بعداز ده روز دست وپنجه نرم کردن با pms که هم از لحاظ روحی هم از لحاظ جسمی داشت من رو میکشت امروز پریود شدم. راستی همین امروزی فریبا، رفیق شیش شیطونی های مامان ،رفیق از دوم راهنمایی، اون خانم مهربون باانرژیه، براثر کرونا مرد .پریروز هم اقای پ همکار بابا همونی که بعداز عروسی داداش اینا عروسی دخترش بود هم مرد طفلی از بعد اون شبی که اداره مونده بود سر برف چند هفته پیش مریض شد .

دست و پام میلرزن. شکمم و پام به غایت درد میکنن و فکر اینکه تا چند ساعت دیگه قراره غیرقابل تحمل خود به دیوارکوبنده شن ازارم میده. پتو پیچیدم دورم یه بالش گذاشتم روی زمین سردم چسبیدم به شوفاژ اتاقم و هی میلرزم . 

کاس میتونستم واش کنم بذارم کف اتاق شکمم رو بذارم روش جمع شم تو خودم و فکر کنم فریبا خانم الان کجاست در چه حاله زندگی بعدیش رو به سرعت شروع کرده یا تو برزخه...دوستت داریم فریبا خانم خیلی دوستت داشتیم . مامان همش با ذوق ازت میگفت . تو خاطره های مدرسه‌اش بودی . اخرین رفیق صمیمی مامان برای وقتی که خیلی خوشحال تر بود بود .کنارتوخوشحال تر بود . نمیدونم تا کی قزاره باذوق از شیطونی ها و قلدری هاش نگه و تا کی تر بگه و بغض بکنه ولی بدون جات اینجا خیلیییی آبی فیروزه ایه همون رنگی که ازت تو ذهنمه . حیف شد نیومدی خونه‌امون خیلی حیف . 

شکمم خیلی درد میکنه . گریه‌ام بند نمیاد. تو ذهنم با لحن اهنگ شاعر همیشه با کلت گفته میشه هی که ما حالمون بده ...


بعدا نوشت: الان تو اینستا پیج موسسه زبانم دیدم یه پست گذاشته استادم اومده اروم تر درمورد کرونا حرف زده کلمات کلیدیش رو اون گوشه جدا میارن . به این فکرمیکنم که چرا انگار استرس داره چند باااار به صدای قشنگش گوش کردم با اینکه حرف زدنش رو سرکلاس بیشتر از فیلم ها دوست دارم . چقدر دلم تنگ شده برا زبان جدیده. اونم وقتی که حتی دیروز داشتم به مامان میگفتم دلتنگشم و امروز این رو گذاشتن:) 

صدای یه اژیر اعصاب خرد کن یه سره میاد دارم خل میشم انگار دارن محتویات مغزم رو هم میزنن