جدیدا خیلی زود میای . اینجوری ساعتت رو از دست میدم که . اومدم دکه سر کوچه سراغ آدامس خرسی . قبلش دیدم تو اون کنج اون گوشه اونورش وایستادی سیگارتو میکشی . جملم که تموم شد ، دیدم اومدی جلو تا کنارم بعد برگشتی عقب دوباره .منم خیلی خوشحال کلا کلمو کرده بودم تو دکه . از صبح که بیدار شدم خیلی خوشحالم . دیگه فکر امتحان دیروز آزارم نمیده . فکر به چهارشنبه حالمو خوب میکنه . بعدازظهرش با ح ، اینکه آخر هفتم شروع میشه اون روز به فیلم و استراحت میگذرونم . حالم خوبه ؟ شاید .قلبم عادی نمیزنه هنوز یه جوریم که نمیدونم اسمش چیه . دیگه میبینمش کمتر پیش میاد قلبم بریزه اما یکم که دور میشم اشک تو چشمام جمع میشه گاها خودمم نمیدونم چرا . خیلی رو مخه هر چی است . دلم یه سفر میخواد به یه نقطه ساکت ساکت که دراز بکشم . دروغ میگم دلم میخواد برم یزد رو پشت بوم تو یه بافت دراز بکشم هیچ جا نرم چشمامو ببندم وا کنم زل بزن به آسمون و تنها رنگایی که ببینم آبی و سرمه ای و بنفش شب باشه با زردی کاه گلا .