رفته بودیم اونجا . منو هندونه زهرا . اولش حسین اونور بود داشت میخندید دید ما داریم میایم اونور سلام کرد با همون خنده گفت کمک میخواین ؟ من البته مث این همکارم بلد نیستم راهنمایی کنم . من هنگ کرده بودم :))) فقط سلام کردم .به هندونه هم چند قدم عقب تر بود گف شمام نه هندونه گف نه بااونام :| رفتارش خیلی عجیب بود عمیقا :)) خیلی ادم سنگین و جدیه اصولا .تا حالا اینجوری با اون لحن و رفتار ندیده بودمش :)) قشنگ اینگار یچی زده بود .
هی چرخیدیم و اینا بعد رفتیم سمت بخش مسیح اینا . غرق روبه روم بودم بچه ها هم اومدن پیشم . یهو مسیح اومد گفت سلام یه کتاب از اون بالا برداشت . من هیچی نگفتم حتی نگاهشم نکردم :|| اصلا نمیدونم این چه رفتاری بود . میگم چرا شماها سلام نگفتین گفت تورو نگاه کرد سلام کرد به ما نگف که :/ اون لحظه خندم گرفت که سلام نکردم کلا الان حس بدی دارم . بعد کلی گفتن که اون یجوری رفتار میکنه ازم فرار میکنه و فلان عدل این دفعه که اومد اینور سلامم کرد داخل اون محیط( صبحا که داشت میومد همومیدیدیم اخه سلام میکرد) من اینجوری در ظاهر وحشی بازی در اوردم :/// دوست ندارم الان فکر کنه هنوز خبریه که این جوری بی توجهی کردم یا هول کردم یا چیزی :| دوباره فرار میکنه مطمئنم :)) جمعه نوزدهمه . نمیدونم برم یانه .