم و تف واقعا :( 
اعصابم بشدت نابوده . بشدت بی حوصلم و از دست خودم عصبانی که چه غلطی دارم میکنم .کاش میشد این روزا تموم شن .بیلیو می دلم براشون تنگ نمیشه . :| 
۲ نظر
1900 __

48: آهسته پرسیدمت


سه شنبه با هندونه داشتیم پیج یک کبابی معروف اینجا رو چک میکردیم که اقاهه که صاحبشه یا یه کاره ی اصلیشه  و ازین ادا اصولاهم داره برا سرو یکی از خوراک هاشون خودش میادو ... صد اینا هم فکر کنم قیمتشه منو هندونه داشتیم میمردیم خلاصه از بس هوس برانگیز بود :))
امروز داشتم از خونه هندونه اینا برمیگشتم نزدیک اتفاقا اونجا هم بودم که یهو یه دری تو صورتم واشد من اگه کلمو عقب نکشیده بودم یه بلایی سرم اومده بود هم در فلزیرو سنگین و گنده بود هم سرعت داشت و ازاونجایی که هندزفری داشتم تو دنیای خودم بودم خندیدم رد شدم یسره صدای معذرتش میمومد اون لحظه گفتم عب نداره و فلان همچنان معذرت میخواست دور شده بودم یکم برگشتم که بگم ایراد نداره بابا چیزی نشد که یهو دیدم اونه :))) دیگه حیف رد شده بودم خیلی سریع اتفاق افتاد وگرنه باید میموندم تمارض میکردم بعد میزدم به کولی بازی بعنوان دیه یکی ازونا رو طلب میکردم :))) فقط بلدم موقعیت هامو خراب کنم پشت هم :|

 :)))



+امتحانم رو یچی نزدیک به فاجعه دادم . شاید صفر شم حتی هیچ ایده ای ندارم وحشتناک بود . شیش نمره هم داشت . فقط امیدوارم پاس شم پایان ترم همین . فقط امیدوارم ... :( 


+صبح بعد حدود دوماه شایدبه روی خودم اوردم که دیدمش و  بهش سلام کردم :)) حس خوبی بود فکر اینکه پارسال همین موقع این اتفاق میتونست منو بکشه :)) با لباس جدید با به لبخند عمیق وسط اون حجم اخمش بهرحال:)) اما الان؟ اینگار که نه انگار اون بود . مسلما موردی نیست که فراموش بتونم بکنمش . هرچند جزییاتش داره یادم میره  مثل جزییات قیافش یا اتفاقاتی که افتاد آماااا حس خوب دل کندن فوق العادست برام . احساس قوی بودن میکنم که همینقدر عادی شده برام این موضوع . به کل ماجرایی که گذشت اهنگ کهکشان عشق محمد نوری به انضمام اینکه درسته نذاشت ببرمش تا کهکشان های عشق ولی جواب سوالش رو میدونم که کی شد رفتن حسش باورم؛ میشه الصاق کرد . 

