دیروز بادگرم بود .امروز باد میزنه شدید اما هوا ابری و خنکه و البته پراز اشغال و خاک.یه نقطه ای تو بین ابرها وا شده نور خورشید میاد داخل . دوست ندارم درس بخونم اصلا .اصلا هم تو این هفته چیز خاصی نخوندم که امروز بخوام این کارو بکنم و دهنم سرویسه .شنبه هم اندیشه امتحان دارم هم دوساعت بعدش فاینال زبان .یکشنبه هم ساعت هشت  امتحان سخت نظریه‌ی اطلاع رو دارم که دوجلسه خوندم ‌کلا .بیشتر از امار، انتگراله .:/
هوا هوای اینه که در بالکن رو وا بذاری بشینی فیلم نگاه کنی . یه فیلم کلاسیک . یه فیلم اقتباسی از یه رمان کلاسیک . یه فیلم جنگی . یه فیلمی که زمان اتفاقش قدیم باشه مدرن نباشه اصلا .هوا هوای اینه که بی تفاوت بری تو بازار بزرگ قدم بزنی . بری اون پاساژ ترسناکه که طبقه بالاش کاموا میفروشن و چون اولین باری که یادته تو برف بود تصورت رو عوض کنی.هوا هوای قدم زدن تو گلساره چون شبیه هوای بعد امتحانای ترم دبیرستانمه و این عادلانه نیست .
رکورد سریع ترین گذر ترم میرسه به این ترم زبانم . نهایتا جلسه‌ی پنجم شیشم باید باشه نه اینکه تموم شه . دیروز اومدیم یه متن بخونیم دوتا شخصیت داشت یه دختر یه پسر . یهو گفت فاطمه احمد باش من دیدم احمد خیلی حرف میزنه با لبخند نگاهش کردم میگه خب  میخوای اون یکی باش عرفان احمد شو :)) چسبید که فکر کرد لبخندم ازپسر بودنشه نه طولانی بودنش.بعد تو متنم یه کلمه‌ی طولانی بود که رسیدم بهش یه لحظه مکث کردم که بخونم تو دلم خودش گفت با خنده نگاهش کردم لبخونی طور گفتم صدسالم نمیتونستم بگمش :)) خودشم میدونست اینو که چون وقت نبود گفت که بگذره . اردیبهشت این کتاب تموم میشه .یعنی دوتا سطح رو تموم میکنم .از لحاظ لغتی خیلی عقبم . بعددامتحانا تو بهمن بشینم یک دور از اول بخونم .گرامری اوکیم لغتی نه . یکی بزنه تو سرم فیلم نگاه کنم . کاش یه سریال فرندز طور ترکی داشتیم . کوتاه ،طنز، بدون سوتفاهم و موضوعات اکثررسریالاشون .
دوروز وقت دارم تا نظریه صف بندی رو بخونم دوازده جلسه‌ی پر پروپیمونه . بعد باید برا امتحانای ترسناک هفته اخر که حجم درسیشون در وصف نگنجد و پروژه های زیاد اماده شم .
یکی از گل هام افتاده بود تو این باد ها .تو بالکن داشتم خاکشو جمع میکردم با دست میریختم تو گلدون . مژکیان بیدار شد بالاخره . نگفتم ؟ قراره صبح ها بیدارش کنم که موفق هم نمیشم  . همین که سگ هم نمیشه چون دارم بیدارش میکنم راضیم . بجاش تبدیل میشه به یه پسر بچه‌ی پنج ساله که باهام چونه میزنه و یه عالمه اصوات نامشخص از خودش درمیاره . میگه داری چیکار میکنی میگم خاک بازی :))) اخه ما پراز خاطره‌ایم با اون اهنگ شایع که یجاش میگه شاید یکی پیدا بشه قاطی شه تو خاک بازیمون .بعد برگشت درجواب ،ادامه‌ی اهنگ رو خوند که میگه تو جات همین بغله بگو خب .
از کل اتفاقاتی که باهاش افتاد نگفتم . از ارتباط خوبم با مادرش از فاجعه ای که جلوی پدربزرگش دراوردم . ازین که دفعه اولی که مادرش رو دیدم رفتیم ازمایشگاه بعد رفتیم مطب دکتر دفعه دوم که دوروز بعدش بود تو بیمارستان بود. مژکیان هنگ برخورد مادرش با منه .:)) من هم .
از حرفای بد دوشنبه از اون لحظات بد.ازدیروز و ازمایشگاه و بی نسخه بودن و یهو یادم اومد که مطب دکتر مادرش همون روبه روئه رفتیم .:)) از کلی خاطره‌ی قشنگ و لحظه ای که بی تاریخ و بهم ریخته تو مغزم رهان .



+تیتر مربوط به اخرین گرامریه که یاد گرفتم داشتم فکر میکردم سیریسلی الان اینجوری خنگ میشه جمله؟