۳۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خرچنگ» ثبت شده است

21 : آه این دل دل زدن

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
1900 __

20 : انسان مگه جز آزادی میخواد؟


فیلم بلید رانر رو دیدم . بلید رانر قدیمی همونی که برای سال ۱۹۸۲ استش اگه اشتباه نکنم . یک ساعت و پنجاه و هفت دقیقه بود و من میتونم دو ساعت و نیم ازش حرف بزنم ... تنها به این جمله که ایا از اون مو سفید هم انسان تر داشتیم تو فیلم اکتفا میکنم . بلکل برای من مفهوم انسان کیه چیه خود شناسی داشت . ابزاراتشون و حرف ها و دیالوگ ها .طرز استفاده ی اون دستگاه تست  . اوریگامی ها . احساسات وای خیلی خوب بود .لحظه شماری میکنم برای زمان بعدی که فرصت میکنم فیلم دومش رو ببینم . 

درضمن نکته جالب دیگش برام این بود که مدت ها بود که فیلم رو داشتم و امروز نگاه کردم و اینکه آینده ای که توش اتفاقات رو داشت نشون میداد ۲۰۱۹ بودش . 

1900 __

19 : در این دریای طوفانی زیبایی تو لنگریست


لحظه ای قبل از پخش برگه ها از صندلیم پاشدم که حذفش کنم درس رو . 

اومدم بوفه چایی هلو میخورم که بشوره ببره . نمیدونم چرا اینقدر ناراحت شدم شاید بخاطر وقتی که تو اون حال بد براش گذاشتم .

برم امتحان فردا رو بخونم مارالم میاد پیشم بعد امتحان خودش  که باعث دلگرمیه . 

بی ربط نوشت: تحمل زیبایی سه نفر در حال حاضر از توانم خارجه . 

بی ربط نوشت دو: دیروز غروب از بس دچار درمانگی بودم هندونه یهو زنگ زد با کله قبول کردم برم باهاشون بیرون . منچ بازی کردیم تو کافه من یسره شیش می اوردم تهش بردم هم بعدش اما سر مارپله فقط یک اوردم :)) برگشتنی هم ح جیمی جونم رو دیدم کیف کردم .

بی ربط نوشت سه : کاش هودی امروز دانشگاه بود میدیدمش .

بعدا اضافه شد یک : همون نیم ثانیه ی هشت و بیست دقیقه شب ...

۱ نظر
1900 __

16 : خبر از حال من نداری


دیروز با جوان و دال و هندونه اومدیم بریم منطقه  . جوان قبول نکرد تاکسی بگیریم دوتا ماشینای دالم مکانیکی بودن . تهش با ماشین داغون خودش رفتیم . داغون که میگم داغونا . یه ماشین کلاسیک رو در نظر بگیرین تا اینجاش عشقه بعد فاجعه آغاز میشه فنر های عقب شکسته عقب ترمز داشته باشه ؟ استغفرالله :))) قراربود اگه اوضاع بد میشد درو وا کنیم با پا ترمز کنیم که بسان کتلت ماشین برنگرده :دی همه جاش یه داستانی داشت هیچ نقطه و جز سالمی نداشت هیچ جا بی اغراق :)) جز فندکش :| یجاهایی رو میگفت داغونه که من اولین بار اسمشونو میشنیدم .  هنوزم یادش میفتم خندم میگیره . خوش گذشت کلی خندیدیم :دی اینقدر این بیرون رفتن جزییات داره که از کجاش بگم اصلا . دال رو سرکار گذاشتن تو راه نمیدونم هنوز گفته بهش یا نه :دی بعد داشتم با دال حرف میزدم درمورد یه موضوع مشترکی . دیدم جوان به هندونه اس داد ‌.  با هندونه رفتم ارایشگاه پیاده شدیم بعد گوشیش زنگ خورد قطع که کردم دیدم که برگشته بود بهش گفته اینا خیلی بهم میانا . من ؟ دلم گرفت . دوست ندارم به هیچکی بیام . دوست ندارم با کسی آشنا شم اصلا . مطمئنم دیشب فتنه رو پایه ریزی کردن :(
از آرایشگاه بیرون اومدنی و ماشینا هم یادم بمونه :دی


+تو پست شماره ده از مبحثی مثل دومین تجربه ارتفاعی گفتم و دیروزی که دوباره باهاشون اتفاق افتاد ‌. 

