۵۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشگاه» ثبت شده است

53 : درد کشیدن به امید دوا


یه آهنگ به زبان جدیده گذاشته که ریتم یکنواختی داره و اون وسطا ازین که چندتا کلمشو میفهمی ذوق زده شی . موهایی که هنوز یه خنکی از حموم دارن و فرفریشون هنوز قشنگه رو از پشت گوش بریزی رو صورت و لامپ رو خاموش کنی و همراه اهنگ بپر بپر کنی و سرتو تکون بدی و موهایی که تند تند اینور اونور میرن و هی بچرخی  اونقدری که تی شرت گشادت دورت بپیچه...

کتابه تموم نشدو همین اول کاری از برنامه عقب افتادی ؟ فدا سرت . فردا امتحان دوئه و امروز پات پیچ خورده ؟ فدا سرت.  پالت شیراز اجرا داره و تو اینجایی؟ آه عمیق و چه میشه کرد . باید یه متن کوتاه از کارایی که میکنی به زبان جدیده بنویسی و میبینی که هیچ کاری نمیکنی و دچار یاس شدی؟ آه عمیق تر . همیشه مشکلم با کلاس زبانا اینجا بود که باید از خودمون میگفتیم ... امروز پیش هندونه بودنی کیبورد زبان جدیده رو دانلود کردم دیگه کمتر هی دنبال حرفاش بگردم  و دنبال کلماتی که به نزدیک ترین و عجیب ترین کلمه انگلیسی تصحیح شدن بدو بدو کنم که عوض شن . دیگه خنگ نیستم که نمیدونم چی فکر میکنه گوشیم :)) هی به اسپیس نگاه میکنم که فکر میکردم زبان سومی که بهش اضافه میشه ایتالیایی باشه و هی یاد ذوقی که از فهمش میکنم میفتم سعی میکنم نادیده بگیرمش اون ناامیدی رو .


+اونی که تازه واکینگ دد شروع کرده و هی خودشو لعنت میفرسته کیه ؟:)) به دو دلیل یک اینکه واقعا وقت ندارم هرقسمت رو ممکنه تو چند روز ببینم . دوم اینکه واقعا ظرفیت و کشش هیجان و استرس و ترس اضافه تری ندارم :| 

وی همچنان گات رو ندیده و به تمام ناراضیان از قسمت اخرش پوزخند میزند 


++ فلش رو نیگا کردنی دیدم دوستم یه فیلم هم گذاشته و خب اولش گفتم که چه بازیگرش جذابه .بخاطر موهاش الان قیافش یادم نیست :دی  زدم جلوتر که زیرنویسش رو چک کنم دیدم عه این که زبان جدیده ئه و از حرکت دوستم هیجان زدم :)) خدا حفظش کنه برام . زیرنویسش البته کاررنمیکرد ولیکن که خب :))


+++ دوشنبه به پنجشنبه یه دنیا تکلیف میده و از طرفیم نمره دوشنبه رو خیلی دیر میذاره چرا اخه :( شاید یکی داره میترکه از فضولی که تو اون وضعیت چطوری بوده :)) 


۲ نظر
1900 __

52 :در جست و جوی نوراقایی جان


دوساعتی میشه که بیدارم و سه ساعت دیگه امتحان دارم و اگه براتون سواله که چقدررامتحان ؟ خودمم نمیدونم دیگه حال ندارم یحتمل تا پایان خرداد بجز این بزرگوار پنج تا امتحان دیگه دارم  که دوتای دیگش هم توهمین هفته استش .