1900 __

38 : امروز اگه غمگینی مری یادت نره شادی روامروز اخرین روز نیست*


چندروز پیش به دنبال بسته ای که با اینکه کد رهگیریشو داشتم نمیتونستم چک کنم و هنوز دستم نرسیده بود رفتم اداره پستی که برا منطقمونه . اولین بار بود میرفتم همیشه کارامو تو اونی که معروف‌تر و قدیمیتر و قشنگ‌تره و به خونمون نزدیک‌تره انجام ‌دادم . ‌ برا پیگیری از اقا خوش اخلاقه دفترخدمت که پرسیدم ادرس داد کجا برم . عاشق ادارش شدم . بشدت باابهته . بعد من از اون حجم شکوه و ترسناکیتش جدا شدم رفتم بیرون . تو حیاط پشتی اداره محسوب میشد . تو حیاط پر از موتور ها و کامیون های پست بود . رفتم قسمت توزیع و ساچ واو طور اطرافمو میدیدم زمین پر بود از بسته ها تو سایز مختلف پر بود از چسب و وسائل خونه و هزار و یک جزئیات .تو انبار به اون بزرگی تا چشم کار میکرد پربود از ترکیب سفیدی و ابی و نارنجی بسته ها . از این اتاق به اون اتاق میرفتم و هی از دیدن وسیله های پراکنده رو زمین ذوق میکردم ... چقدر بنظرم شغل جذابی اومد .چقدر دوسش داشتم .
تو مسیر برگشت فکر میکردم که برخلاف عمده مردم من شغل کارمندی رو دوست دارم . اون نظم و روتینش برام لذت بخشه .من اونیم که روی یه ضربی که داره نواخته میشه میام یهو نت های عجیب میزنم اون ضرب نباشه خبری از موسیقی نیست برام .
دوتا از فضاها و کارهایی که به غایت دوستشون داشتم الان دیگه جذابیت اولیه رو ندارن برام بعد حدودا یکی دوسال و در نتیجه از یه طرف خوشحالم چون وقتم رو بدون بهونه گیری ازاد میکنه از طرف دیگه هیچ جایگزینی برای خوشیشون ندارم .
این یه مدت ننوشتم از کنسرت او و دوستانش که با ح جیمی رفتم . عمیقا دوستشون دارم یه تجربه فوق العاده بود بماند که مغز ادمین تلگرامشون که برا بلیط فروشی بود خوردم :|. که فکر کنم ده اسفند رفته بودیم .
ننوشتم از سفر کرمانمون و دیدن اولین کسی که توبین بلاگرا رفیقم بود و الان مدتهاست وبلاگشو آپ نمیکنه ولی در ارتباطیم . 
ننوشتم از سال نودوهفت عزیزم .
ننوشتم از دیدن مسیح و دوست دخترش و منی که الان بالاخره فکررکنم دل کندم و راحت میتونم ببینمش و راحت میتونم عبور کنم ازش .
حتی ننوشتم از شهرکتابی که خوشم نمیومد و الان رفته جای جدید چقدر از قسمت کتاب فروشیش خوشم اومد . بجای دیوار ،نمای بیرونی ساختمون، شیشه استش و اون لحظه که افتاب اومده بود داخل و ترکیب نور و قفسه ها بینظیر بود. شاید بشه از لفظ رقص دونفره یا دیدار دو دوست صمیمی برای اون لحظه نام برد.
امروز اخرین روز تعطیلمه . باید تا حالا یکی از میانترم ها رو میخوندم و جزوه هارو پاکنویس میکردم بجاش اتاقمو تمییز کردم و یه قفسه ای که صدسال بود جابجا نشده بود رو پاکسازی کردم .یه طرح کلی برای تقسیم بندی مباحث کنکور ریختم . کتاب های نخوندم که توی قفسه جدا بودن رو قاطی خونده ها کردم که هم کمتر حرص بخورم هم جا برای کتابای جذاب کنکور واشه .حس عجیبی داره که بیشتر ایتم هاش خوندنیه . سال هاست ازین فضا دور بودم که حل کردنی کم باشه .بخاطر همین که کمتر اذیت شم از اقتصاد میخوام شروع کنم که خوندنی ها بمونه همزمان دوترم پیش روم .
دراز کشیدم رو تخت صدای یاکریم میاد . صبح بارون تند میبارید و الان خبری نیست هوا یکم سرده و یه افتاب محوی وجود داره که نور قشنگ و طلایی رو انداخته داخل .گفته بودم عاشق صدای پرنده های بعد بارونم؟  دوست دارم بعدازظهر برم بیرون ولی حس هیچ جایی نیست شاید رفتم کی میدونه .
از پنجشنبه کلاس دیگم شروع میشه تا سال بعد اگه همه چی خوب پیش بره به یه نقطه قابل قبول درش میرسم اینجور که میگن . 



*او و دوستانش اهنگ مری 

۱ نظر
1900 __

34 : این قسمت وحشیت ناخواسته :|


رفته بودیم اونجا . منو هندونه زهرا . اولش حسین اونور بود داشت میخندید دید ما داریم میایم اونور سلام کرد با همون خنده گفت کمک میخواین ؟ من البته مث این همکارم بلد نیستم راهنمایی کنم . من هنگ کرده بودم :))) فقط سلام کردم .به هندونه هم چند قدم عقب تر بود گف شمام نه هندونه گف نه بااونام :| رفتارش خیلی عجیب بود عمیقا :))  خیلی ادم سنگین و جدیه اصولا .تا حالا اینجوری با اون لحن و رفتار ندیده بودمش :)) قشنگ اینگار یچی زده بود .
هی چرخیدیم و اینا بعد رفتیم سمت بخش مسیح اینا . غرق  روبه روم بودم بچه ها هم اومدن پیشم . یهو مسیح اومد گفت سلام یه کتاب از اون بالا برداشت . من هیچی نگفتم  حتی نگاهشم نکردم :|| اصلا نمیدونم این چه رفتاری بود . میگم چرا شماها سلام نگفتین گفت تورو نگاه کرد سلام کرد به ما نگف که :/ اون لحظه خندم گرفت که سلام نکردم کلا الان حس بدی دارم . بعد کلی گفتن که اون یجوری رفتار میکنه ازم فرار میکنه و فلان عدل این دفعه که اومد اینور سلامم کرد داخل اون محیط( صبحا که داشت میومد همومیدیدیم اخه سلام میکرد) من اینجوری در ظاهر وحشی بازی در اوردم :/// دوست ندارم الان فکر کنه هنوز خبریه که این جوری بی توجهی کردم یا هول کردم یا چیزی :|  دوباره فرار میکنه مطمئنم :)) جمعه نوزدهمه . نمیدونم برم یانه . 