۵ نظر
1900 __

14 : بگذار سخاوتمندانه فراموش کنیم، هر آنکس را  که به ما عشق نمی ورزد


اگه کتاب The couple next door از انتشارات جنگل جاودانه رو  دیده باشین میدونین که چه لمس متفاوتی داره جلدش که برای من به غایت لذت بخش و جذاب استش . بشدت دلم در حال حاضر دست کشیدن و لمس کردنش رو میخواد اما یقین دارم که به محض نزدیک شدن بهش قلبم حالش بد میشه لج میگیرتش و مجبورم میکنه که آماده شم و برم بیرون ...
از کل کتابای اون بخش فقط دوتاشون ممنوعه نیستن برام . یکی که بعد اون ماجرا ها خریداری شده و نخوندم هنوز . یکی هم که خودم خیلی دوسش دارم و دلم نمیاد تمومش کنم . باقی ؟ دوست ندارم در موردشون حرف بزنم مخصوصا If I stay .
 
حالم بطور کلی در رابطه باهاش خوبه . آرومم این روزا . دیگه هی قلبم نمیزنه . هی یادش نمی افتم . هی نمیخوام برم ببینمش . حالت طبیعی دارم . گاهی هم نه حالم خوب نیست و گرفتم . فقط گاها یاد لبخند و خب گفتنش و اولین جملش میفتم و دلم میگیره و دوباره از نو ترک میخوره هربار و هربار و هربار هم مثل روز اول دردش رو حس میکنم .
میبینمش قلبم نمیریزه و جدیدا هربار قصد هم میکنم که باهاش روبه رو شم مثلا صبح ها نمیبینمش .  لذت میبرم که دارم پشت سر میذارمش هرچند نه کاملا چون هنوزم ته قلبم دوست داشتم که تجربش میکردم .



۴ نظر
1900 __

11 : میرقصد زندگی


اولین روز ماه و ذوق تولدی که از الان بر من مستولی میتونه بشه . افتاب بی جون و  هوای خنک و منی که یه گپ نارنجی رو مانتوی سرمه ای محبوبم پوشیدم . تمام شهرداری با تزیینات زشت یلداییش رو دوست داشتم بدوم و بچرخم . دوستم منو کاشته و زنگ میزنم جواب نمیده ؟ مهم نیست .حالم ؟ عالی ترین . بعدازظهری که خالم اینا میان خونمون و دلی که بهونه پیتزا و دور دور گرفته . . . تنها ناراحتیم اینه که کتاب نیاوردم فقط جزوه سری زمانی همراهمه و نمیدونم دوستم میاد یا برم بیرون .

۴ نظر
1900 __

10 : گل زردم


صبحی که از چهار بیدار بودم و بعداز امتحانی که گند زدم  میرسیم به آسایشگاه و همه ای که به سرعت یادشون میومد که قبلا سیم داشتم و با اون منو شناخته بودند . خواب بعدازظهری که نشد و هندونه ای  که گفت بیام سر کوچه . نتیجه‌ ؟ یکساعت و نیم دور زدن بود و بدو بدو اومدم خونه توراه برادری که دیده شد و منتظر پیام ح جیمی موندم که دیدیم همو . پل هوایی و کوچه ها و خیابونا و آذی که بعد از هفت ماه دیدم اتفاقی . از یازده و نیم ببهوش شدم تا هفت و نیم .

یسری حس ها و تجربه ها هم بودند که خودشون طالب پست استند . در نتیجه لاو و دومین تجربه ارتفاع بی دغدغه بمونه بعد... 

