پنجشنبه یه برنامه بود که بازدید از یه بخشی از یه محله‌ی قدیمی شهرمون بود . بالاخره به آرزوم رسیدم و رفتم داخل اون حموم متروکه . از کاشی های زیبای قجریش که ریخته بودن و خاک گرفته بودن تاااا اون قسمت نورگیرش که گیاه اویزون شده سبز شده بود . یه همراه هم داشتیم که دکترای معماری میخوند و کلی توضیحات تکمیلی بهمون میداد . درمورد کاشی ها و نماداشون اطلاعاتش خیلی زیاد بود . منم که عاشق کاشی . قرار شد کتاب معرفی کنه البته مقاله دراین زمینه بیشتر داریم . بعد امروز رفتم دنبال کتاب یسریاشون خیلی کلی بود به کارم نمیومد اونایی که تخصصی تر بودم نداشت . دوتا کتاب دیگه پیدا کردم بنظرم جالب بودن یکمم یکیشونو خوندم خوشم اومد. رفتم دنبال کارای دیگم برگشتنی رفتم اون یکی کتابفروشی شاید داشته باشه که نداشت و رفتم که چرخ بزنم یه کتاب روی قفسه ها بود که یادم اومد قبلا جزو معرفی های یه باستان شناس بود تو اینستا‌. "گیسوان هزار ساله " خاطرات حفاری های یه باستان شناسه . سریع برداشتمش .
دلم یه کتاب از نشر چشمه میخواست ازین نازکاش و اونایی که یه روایت جدی و رسمی و تلخ و نااامید دارن . یه لحنی شاید شبیه یک انسان یک حیوان . یکم نگاه کردم چشمم نخورد.اومدم خونه شروع کردم به خوندنش و خیلیی دوسش دارم .به شخصیت خسته و احساسی داره خود اقای یغمایی خیال پردازی هاشو کامل درک میکنم .بیرون صدای بارون میاد هوا یکم سرده.  نمیخوام به هیچی فکر کنم جز الان همین لحظه همین لذت بی استرس کتاب خوندن . دلم تنگ شده بود. کتابش ازیناست که جلد متحرک دارن و یه قهوه ای خاکستری و تاریه کلا . کاغذشو کنار میزنی یه جلو قهوه ایه که اسم کتاب محو کنده شده. عمیقا حس و حال خودشو داره . دوشبه برگشتم به اتاق خودم و نشستن رو تختم و بودن تو این اتاق رو عمیقا دل تنگ بودم اونم وقتی با خوندن کتاب موردعلاقه همراه باشه.