ساعت ده امتحانه باید بچه خوبی باشم تندتند بنویسم که تا یه ربع به یازده تموم کنم که زود برگردم خونه کارای کلاسو بکنم درسشو بخونم حموم برم اون کارایی که چند روزه موندن رو بکنم و اگه شد بخوابم:)) خیلی رویاییه به همه برسم نهایتش فقط کاراشو میکنم درسشو میخونم بدو بدو تو گرما میرم :| کاش شب که میام این پست رو پاک کنم ویرایشش کنم فقط بنویسم به همه رسیدم . امتحانام رو عالی دادم و از همه مهم تر برنامه ی اقای نورآقایی ساعت شیش بوده و به اونم رسیدم و برای اولین بارراز نزدیک پای حرفاش نشستم و حسرت شنبه رو شست برد :(



بعدا نوشت : امتحانم تا یازده و ربع طول کشید . اگه اون سه تا ابتکاری که زدم درست بوده باشه بعد مدت ها کامل میشم:)) درواقع بعد چمن که سفید داد اولین نفر بودم که برگشو داد دیگه دویدم بیرون . تو راه زنگ زدم اقاهه جلسه بود دیگه یادم رفت زنگ بزنم :| ازالان به بعدم بعیده جواب بدن . اون کارام فقط رسیدم تمرینو انجام بدم بقیش همه مونده تا الان :)) برم دور بعدی . و اینکه رسما دیگه توانایی وا نگه داشتن چشممو دارم از دست میدم .تازه ناهارم نخوردم . صبونم که نخورده بودم کلا از اون وقت صبح تا حالا یه دونه دونات خوردم .روزه بگیرم سنگین ترم :))

بعدا نوشت: این یکی اصلا خوب پیش نرفففت اصلا . من چندوقت پیشا بیشتر وسط خواب سرفم میگرفت نفس نمیتونستم بکسم اینگار که باعث میشد هی سرفه کنم و چند ساعت کش میومد .یمدت بود پیداش نبود سر کوچه کلاسم رسیدم شروع شد . تمام طول کلاس داشتم سرفه میکردم البته بی صدا . اصلا نفهمیدم امتحانم چی نوشتم رفتم بیرون خانم مهربونه گف برم اونجا زیر کولر بشینم :ایکس داشتم میومدم هم میگف یه اب بخور باز . خلاصه نه فهمیدم استادچی میگه نه فهمیدم خودم چی میگم . یسره هم امروز حرف زدنی بود کلاس :| دیگه بعدداون دوبار که باید حرف میزدم استاد فهمید چقدر نابودم اسممو نگف :)) هیچی دیگه بعد صد جلسه قبل فکر کنم سقوط سهمگینی در انتظارمه . :)) بعد نمیدونم چرا هرچی سوال نکته دار و یهو تغییر رویه میده از سوالاش از من میپرسه که بلد نباشم :)) :| البته اینو اگه تمرکز داشتم میتونستم بگم ولی درگیر میوت کردن سرفه بودم .

امتحانش خیلی سخت بود اصلا مطلب خاصی نبود ولی فکر نمیکردم اینقدر سخت بده :| میگف این دست گرمیه برا فایناال . من همینجا انصراف میدم :))
۰ نظر
1900 __

50 : elli

رفتیم دیدیم فقط استاد ما اونجاست و یه پنج شیش تا از بچه ها . مارال که امتحان داده بود در نقش پا نگه دار ظاهر شد :)) منم گرم نکردم درحد حرکات کششی رفتم فقط و دقیقا یک دقیقه دور اول زدم ایستگاهی رو :)) بخش دو هم موند هفته بعد. هفته بعدترشم کتبیه من هنوز جزوه ندارم :دی یکی از بچه ها رفت دو رو که تو شیش دقیقه تونست دوازده و نیم دور بره . بهترین بود تا اینجا تو گروه ما که تو تمرینا من دیدم :))
دیروز کلاسمو نرفتم امروز فهمیدم تشکیل نشده :))
فردا هم باید کارای کلاس جان رو انجام بدم هم نمونه گیری بخونم که دوشنبه میانترمشه تازه دوشنبه کلاس جان هم امتحانه فصل یک :| هشتگ استرس های فراوان و ذوق. آخرین باری که یه کلاسی رو داشتم هم ذوق داشتم هم فحش میدادم از حجم کارای زیادش یا ساعتش رفتنم ، معادلات بود که عاشق استادش بوده و استم این الان بعدیشه .
با نازنین دنبال پیراهن نخی بودیم بعد تومغازه ها کلی برا طرح فیلی ها ذوق میکردم .تازه مامان یه سرمه ایشو داره برام میدوزه دم در مغازه اخری اومدیم خدافظی کنیم یه پسره رد شد پیرهن تنش همون پارچه بود .خلاصه که نیمه گمشده بود که رفت وگرنه این حجم تفاهم :))