1900 __

30 : زبان جدید یس ار نو؟

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
1900 __

27 : فقط برقص ادم باید یه جاهایی رها شه


دال اومد قلقلکم بده که ازم حرف بکشه منم گفتم درو وامیکنم در ماشینته که اسیب میبینه درو قفل کرد :)) جوان میگف اونی که حمله میکنه و داد میزنه بازنده ست . راست میگفت ؟ نمیدونم  .

صبح ها  با ارامش میبینمش که دماغ و گونش از سرما قرمز شده و بقیه پوستش سفید تر از قبل . میبینمش و فلج نمیشم . اینکه چه حالی داره اون وقت صبح سیگار میکشه رو درک نمیکنم البته :دی دیروز به محض اینکه دیدمش اهنگم داشت عوض میشد و "فقط برقص " ارسلان پخش شد . همونی که یمدته میتونم گوش بدم و قلبم فشرده نشه و باهاش برقصم . همونی که اون موقع میگفتم به هندونه که هنوز امادگیشو ندارم . دیدی گذشت ؟ دیدی تونستی ؟ اون الان برخلاف جدیت و بی اعصابی سر صبحش منو میبینه با لبخند سلام میده و من یبار نگاهش میکنم که سلام کنیم یبار نگاه نمیکنم .اگه نگاه کنم هم بشدت سرد و جدی درحد سر تکون دادن :)) کلا احساس قدرت میکنم برا خودم . خوشحالم که قوی شدم . اما یسری چیزا روتین شده برام دلم نمیاد ترکشون کنم . یکی همین سر صبح هاست . یکیش از این مسیر رفتنه . من عادت ندارم داخل مغازه ها رو نگاه کنم جز اینجا رو . اینم دلم نمیاد ترک کنم که نبینم در چه حاله . اگه دیده بشه البته :دی دوست دارم برم داخل همون بخش خودش . خلوت باشه ببینم باز فرار میکنه ازم یا نه . ببینم اونجا حالم چطوری میمونه به همین خوبی یا اونجا میشکنم و اینا همه فیکن ؟

پ.ن : دوست دارم خودمو پتو پیچ کنم تو بالکن بشینم فقط زل بزنم به ماه عزیزم ... نه با کسی حرف بزنم نه کاری کنم . خیلی خستم خیلییی . 


۲ نظر
1900 __

25 : و قسم به زیباترین غروب آفتاب


اینو باید از دیشب بنویسم .

از دیشب که رفتم تئاتر و بعد با هندونه هماهنگ شدم اومد خونمون . شب درحال درس خوندن و بحث حال بد این روزامو اشک و استرس و فشار بیش از حدی که رومه . میگفت میخوای بیای تو بغلم گریه کنی ؟ و میدونستم اگه برم دیگه نمیتونم متوقفش کنم .
خوندم و بیدار موندم . امتحانمم بد نبود حس خوبی داشتم بعدش .
شب جوان پی ام داد که دارم یه تست روانشناسی انجام میدم رنگ های موردعلاقتو بگو و این داستانا . که امروز مشخص شد برای چی میخواد . عاشق کادوش شدم . یه گردنبند گل بهی سنگ طرح گل . البته نزدیک بود از ماشین پرت شه بیرون :)) یحتمل نارنجی بود که ترسیده بود گل بهی شده بود .
امروز قرار بود بعد امتحان با  ح جیمی برم بیرون . درواقع رفتیم هم کافه . هی بیرون رو نگاه میکرد اعصابم داشت خرد میشد . میگفت فردا تولدته شاید مسیح و دعوت کردم :)) دیگه زد تو فاز مسخره بازی منم که خسته و نابود ترین بودم گیراییم در حد جلبک بود . دیگه گیر ندادم تا اینکه دیدم هندونه و جوان با کیک اومدن . من کپ کردم قشنگ . همین . کلی خندیدیم و اینا بماند با ماشین فوق العاده جوان رفتیم شهر کناری در واقع یه محله ای ، دریا . کلی اونجا موندیم رو کاپوت نشستیم از دریا لذت بردیم . حرکات مارپیچ رفت :)) یهو ح جیمی و جوان اومدن قلقلکم بدن من شیون کشان فرار کردم :)) میگفتن مگه مرعی اون حرکت رو میری :))
منم بعد برا انتقام کاری کردم که قسمتی از شلوار ح جیمی خط افتاد پاره شد هنوزم عذاب وجدان دارم از قصد نبود تقصیر ماشین بود در واقع :(  البته اونم نیشگون سهمگین گرفت :/
اون دوستی هم که پیدا کرد بماند .
خلاصه فوق العاده بود امروز . کنار اونایی که دوست دارم سپری شد . 

چقدر حس میکنم بد نوستم اصلا حق مطلب ادا نمیشه ولی مهم اینه که بخونم خودم تک تک لحظه ها و خنده ها و حرفا یادم میاد .
هوا هم خیلی خوب بود ...

۵ نظر
1900 __