داشتم فکر میکردم که این یه نفر چقدر اسممو قشنگ تلفظ میکنه و خوشم میاد و درادامش یادم افتاد که الان چندوقت شده که آدمای کمی استن که اسممو به اختصار میگن. دوتا از آدمای صمیمیم البته میدونم که کلا با مخفف کردن اسم مخالفن ولی هرآدم و دوست جدیدی که اضافه میشه هم کامل میگه .دیگه با هیچکی به اون حجم از صمیمیت نمیرسم انگار که بنا به کوتاه کردن اسم و صمیمیت باشه .آخرین ادم جدیدی که اومد و هنوزم مخفف میگه چهارسال و نیم گذشته و هیچوقت پیش نمیاد کامل هم بگه . بعد اون این دونفرن که خب تکلیفشون مشخصه با تمام صمیمیتی که داریم . یسریام با ایدی اینستام میگن که اول از اونجا مال دنیای بلاگم بود . بیشتر ادمایی که تو این دوتامحیط تو این بازه باهاشون اشنا شدم و گسترش پیدا کرد رابطمون به اون اسم میگن.
حس عجیبیه چون تا قبل از اینا همه خلاصه شدش رو میگفتن و اسم کاملم برای وقتایی بود که قرار بوده بازخواست شم یا نشون دهنده عمق کم رابطمون بوده و الان؟ عادت کردم . هنوزم نسبت بهش واکنش کامل ندارم . باز واکنشم به کوتاهش بیشتره هنوز :)) داداش و زنداداش و پسرخاله ها هنوزم همون اسمو میگن .یک چهارم وجبی هنوز اسممو با تلفظ تازه حرف اومدنش میگه و امیدوارم تا ابد همینجوری بگه :دی هنوز برام شیرین ترین اسمه . هنوز دوستای ابتدایی منو با مخفف فامیلیم صدا میزنن . خیلی دوست دارم که یادم بیاد کی اول از همه اونو گفت چون تعداد هم اسما زیاد بودیم به فامیلی صدا میشدیم که منو یه مخفف با نمک ازش دراوردن و همه همونو میگفتن بعد حتی راهنمایی هم چون یسری دوستام با هم اومدیم این اسم روم موند و کادررمدرسه هم همینو میگفت :)) هنوزم بیرون بریم من اون اسم یه حرفیم :دی
چقدر این یه نفر اسممو قشنگ صدا میزنه . با اینکه زیاد دوست ندارم کارم داشته باشه که صدا کنه . واکنشمم بالاست میشنوم میفهمم با منه :)) تنها کسیه که اینجوریم بقیه دوهزار بار باید صدا بزنن تا بفهمم منو میگن:)) باور کنین از خنگی نیست . ادمای زیادی وقتی هم اسمت باشن عادت میکنی که اصولا با تو نیستن . همچنین هم من کلی با اسمای مختلف صدازده میشم طبیعیه تا لیسته چک شه زمان میبره .
+ و راستی که تولدش است :))
+دیروز کلی به عکس های توی کتاب خندیدیم و امروز داشتم یه فیلم به زبان جدیده میدیدم یکی از همون عکسا توش رخ داد :)) تازه چندتا از حرفای دیگه هم که کلی سرش خندیدیم توش زده شد . کلا الهام گرفته از کلاس بود .به این نتیجه رسیدم هرچقدر سریالاشون برام حوصله سر بر و چرتن فیلماشون بهتر و لذت بخش تره .
امروز که ابرای سیاه و سفید کنارهم بودن بدین شکل که پیاده روی اینور خیابون بارون نبود و اونور میبارید .مسلما هم من اونوری بودم که بارون بود. همونجوری که یه نقطه هوا دم داشت یه نقطه باد خنک میزد . ترکیب عطر توت فرنگی و خاک و بارون و پالتی که تو گوشم میخوند شهر مارا بغل خواهد کرد ...
اون موقعیتی که دلم میخواد یهو از هیاهوی مرکز شهر بچرخم داخل اون شبه پاساژ برم ته ، پله هارو برم بالا به مورد علاقه ترین پنجره زندگیم برسم و زل بزنم به ادمایی که راه میرن و خیال پردازی کنم که رفتم تو اون ساختمون نیمه متروکه و بلند سمت راستم .
کل تایم ناهار اماده کردن و ظرف شستن و اینا و یکم بعدش که میشه الان ، داشتم بتمن میدیدم . برای اولین بار . بعنوان اخرین نفر روی کره زمین که هنوز بتمن ندیده :)) دوشم دانلود کردم بمونه یه وقت دیگه که همین الانشم اگه شب بریم خونه داداش اینا امتحان فردام اماده نیست :)) کل فیلم یه طرف لحظه مرگ پدر مادر بروس گریه کردم :| قشنگ مشخصه دیگه برا خودم نمیتونم گریه کنم اشکام کجا رفتن :/ باورم نمیشه بالاخره بتمن دیدم :))) اونم صرفا بابت دیدن استیکرش روی لپتاپ یکی که انتظار نداشتم :دی
امروز کلاس برای من فوق العاده بود :)) اولش که برگه ها رو پخش کرد من تنها کسی بودم که کامل شده بود بعدگفت که افرین خیلی خوب بودی و فلان .برام دوتا جملم نوشته بود که معنیشونو نمیدونستم :)) الانم قیافشون یادم رفته که سرچ کنم. عکسم نگرفتم :/
بعد رسیدیم به اون تمرینه . نوبت من شد گفتم استادمن واقعا کار خاصی نمیکنم که بنویسم گفت ایراد نداره مگه دانش اموزنیستی؟ گفتم نه دانشجوام . قشنگ هنگ کرد گفت جدییییی؟ خلاصه اومدم بخونم یهو دیدم میخنده سرشو انداخته پایین لباسشو صاف میکنه میگه من چرااا فکر میکردم دانش اموزی اخه :)) دیگه نگفتم همه همین فکرو میکنن .
گفته بودم ریاضی درس میدم . البته ریاضی نیست یسری درسای اماریمونو به بچه ها یادمیدم بعضی وقتا . یا یکی دوبارم دانش اموز. بعد تموم شد گفت پس همکاریم گفتم نه اونجوری. خندید . کلی تشویقم کرد و اینا .
گذشت تا رسیدیم به تمرینا . طبق معمول اونی که نکته خاصی داشت رو از من پرسید. با اینکه موقع درس دادن خودم به اون نکته رسیده بودم سر کلاس جواب داده بودم اونجا اشتباه کردم :)) همه تمرینامو درست نوشته بودم جز همینو .:|
بعد یکم درس داد یه بخش بودکلی سوال داشت .اسم میگفت از هم بپرسیم . برا من افتاد که ساعت چند پا میشی گفتم چهار. یسره تشنج کرده بود به زبان جدیده میگف من چندبار گفتم اره .بعددیدم هی میگه گفتم نکنه اشتباه میکنم دوباره فارسی گفت جدییی چهار واقعا چهار گفتم اره مجبورم . :)) بعد یسوال که از هممون پرسبد تو اوقات فراغت چی میکنیم گفتم میخوابم گفت منطقیه چهار پامیشی:))) سوال بعدی که ازم پرسیده شد چندتا کتاب تو ماه میخونین بود که من جواب دادم باز تشنج کرد یسره میگف خیلی خوبه و فلان :))) قشنگ امروز تصوراتشو نابود کردم از نو ساختم :)) اینقدرم فعال بودم . ولی از اونجایی که نمره هام با تصوراتم رابطه عکس دارن برام جالبه که چند میده بهم امروز . :))