رسیدم خونه درو بستم صدای ایفون اومد . دقیقا ساعت یک بود اقای پستچی بود که هدیه رو اورده بود . باورم نمیشه الی برام ساختشون فرستاد . . . 
ح جیمی رو بعد قرن ها دیدم. رفتیم پارک روبه روی اموزش اسکیت نشسته بودیم . خیلیییی خندیدیم اونجا :)) دیگه به کافه نمیرسیدیم دیرم میشد بستنی یخ در بهشت گرفتیم به راهمون ادامه دادیم
الانم دارم از خواب کور میشم برم که بیهوش شم .ولی هم تنبلیم میاد صورتمو بشورم هم رو تختم پر وسیله عه که متاسفانه توشون شکستنیه نمیتونم هل بدم بیفتن زمین :))

۱ نظر
1900 __

48: آهسته پرسیدمت


سه شنبه با هندونه داشتیم پیج یک کبابی معروف اینجا رو چک میکردیم که اقاهه که صاحبشه یا یه کاره ی اصلیشه  و ازین ادا اصولاهم داره برا سرو یکی از خوراک هاشون خودش میادو ... صد اینا هم فکر کنم قیمتشه منو هندونه داشتیم میمردیم خلاصه از بس هوس برانگیز بود :))
امروز داشتم از خونه هندونه اینا برمیگشتم نزدیک اتفاقا اونجا هم بودم که یهو یه دری تو صورتم واشد من اگه کلمو عقب نکشیده بودم یه بلایی سرم اومده بود هم در فلزیرو سنگین و گنده بود هم سرعت داشت و ازاونجایی که هندزفری داشتم تو دنیای خودم بودم خندیدم رد شدم یسره صدای معذرتش میمومد اون لحظه گفتم عب نداره و فلان همچنان معذرت میخواست دور شده بودم یکم برگشتم که بگم ایراد نداره بابا چیزی نشد که یهو دیدم اونه :))) دیگه حیف رد شده بودم خیلی سریع اتفاق افتاد وگرنه باید میموندم تمارض میکردم بعد میزدم به کولی بازی بعنوان دیه یکی ازونا رو طلب میکردم :))) فقط بلدم موقعیت هامو خراب کنم پشت هم :|

 :)))



+امتحانم رو یچی نزدیک به فاجعه دادم . شاید صفر شم حتی هیچ ایده ای ندارم وحشتناک بود . شیش نمره هم داشت . فقط امیدوارم پاس شم پایان ترم همین . فقط امیدوارم ... :( 


+صبح بعد حدود دوماه شایدبه روی خودم اوردم که دیدمش و  بهش سلام کردم :)) حس خوبی بود فکر اینکه پارسال همین موقع این اتفاق میتونست منو بکشه :)) با لباس جدید با به لبخند عمیق وسط اون حجم اخمش بهرحال:)) اما الان؟ اینگار که نه انگار اون بود . مسلما موردی نیست که فراموش بتونم بکنمش . هرچند جزییاتش داره یادم میره  مثل جزییات قیافش یا اتفاقاتی که افتاد آماااا حس خوب دل کندن فوق العادست برام . احساس قوی بودن میکنم که همینقدر عادی شده برام این موضوع . به کل ماجرایی که گذشت اهنگ کهکشان عشق محمد نوری به انضمام اینکه درسته نذاشت ببرمش تا کهکشان های عشق ولی جواب سوالش رو میدونم که کی شد رفتن حسش باورم؛ میشه الصاق کرد . 

