امسال تولدم بخش مربوط به مژکیانش به اینکه بمونیم تو این سگ سرماتو خیابون راه بریم و از ناراحتی هام بگم گذشت.رفتیم جمعه بازار به امید یه حداقل ارین دستبند کوچیکا که یادگاری اولین تولد باشه چیزی خوشمون نیومد به جاش تو هایپرش اون پاستیلی که دربه در دنبالش بودم پیدا کردم برام خرید .

همش اذیتم کرد کرم ریخت اصلا اونجور که دوست داشتم حتی حرفامونم پیش نرفت .

دوتا تبریک هم داشتم که دلمو لرزوندن .یکی مال عطی بود که امسال عید دیدمش .اولین رفیق مجازی من بود . اون شب اخر یه جا توماشین اهنگ رشتی بود قرار بود براش ترجمه کنم ار اونورم بیرون بارون ... دومی هم داداشم بود که مدت زمان تولدم تا جنگ ها حکومت ها رو نوشته بود تبریک گفته بود یکم که حرف زدیم گفت میدونستی من ازین که قراره خواهر داشته باشم گریه کرده بودم؟

مژکیان قول داده سه شنبه جبران کنه .  دوتایی امروزمون رو دوس نداشتم اصلا . به جاش کلی از ناراحتی هام گفتم . مسیر اخر از خودم و گذشته ای که منجر به این اخلاق میشد گفتم . اونم ار بچگی هاش گفت و اخلاق الانش گفت .

نشستیم از تغییرات بعد من گفت .از همین ذوق کردن های من سر هر چیز کوچیک . نمیدونم شاید بخاطر خاطره ای که از رابطه قبلیش گفت حس خوبم رو خراب کرد.اخه گفتن از قدرنشناسی اون ادم اونم وقتی که الان روز تولد منه و داریم یخ میکنیم ولی جفتمون سر سه شنبه رفتیم تو حالت سیو مانی حرص دراور بود:/ 

بابا داداش زنداداشم برام هندزفری گرفتن:)) میگه چون دیدیم با سیم هات رسوا کردی مارو با اون روند که پیش گرفتی همه هندزفری هامونو به باد فنا میدی برات گرفتیم دست از سرمون برداری . فقط من میترسم استفاده کنم ار گوشم بیفته گم شه :/ 

خلاصه فیلا اینا اینجا باشن تا حوصله کردم باز ادامه بدم ...