۸ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

35 :


یادداشت های گوشیم پر شده از اتفاقات این روز ها . ازحال خوب و بدم . از اون وقت هایی که پراز خشم بودم پراز گریه بودم پراز خنده حتی . ماجراهایی که اتفاق افتاد مکان ها ادم ها . اینجا حس خونه بهم نمیده . هنوز با لباس بیرون نشستم ازین مدلا که صابخونه میگه مانتوتونو بدین من و من هی نه راحتم ممنون . 

نمیدونم حتی که میخوام جای جدید بنویسم یا نه . نمیدونم که میخوام دوباره ریسک دفتر رو بجون بخرم بنویسم داخلش یانه . از اینجا دنبال میکنمتون باز اما بعیده چیز خاصی بخوام بنویسم . شاید هم نه رفتم لباسمو عوض کردم برگشتم  که سفید نمیمونه.

۴ نظر
1900 __

34 : این قسمت وحشیت ناخواسته :|


رفته بودیم اونجا . منو هندونه زهرا . اولش حسین اونور بود داشت میخندید دید ما داریم میایم اونور سلام کرد با همون خنده گفت کمک میخواین ؟ من البته مث این همکارم بلد نیستم راهنمایی کنم . من هنگ کرده بودم :))) فقط سلام کردم .به هندونه هم چند قدم عقب تر بود گف شمام نه هندونه گف نه بااونام :| رفتارش خیلی عجیب بود عمیقا :))  خیلی ادم سنگین و جدیه اصولا .تا حالا اینجوری با اون لحن و رفتار ندیده بودمش :)) قشنگ اینگار یچی زده بود .
هی چرخیدیم و اینا بعد رفتیم سمت بخش مسیح اینا . غرق  روبه روم بودم بچه ها هم اومدن پیشم . یهو مسیح اومد گفت سلام یه کتاب از اون بالا برداشت . من هیچی نگفتم  حتی نگاهشم نکردم :|| اصلا نمیدونم این چه رفتاری بود . میگم چرا شماها سلام نگفتین گفت تورو نگاه کرد سلام کرد به ما نگف که :/ اون لحظه خندم گرفت که سلام نکردم کلا الان حس بدی دارم . بعد کلی گفتن که اون یجوری رفتار میکنه ازم فرار میکنه و فلان عدل این دفعه که اومد اینور سلامم کرد داخل اون محیط( صبحا که داشت میومد همومیدیدیم اخه سلام میکرد) من اینجوری در ظاهر وحشی بازی در اوردم :/// دوست ندارم الان فکر کنه هنوز خبریه که این جوری بی توجهی کردم یا هول کردم یا چیزی :|  دوباره فرار میکنه مطمئنم :)) جمعه نوزدهمه . نمیدونم برم یانه . 

1900 __

33 : که اینجور خلاصه


دیشب درگیرکارگاه ذهن بودم  دیروقت بود اومدم بلند شم مسواک و روتین رو برم که حس کردم به اون مهره برجسته گردن اون پایین استا وزنه بستن از بس درد میکنه گردنم و اونجا . شونمم گرفته بود شدید . به زور کارامو کردم تا صبح از درد نتونستم بخوابم .
رفتم دنبال کارم مثل اینکه اون اتفاقی که چهارده روزه ازش میترسیدم نمیافته . اسم و مشخصاتمو نوشت تازه مسئولش نبود گذاشت براش پنجشنبه سایتشون برام وا میشه گفت برم فرم پر کنم بقیشم عادی انجام بدم مشکلی پیش بیاد برم بگم . باورم نمیشه همینقدر ساده ‌‌‌فقط زار زار زدم زیر گریه خیلی بد شد .
با همین گردن نابود چون دلم برا غم گریز تنگ شده بود رفتم از شانسم این نمیومد . :( تهش اومد بهم لبخند میزد میخواستم بگم بجا لبخندپاشو تو بیا نه اون :(( ولی خیلی رفتارم زشته . عملا با این خیلییییی بیشتر گرم میگیرم بنده خدا اون یکیم خوبه باهام خیلی خوب برخورد میکنه ها . امیدوارم توجه نکرده باشن :)) عاشق اون لحظه شدم که صرفا برا اینکه بهم سلام کنه کنار در بودم حواسم نبود بلند سلام کرد الکی از در بیرونو یه نگام انداخت :))))) مجبوری اخه از همون فاصله سلام کن خب بخدا میفهمم .
اومدم خونه یکم با مشقت خوابیدم سرم داشت میترکید دیگه یه کهنه رویی تشریف اورد اینقدر عربده زد بیدار شدم :/ مامان اومده بود . فهمیدم دیگه قصد نداره پیش اون دکترم بریم از بس بداخلاقه و تغییری ایجاد نکرد تو سرم و اینا .
دیگه پریودم شدم که مجموع دردهام تکمیل شه . :| الانم پیش هندونه ام فردا میایم خونمون که دخترخاله جانم داره میاد اینجا . الان کل پشتم و شونم درد میکنه . شبیه ادم اهنگی شدم .