1900 __

47 : استم استی است استیم استید استند


دلم میخواد امروز فقط رو تخت دراز بکشم کتاب بخونم تو این هوای نیمه خنک . به کتاب بردارم تا ته بخونم . اما نمیشه دیگه باید میانترم فردا رو بخونم که خیلی سخته برام . از کتابای پارسیان متنفرم از بس نثر بدی داره و نامنظم توضیح داده به انضمام راه حل های نصفه نیمهههه . به خودم میگم هی که دختر خوبی باشم بخونمش تا غروب تموم شه تقریبا میتونم زنگ بزنم به ح جیمی که بریم بیرون نمیدونم استش یا نه . شایدم زنگ بزنم به پ . بهرحال دیروز که اونجوری شد حداقل میدونم اینجاست مگه اینکه با رفیقاش رفته باشه که دیگه هیچی اگر بازم نه میمونم بعد اذان برم کافه :| یه غلط تفریح طوری خلاصه بکنم هیچکدومم نشد میشینم درس جدید کلاسمو میخونم اصنشم . قوربونشم میرم والا :| کم از تفریح نیست این بزرگوار . دیروز اومدیم سنمونو بپرسیم من بین دو و سه شک داشتم که چی بگم چون دو اسون تر بود فکر کنم گفتم دو:)) ولی کلا بعد از سین من کوچیک ترین بودم :| چهل و خرده ای هم داشتیم .
از شنبه بعدارظهر دیگه شروع کنم درختکاری رو . (درخت واقعی نه ها یه چی دیگه منظورمه)  

۱ نظر
1900 __

46 : سرگیجه گرفتی تشنج کن خوب میشی


کلاسم تنها چیزیه که این روزا حالمو خوب میکنه . استرس؟ بشدت بالاست هر جلسه تلفظ و کار کلاسیمون جدا صد نمره دارن با بقیه نمره ها جمع میشن و هرکدوم ضریبی دارن و... کار و تمرین زیادی میده هرجلسه و میپرسه با دست و پای یخ زده و کشون کشون میرم سمت کلاس و بسختی میام بیرون ولی .  شبا فقط میرسم سه ساعت و نیم نهابت چهار ساعت بخوابم که هم به دانشگاه برسم هم خونه هم کلاس و هم دکتر رفتن های پیاپی و تقریبا الان درحال خاموش شدنم .  سر این کلاس از خنگ ترین و نابود ترین ورژن من رونمایی شده . در وصف نمیگنجه . یکی منو ببینه باور نمیکنه که منم ولی خب . برای مثال یکی از کارامو بگم فکر کنم عمقشو میرسونه که مثلا قرار بود جمله رو ترجمه کنم کلماتش جدید بودن هی به تنش اشاره میکرد پیراهنشو میکشید و من باز نمیفهمیدم معنی اون کلمه پیراهنه وبز درونم خودنمایی میکرد :)) 


دوست دارم برم بالای یه تپه که رو زمینش چمنه فقط و قاصدک دراز بکشم و بخوابم چند ساعت . یا دوست دارم بشینم تو سایه تکیه بدم به دیوار و آفتاب تا نوک پام رسیده باشه سرمو بذارم رو زانوم و بخوابم . دیوار کنار دکه یوسف آقا مثلا که عطر نون ها و شیرینی های نون وایی کنارش هم تو دماغم باشه . صدای بال بال زدن کبوترا تو گوشم . 


قراربود طومار باشه ولی دیگه توان نوشتن ندارم . حتی توان صورتمو شستن و مسواک زدن . و از همه مهم تر و اسون تر تعویض لباس . 


+ دلم میخواد همین پیراهن سرمه ای گل قرمزی تنم باشه برم وسط یه عالمه افتاب گردون بچرخم دور خودم .... 


