رفتیم دیدیم فقط استاد ما اونجاست و یه پنج شیش تا از بچه ها . مارال که امتحان داده بود در نقش پا نگه دار ظاهر شد :)) منم گرم نکردم درحد حرکات کششی رفتم فقط و دقیقا یک دقیقه دور اول زدم ایستگاهی رو :)) بخش دو هم موند هفته بعد. هفته بعدترشم کتبیه من هنوز جزوه ندارم :دی یکی از بچه ها رفت دو رو که تو شیش دقیقه تونست دوازده و نیم دور بره . بهترین بود تا اینجا تو گروه ما که تو تمرینا من دیدم :))
دیروز کلاسمو نرفتم امروز فهمیدم تشکیل نشده :))
فردا هم باید کارای کلاس جان رو انجام بدم هم نمونه گیری بخونم که دوشنبه میانترمشه تازه دوشنبه کلاس جان هم امتحانه فصل یک :| هشتگ استرس های فراوان و ذوق. آخرین باری که یه کلاسی رو داشتم هم ذوق داشتم هم فحش میدادم از حجم کارای زیادش یا ساعتش رفتنم ، معادلات بود که عاشق استادش بوده و استم این الان بعدیشه .
با نازنین دنبال پیراهن نخی بودیم بعد تومغازه ها کلی برا طرح فیلی ها ذوق میکردم .تازه مامان یه سرمه ایشو داره برام میدوزه دم در مغازه اخری اومدیم خدافظی کنیم یه پسره رد شد پیرهن تنش همون پارچه بود .خلاصه که نیمه گمشده بود که رفت وگرنه این حجم تفاهم :))
رسیدم خونه درو بستم صدای ایفون اومد . دقیقا ساعت یک بود اقای پستچی بود که هدیه رو اورده بود . باورم نمیشه الی برام ساختشون فرستاد . . .
ح جیمی رو بعد قرن ها دیدم. رفتیم پارک روبه روی اموزش اسکیت نشسته بودیم . خیلیییی خندیدیم اونجا :)) دیگه به کافه نمیرسیدیم دیرم میشد بستنی یخ در بهشت گرفتیم به راهمون ادامه دادیم
الانم دارم از خواب کور میشم برم که بیهوش شم .ولی هم تنبلیم میاد صورتمو بشورم هم رو تختم پر وسیله عه که متاسفانه توشون شکستنیه نمیتونم هل بدم بیفتن زمین :))