+دیشب وقتی نابود بودم به ح جیمی گفتم میای بازی کنیم ؟ بی چون و چرا ازین بازی های تلگرامی که تا حالا انجام نداده بودم اورد بازی کردیم خندیدیم حواسم پرت شه . هیچ وقت یادم نمیره کارش ... ماچ بهش اصن . 

1900 __

32:


سهم من یه خوشحالی و حال خوب دوارده ساعته بود همین.

فاجعه شروع شد . اون اتفاقی که نباید افتاد و من ؟ وحشت زدم جمع شدم تو خودم میگم تو از پسش برمیای تو قوی و فردا باید برم سراغش... دلم برای حال خوب تنگ شده بود . دیگه تپش قلب نداشتم امروز کلی لبخند زدم . دلم دوباره میخوادش ...


فقط حل شه فقط حل شه .خدایا جلوشو نگرفتی میشه اینجاش هوامو داشته باشی که بی دردسر حل شه فقط:( دیگه نمیکشم نمیکشم نمیکشم .

1900 __

31 : این پست تا شب تکیمل میشود شاید


از صبح داشت بارون شدید میومد .

برم کلاس ثبت نام کنم . نمیدونم کار درستیه یانه . امیدوارم پشیمون نشم . :( بنظرم سخت میاد خیلی کم هم تو فضای اون زبان بودم نمیدونم حالا .برم ببینم چه خبره خدا بزرگه .

حالم خیلی خوبه بعد چهارده روز .هیچی از این تعطیلیم نفهمیدم از بس حالم بد بود . این یه هفته رو میخوام کیف کنم . 



۱ نظر
1900 __

30 : زبان جدید یس ار نو؟

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
1900 __

29 : یه ۱۴۴ کوفتی


یعنی میشه چند ساعت دیگه بیام بنویسم آخیش حاضر شد کمکم کنه و حل شده و یه دل سیر از سر آسایش و فشار روانی و عصبی این روزها گریه کنم ؟ 

من تصمیممو برای ادامه گرفتم . دقیقا همون جمله ای که پریروز ها بهش برخوردم که میگفت اگه حس کردی مسیرت اشتباهه از اولین خروجی بپیچ . میخوام بپیچم  چندماه آینده ،هرچقدر هم که میخواد دیر باشه ... 

+اگه کسی اینو میبینه میشه برام دعا کنه لدفا؟:(

۱ نظر
1900 __

28 : مثلا وقتی تمام وجودت درد میکنه از استرس



اولین واکنش من به مشکلات خیلی بزرگ ارزوی مرگه . امروز هم دومین بارش شد ...

من حریفش نیستم .تو بزرگترینی فقط تو از پسش برمیای خدا جونم . میشه به دلشون بندازی دستمو بگیرن رفع شه ؟ میشه برام دعا کنین :(

1900 __