++میانترم آزمون فرضی که شنبه استش ومرا یارای خواندنش نیست و به عایت سخت و نامفهوم است رو چه کنم ؟

۳ نظر
1900 __

45 : تورا با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است


من عاشق غروبای بعداز بارونم . امروز هوای عجیبی بود ابرهای بارون دار درصلح و ارامش کنار ابرای سفید بودن گاها افتابم بینشون بود و بعضی جاها کامل با وجود گرمش حضور داشت .
بعدازظهر دراز کشیدم که به چرت بزنم و یهو رعد و برق و بارون بشدت شدید که سرعت و شدتش غیرقابل وصفه شروع شد . هرچند الانم که اینا مینویسم دوباره داره میباره . این فاصله که هوا خنک بود پرنده ها هنوز پرواز میکردن و صداشون میومد . رو برگای گل بیسکوییتی آب بارون جمع شده بود و رو گلبرگاش بارون نشسته بود ، توی بالکن موندم و همه چی رو تو ذهنم ول کردم و تمام ذهنم پر شد از تصویر پرنده ها و آسمون کاکتوسا و گلهای قشنگ دورتادور بالکن . سرجام موندم و این هوا رو این تصویر رو نشوندم تو مغزم . ازونا که اگه یبار ریشمو از خاک در بیارم و راه بیفتم با اسم خونه میان اول ذهنم .
کلی این روزا رو تو یادداشت های گوشیم نوشتم که منتقل کنم اینجا و حیف اونا رو بخوام بگم اینو نگم . اومدم تو به زندگی عادی برگشتم
 همون ذهن قروقاطی همون تصمیمایی که گرفته نمیشن و همون میانترمی که فردا دارم و هنوز شروع نکردم...
+عکس برای صبح حوالی هفت و نیمه . این قسمت اسمون دقیقا پشت این تابلو و بین درختاش همیشه قشنگه  همیشه. میتونم یه پوشه یک ساله ار غروبا و صبح های زود این قاب داشته باشم...


