داشتم حرف میزدم که اره من یه بازه ای کلا توی فیزیوتراپی ها زندگی میکردم فلانجا بودم اونجا بودم یهو  گفت گذرت به فلان ساختمون نخورد گفتم چرا گف کدوم طبقه گفتم چهار :))) خاله‌اش بود :)))))) همونی که بچه‌اش همش پیش ایناست و خیلی جیگیره. :)) اصلا اسم فیزیوتراپیش به اسم خود مژکیانه من توجه نکرده بود م:))))) کلی خندیدیم امروز خوش گذشت .
ظهربود داشتم با یکی از دوستای پالتیم که جمعه کنسرت رفته بود حرف میزدم چیزایی که گفت منو کشتتتت . اصلا نمیتونستم تو کلاس گوش بدم که استاد چی میگه دوست داشتم گریه کنم . بعد یهو زد به سرم . پولم نداشتم چون دیروز کلاس ثبت نام کرده بودم شروع کردم به چک کردن دیدم هنوز چندتا خالی‌ان به دخترخاله جانم برا اولین بار تو زندگیم گفتم یه مقدار پول بهم قرض بده و موند درگیری برگشتن . برنامم این بودکه بعدداجرا برم ترمینال بیام اینجا بعد ولی متاسفانه نصفه شبه و خب یکم نگران کننده استش اونم تهران .بعد امروز به مژکیان داشتم میگفتم گفت خب من که اخرماه تهران دارم میرم اگه همون حوالی بود با تو میام بعد اجرا باهات تا ترمینال میام بعد میرم . من ؟ مردددم براش . هنوز خونه نرفته گفت رفت میپرسه میگه ‌... مسلما اولش مخالفت کردم که این خیلی کمک بزرگیه مزاحمت به این عمیقی و فلان گفت خودم گفتم و اینا خلاصه.... 
اومدم خونه دیدم دوتا هندزفری رو میزمه مامان تو کمدها پیدا کرد . خیلی قدیمی ان حتی یکی ازین مدلایی بود که پایینش کارتی طورن. صدای اون یکی ضعیفه ولی همین که کار میکنه اصلا درپوست خود نمیگنجم که . :))
دعا کنین جور شه برم پالت رو عمیقا نیاز دارم الان حسرت میخورم کاش حداقل زودتر به این درک میرسیدم جلوتر میگرفتم :(((((((((( هنوزم نگرفتم البته این سمتی که من میخوام کلا چهارتا خالی مونده الان همبنجوری هم داره پر میشه.بعد اصولا من تنها خونه هایی که میرم میمونم یکی از خاله ها و یکی از عمه هاست دیگه به بهونه‌ی خونه‌ی دوستی خوابگاهی چیزی میرم . امیدوارم یهو گیر ندن مامان اینا .:|