غروب تو خونه بودن برای من کشنده استش .فرقی نمیکنه خونه‌ی چه کسی . نیاز دارم بیرون باشم . این روزها که خودمون خودمون رو قرنطینه کردیم برای من مثل مرگ میمونه. (البته سه بار مجبور شدم برم بیرون) 

از شدت کلافگی در حال مرگم .یه دنیا کار دارم نمیدونم چرا شروع نمیکنم . عکس دریا و تصویر سازی های ابی رو نگاه میکنم بلکه اروم شم . هندونه داره دهنم رو سرویس میکنه از بس انرژی منفیه هی میگه تنهام اینجورم اونجورم خودمم از نطر هورمونی و زندگیایی بهم ریخته‌ام . 

پاشم پنجره رو وا کنم اتاق خنک شه جمع و جورش کنم میز رو مرتب کنم بلکه تصمیم بگیزم جزوه پاک نویس کنم .زبان بخونم . ترکی بخونم . زبان جدیدتریه رو نیگا کنم یانه . کتاب بخونم .برا ارشد بخونم یانههه . 

به تمام احمق هایی که تو راه شمالن فکر میکنم. به تک تک اون اشغالهایی که گذاشتن مسابقه‌ی احمقانه‌ی وزنه برداریشون اجرا بشه و به عالمه چینی مستقیما بیان رشت . به خودمون .به کاش مثل بلا شیلد داشتیم میتونستیم محافظت کنیم . 

دلم اسکله‌ی انزلی میخواد . به تمام طفلکیایی که مراسم ازدواجشون بود حتی .