1900 __

41 : سرزمین بازگشت*


دیروز فوق العاده رو ننوشتم نه؟
صبح کلاس داشتم هشت صبح . بماند یه دنیا با دوستا خندیدیم سر خنگ بازیا و نظریه ای که امیر منتشر کرد :))
خود کلاس که هیچی :))) بعدش البته پریود شدم از درد به خود پیچان خودمو داشتم میرسوندم خونه که بچه های گس داشتن میخوندن . یکم موندم حرف زدیم . یه نیم ساعت بعدش دقیقا مهرداد مهدی داشت اجرا میکرد :(((( اینقدر شکمم درد میکرد نمیتونستم راه برم ولی الان که فکر میکنم چه خوب شد نرفتم . چون تو موقعیت رویایی تری دیدمش .
رفتم اسکن:| تاحالا طبقه بالا که اتاق یه دکتری بود نرفته بودم یه فاز سواحل هاوایی خاصی داشت :)) بعد لعنتی اینقدررر فشار داد گلومو میخواستم بگم حاجی اگه اون کیستو کج کرده تو اینقدر فشار دادی کج تر شد:/ هنوزم رد انگشتاش درد میکنه . قراربود با هندونه برم سینما که نرسیدم کارم خیلی طول کشید یه ربع دیر رسیدم رفتم برای نوازنده جون جوراب خریدم . بعد کلی موندم داشتم یخ میکردم که مائده بیاد خیلییی سرد بود لعنتی . بعد که بغلش کردم گفتم عه من رادیو اکتیویم نباید بغلت میکردم سوژمون بود کلا:))
در حین انتظار از نوازنده جون جایزه گرفتم خر ذوق بودم .
دوستای شقایق هم بودن . رفتیم بازار هرکی یه خریدی داشت دیدم داریم میایم سعدی بچه های گس داشتن  تمام ناتمام پالت میزدن . دوتایی اروم تر میرفتیم که بیشتر بشنوم دیدم مهرداد مهدی نیست دیگه ناامید سدم که بخواد بیاد . یهو بچه ها رفتن کافه ای که ازش خوشم نمیاد کناررنونوایی . داشتیم به هم میگفتیم تزجیح میدیم جا کافه پول بدیم برا چاقاله بادوم و الوچه رفتیم بالا باهاشون خدافظی کردیم پله های تندش رو پایین اومدنی از وسطای پله ها یهو صدای اکاردئون شنیدم یه پله پایین تر دقیقاجلوی کافه وسط پیاده راه بود و منی که از اون وسط پرواز کردم به معنی واقعی کلمه و لبخند گنده ی دندونی که از صورتم جمع نمیشد... مهرداد مهدی وسط پیاده راهی که خیابون خودمونه . تو یه هوای بشدت رشت . غروب و هوای سرد و زمین خیس ارزوی چندین و چندسالم. یهو افتادم وسط ارزوم . پله ها رو پایین اومنی فکر کنم هاگوارتز شده بود که پله ها چرخید و من تو یه دنیای دیگه در اومدم.
کنار درخت بودیم . همزمان که رسیدم اینم چرخید سمت من با لبخند خوش امد گفت بعد سر تکون داد سلام کرد. یه پسره اومد سمتم این وسط وسط داشت میگف اجرا داره و توصیح و فلان گفتم میدونم :)) بلیطم تو جیبمه الانم . گف پس اینو نگه دارم برا یکی که نمیدونه :)) یکم گذشت نوازنده جون برگشته میگه پنجشنبه میای گفتم اره. گفتم اهنگا لو نرن :)) ولی فکر میکنین من میتونستم برم ؟ هرگیز ...
برای اولین بار تو زندگیم عمیقا لال شده بودم .حرف نمیتونستم بزنم باهاش. کار بجایی رسیده بود که هندونه حرف میزد بجام :))) البته بهشم گفتم یه چیزایی ولی خب . هندونه تو اون قسمت حرفای اخر که یسره تشکر و تعارفه طرف مقابل با لیخند سر تکون میده و تشکر میکنه بود گفت پس کلا مرسی اومدین رشت یهو جدی گف رشت؟اروپاعه چیه بابا :)) اینقدر خندیدیم سررحالتش :))
رفتیم از جلو گس که رد میشدیم گفتم اگه اینم پالت بود الان همینجا گریه میکردم یهودتوجه کردم دیدم دارن ماهی و گربه میخونن :| مائده میگف همین تعجب کردم پالت میخوندن میگفتی اگه باشه بعد من کلا نمیشنیدم اون لحظه چیزی که بخوام بفهمم :)) رفتیم خریدمونم کردیم . دوباره با دوست عزیز تبلغات چی مواجه شدیم لبخندزنان رفتیم :))
با لذت رونیمکت خیس اول امام نشستیم میخوردیم و سرخوش ترین بودم . هندونه میگف بدنت الان کشش نداره اوردوز میکنی میمیری :))
اونجا هم بودیم گفتم که یه مقوله داریم به اسم نام گذاری فیلم و کتاب. تو لحظه های مختلف میگیم مثل فیلم شد و اینا یه جملمون عجیبه اصولا هم مسخره وار میگیم.  داشتم اون لحظه که والس تهران رو میزد ،نباید الان چرخید پیاپی؟ گفت چرا بعد دوربین بره بالا و دور شه و اهنگ تیتراژ شه . منم گفتم اسمشم میشه دختری که در ارزویش مرد . گفت مرد چیه عزیزم یخ کرد مغزش را از دست داد هرچی جز چیز احساسی که گفتی با حالی که ازت میبینم:))))
شب داشتم برای  بار نمیدونم چندم ارباب حلقه ها میدیدم که خسته شدم رفتم اینستا دیدم زهرا یکی از پستایی که تو مسیر اومدن به اینجا موندهدبود و ساز زده بود رو برام فرستاده میگه ببین اخه دلم خواست بیام پنجشنبه و دوتا اونورترم بلیط خرید :) قراره با کناریش صحبت کنم من برم اونور . خوشبحال کناریش میشه چون صندلیم جای خیلی خوبی بود .:)) جای مائده خالیه البته دیگه کنارمون جا نیست که براش جور کنم.گفته بودم دیشب که دیگه این ماه پول و فلان .
دیروز روز قشنگ من بود . تا ابد میتونم به ارزوم فکر کنم و باورم نشه ...


