داشتیم برنامه میریختیم که کی بریم تئاتر . بعد بحث این بود که چقدر بازیگراش زیادن . ۳۵ تا بازیگر داره . میگه وقت نمیشه همشون یه خط دیالوگ بگن احتمالا ازشون تو نقش قابلمه استفاده میشه :))) مهم اینه بازیگر جانم قابلمه نباشه بقیش مهم نیست :))
قبل ترشم دوباره وقتی که چینش سالن عجیب بود برامون گفتم شاید اون سی تا صندلی تماشاچیاش مورد استفاده قرار میگیرن اونجام گفت اره قابلمن مثلا :)) این دوستم خیلی جدیه . این جوری حرف میزنه اصلا بهش نمیاد :))) کلا رابطمون عجیب بود برام . دوره راهنمایی صرفا هم مدرسه ای بودیم حتی سلامم نمیکردیم . دبیرستان هم از دوم هم کلاسی شدیم در حد همکلاسی هم موندیم . بعد که مدرسه تموم شد خیلی ناگهانی گفت میای بریم سینما :| بعد بحث تئاتر شد از اون موقع میریم تئاتر باهم . تهران دابشو هم میریم . بعد کنکور دماغشو عمل کرد یه ماهی میشد گذشته بود بعد دقیقا فردای جراحیم بود داشتم میمردم داشت از درد و سختی عمل میگفت دیگه منم نگفتم باور کن خودمم کمتر از بیست و چهار ساعته که به هوش اومدم . دیگه همون جوری ای بابا گویان چت کردم :))