1900 __

9 : مثه زرافه ها تو باااد


جدیدا خیلی زود میای . اینجوری ساعتت رو از دست میدم که . اومدم دکه سر کوچه سراغ آدامس خرسی . قبلش دیدم تو اون کنج اون گوشه اونورش وایستادی سیگارتو میکشی . جملم که تموم شد ، دیدم اومدی جلو تا کنارم بعد برگشتی عقب دوباره .منم خیلی خوشحال کلا کلمو کرده بودم تو دکه . ‌از صبح که بیدار شدم خیلی خوشحالم . دیگه فکر امتحان دیروز آزارم نمیده . فکر به چهارشنبه حالمو خوب میکنه . بعدازظهرش با ح ، اینکه آخر هفتم شروع میشه اون روز به فیلم و استراحت میگذرونم . حالم خوبه ؟ شاید .قلبم عادی نمیزنه هنوز یه جوریم که نمیدونم اسمش چیه . دیگه میبینمش کمتر پیش میاد قلبم بریزه اما یکم که دور میشم اشک تو چشمام جمع میشه گاها خودمم نمیدونم چرا . خیلی رو مخه هر چی است . دلم یه سفر میخواد به یه نقطه ساکت ساکت که دراز بکشم . دروغ میگم دلم میخواد برم یزد رو پشت بوم تو یه بافت دراز بکشم هیچ جا نرم چشمامو ببندم وا کنم زل بزن به آسمون و تنها رنگایی که ببینم آبی و سرمه ای و بنفش شب باشه با زردی کاه گلا .

1900 __

7 : هزار آفتابِ خندان در خرامِ توست هزار ستارۀ گریان در تمنای من



امروز که ماجرای ح و نون رو فهمیدم در خودم له شدم . عصبانی بودم . هنوزم نمیدونم چرا . شاید باید ظهر قهرمیکردم و میرفتم برنمیگشتم که بهم دوساعت خوش نمیگذشت ولی تهش این رو هم نمیفهمیدم.

تمام روز درگیر این بودم که حوالی پنج بیام بیرون که بیینمش . از دور دیدم داره میاد ولی فکر کردم با رفقاست نگاهش نکردم اما تنها بود . دقیقا امروزی که قشنگ شده بودم . امروزی که دوست داشتم ببینتم ...

سوار ماشین که شدم جلو که نشسته بودم هوا که تاریک بود هندزفری تو گوشم موهامم که توصورتم ریخته بود دیده نمیشدم تا لاهیجان اشک ریختم . هی تو گوشم خوند کوه باش و دل نبند هی تو گوشم خوند یادت نره زندگی یوقت یادت زنده ای من تورو میخوام اما آزاد که غم هیچوقت سراغت نیاد...

ادامه داره؟ آره روز مفصلی بود . میتونم از اینکه وقتی از تاکسی پیااده شدم دخترخاله جانم رو دیدم بگم یا اینکه فهمیدم چقدر اون یکی خالم دوستم داره تو یه جمعی که من نبودم گفته فلانچی رو دوست دارم و دامادش گفته تو حیاط مادر بزرگم پره برام یه پلاستیک پر چیده. دامادی که خیلی کم باهاش برخورد داشتم همون اقا مهربونه و خاله مهربون تر . میتونم از خنده های توی پارک بگم 

۳ نظر
1900 __

6 : زجر یعنی باورش


با اینکه مهم نباید باشه ولی چقدر دوست ندارم فکر کنه من با ح جیمی دوستم :/ هرچند یقینا الان همچین چیزی رو متصورن همشون :)) دیشب حتی :دی 

اون مدت من خودمو میکشتم که موقع تعطیلیش ببینمش نمیشد الان هرباااار که رد میشیم اخه باید ببینمش ؟ :|

اینقدر قوی سدم که صبح با اینکه از دور دیدم داره میاد راهمو کج کردم از اونور تر برم که باهاش چشم تو چشم نشم! شاید مسخره باشه ولی خودم به خودم اقتخار کردم چون بعدش تا کیلومترها قلبم گنجیشکی نمیزد :دی 

1900 __