*تیتر اسم یکی از اهنگای البومشه و به یاد تمام دفعاتی که از شهرداری رد میشدم تو خیالم یا واقعیت چرخیدم و چرخیدم و دویدم باهاش...

1900 __

38 : امروز اگه غمگینی مری یادت نره شادی روامروز اخرین روز نیست*


چندروز پیش به دنبال بسته ای که با اینکه کد رهگیریشو داشتم نمیتونستم چک کنم و هنوز دستم نرسیده بود رفتم اداره پستی که برا منطقمونه . اولین بار بود میرفتم همیشه کارامو تو اونی که معروف‌تر و قدیمیتر و قشنگ‌تره و به خونمون نزدیک‌تره انجام ‌دادم . ‌ برا پیگیری از اقا خوش اخلاقه دفترخدمت که پرسیدم ادرس داد کجا برم . عاشق ادارش شدم . بشدت باابهته . بعد من از اون حجم شکوه و ترسناکیتش جدا شدم رفتم بیرون . تو حیاط پشتی اداره محسوب میشد . تو حیاط پر از موتور ها و کامیون های پست بود . رفتم قسمت توزیع و ساچ واو طور اطرافمو میدیدم زمین پر بود از بسته ها تو سایز مختلف پر بود از چسب و وسائل خونه و هزار و یک جزئیات .تو انبار به اون بزرگی تا چشم کار میکرد پربود از ترکیب سفیدی و ابی و نارنجی بسته ها . از این اتاق به اون اتاق میرفتم و هی از دیدن وسیله های پراکنده رو زمین ذوق میکردم ... چقدر بنظرم شغل جذابی اومد .چقدر دوسش داشتم .
تو مسیر برگشت فکر میکردم که برخلاف عمده مردم من شغل کارمندی رو دوست دارم . اون نظم و روتینش برام لذت بخشه .من اونیم که روی یه ضربی که داره نواخته میشه میام یهو نت های عجیب میزنم اون ضرب نباشه خبری از موسیقی نیست برام .
دوتا از فضاها و کارهایی که به غایت دوستشون داشتم الان دیگه جذابیت اولیه رو ندارن برام بعد حدودا یکی دوسال و در نتیجه از یه طرف خوشحالم چون وقتم رو بدون بهونه گیری ازاد میکنه از طرف دیگه هیچ جایگزینی برای خوشیشون ندارم .
این یه مدت ننوشتم از کنسرت او و دوستانش که با ح جیمی رفتم . عمیقا دوستشون دارم یه تجربه فوق العاده بود بماند که مغز ادمین تلگرامشون که برا بلیط فروشی بود خوردم :|. که فکر کنم ده اسفند رفته بودیم .
ننوشتم از سفر کرمانمون و دیدن اولین کسی که توبین بلاگرا رفیقم بود و الان مدتهاست وبلاگشو آپ نمیکنه ولی در ارتباطیم . 
ننوشتم از سال نودوهفت عزیزم .
ننوشتم از دیدن مسیح و دوست دخترش و منی که الان بالاخره فکررکنم دل کندم و راحت میتونم ببینمش و راحت میتونم عبور کنم ازش .
حتی ننوشتم از شهرکتابی که خوشم نمیومد و الان رفته جای جدید چقدر از قسمت کتاب فروشیش خوشم اومد . بجای دیوار ،نمای بیرونی ساختمون، شیشه استش و اون لحظه که افتاب اومده بود داخل و ترکیب نور و قفسه ها بینظیر بود. شاید بشه از لفظ رقص دونفره یا دیدار دو دوست صمیمی برای اون لحظه نام برد.
امروز اخرین روز تعطیلمه . باید تا حالا یکی از میانترم ها رو میخوندم و جزوه هارو پاکنویس میکردم بجاش اتاقمو تمییز کردم و یه قفسه ای که صدسال بود جابجا نشده بود رو پاکسازی کردم .یه طرح کلی برای تقسیم بندی مباحث کنکور ریختم . کتاب های نخوندم که توی قفسه جدا بودن رو قاطی خونده ها کردم که هم کمتر حرص بخورم هم جا برای کتابای جذاب کنکور واشه .حس عجیبی داره که بیشتر ایتم هاش خوندنیه . سال هاست ازین فضا دور بودم که حل کردنی کم باشه .بخاطر همین که کمتر اذیت شم از اقتصاد میخوام شروع کنم که خوندنی ها بمونه همزمان دوترم پیش روم .
دراز کشیدم رو تخت صدای یاکریم میاد . صبح بارون تند میبارید و الان خبری نیست هوا یکم سرده و یه افتاب محوی وجود داره که نور قشنگ و طلایی رو انداخته داخل .گفته بودم عاشق صدای پرنده های بعد بارونم؟  دوست دارم بعدازظهر برم بیرون ولی حس هیچ جایی نیست شاید رفتم کی میدونه .
از پنجشنبه کلاس دیگم شروع میشه تا سال بعد اگه همه چی خوب پیش بره به یه نقطه قابل قبول درش میرسم اینجور که میگن . 



*او و دوستانش اهنگ مری 

۱ نظر
1900 __

33 : که اینجور خلاصه


دیشب درگیرکارگاه ذهن بودم  دیروقت بود اومدم بلند شم مسواک و روتین رو برم که حس کردم به اون مهره برجسته گردن اون پایین استا وزنه بستن از بس درد میکنه گردنم و اونجا . شونمم گرفته بود شدید . به زور کارامو کردم تا صبح از درد نتونستم بخوابم .
رفتم دنبال کارم مثل اینکه اون اتفاقی که چهارده روزه ازش میترسیدم نمیافته . اسم و مشخصاتمو نوشت تازه مسئولش نبود گذاشت براش پنجشنبه سایتشون برام وا میشه گفت برم فرم پر کنم بقیشم عادی انجام بدم مشکلی پیش بیاد برم بگم . باورم نمیشه همینقدر ساده ‌‌‌فقط زار زار زدم زیر گریه خیلی بد شد .
با همین گردن نابود چون دلم برا غم گریز تنگ شده بود رفتم از شانسم این نمیومد . :( تهش اومد بهم لبخند میزد میخواستم بگم بجا لبخندپاشو تو بیا نه اون :(( ولی خیلی رفتارم زشته . عملا با این خیلییییی بیشتر گرم میگیرم بنده خدا اون یکیم خوبه باهام خیلی خوب برخورد میکنه ها . امیدوارم توجه نکرده باشن :)) عاشق اون لحظه شدم که صرفا برا اینکه بهم سلام کنه کنار در بودم حواسم نبود بلند سلام کرد الکی از در بیرونو یه نگام انداخت :))))) مجبوری اخه از همون فاصله سلام کن خب بخدا میفهمم .
اومدم خونه یکم با مشقت خوابیدم سرم داشت میترکید دیگه یه کهنه رویی تشریف اورد اینقدر عربده زد بیدار شدم :/ مامان اومده بود . فهمیدم دیگه قصد نداره پیش اون دکترم بریم از بس بداخلاقه و تغییری ایجاد نکرد تو سرم و اینا .
دیگه پریودم شدم که مجموع دردهام تکمیل شه . :| الانم پیش هندونه ام فردا میایم خونمون که دخترخاله جانم داره میاد اینجا . الان کل پشتم و شونم درد میکنه . شبیه ادم اهنگی شدم .


+دیشب وقتی نابود بودم به ح جیمی گفتم میای بازی کنیم ؟ بی چون و چرا ازین بازی های تلگرامی که تا حالا انجام نداده بودم اورد بازی کردیم خندیدیم حواسم پرت شه . هیچ وقت یادم نمیره کارش ... ماچ بهش اصن . 

1900 __