یجوری سمت راستی هر سری داره بزرگ و بزرگتر میشه که انتظار دارم یهو صدا بخوره و منفجر شه  .چته خب :|
چقدر این دکترش وحشیانه نمونه گرفت . یک دهم این من اون سری درد نداشتم . نفسم گرفته بود . شبیه تو کارتونو فیلما دیدین امپولو محکم و عمود فرو میکنن واقعا بزرگوار همچین حرکتی میزد :| به اصل کاری میرسید دوباره همونقدر وحشیانه فشارش میداد خلاصه که هنوزم درد دارم :|| بعد اومدم بیرون از وجنات و فرمم مشخص بود یه خانمه اومد پیشم میگه که چطور بود من دارم سکته میکنم.حالا من دست و پام میلرزید  سرمو تکون نمیتونستم بدم چون گردنم بد مونده بود درد میکرد دیگه مجبور بودم بهش روحیه بدم  :)))  من هنوزم دست و پام میلرزه . همراهم ندارم . بعد به مامان اینا میگم بهشون برم میخوره . حق ندارم یعنی ؟ اینجاها که نیاز دارم یکی بگیرتم کسی نمیاد دکتر دارم میرم پا میشن میان :|
دقیقا یکساعت و نیم  شده که منتظرم نمونم خشک شه ببرم پاتولوژی که بزرگوار مقاومت میکنه :| فکر کنم از همین ور برم کلاس یا که بطور کلی نمیرسم برم کلاس :| کتابمم همراهم نیست البته تمرینا همراهمه که دارم حل میکنم .
هیچکی هم نیست اینجا همه رفتن شیفتشونم عوض شده :)) نکته جالب برام این بود مانتوهای همشونم تو طیف سبز بود . اینجا هم که فرمش سرمه ایه کلا یه رنگ میپوشن جمیعا .منم مانتوم سرمه ایه ولی جورابم سبزه :)) ست کردم باهاشون .
گشنمم استش که عطر غذاشون کل این جا رو فرا گرفته:(( باید ناشتا میبودم فقط ابمیوه میداشتم که الانم اینه وضعم .نامردا یه تعارف میزدین خب:/ خلاصه که کلا تف به این زندگی و تنهایی :))


+از گشنگی سرم درد گرفته . حوصله درس ندارم زین سبب . از اینورم فیلتر شکنم وصل نمیشه :| عمیقا حوصلم سر رفته هیچکیم اینستاا نیست .


+شبکه خبر روشنه بعد زیرنویس اومد که پوکی استخوان و ضعف موریانه نظام امریکارا فرا گرفته (یا نابود داره میکنه .دقیق فعلش یادم نیست)  هیچی دیگه اولش داشتم میخوندم فکر کردم زیرنویس پزشکیه. 


بعدا نوشت:


باورم نمیشد خشک نمیشد لعنتی بعد دیگه خودم دستی گرفته بودمش جلو کولر:))) دیدم تاثیر نداره نشسته بودم بسان کباب بادش میزدم :))) اخرشم ساعت چهار خشک شد .سههه ساااااعت. سوژه شده بودم کامل هرکی یچی میگفت :)) میدونم دیگه خودش هیچی نیست ولی مچ دستمو به فنا داد از بس بادش زدم :)))
بعد توهمین فاصله اعتبار بیمه ما تموم شد :| دیگه ماشین گرفتم دقیقاخود چهارونیم له رسیدم کلاس . نه عینک نه کتاب هیچی نداشتم:))این استاد جایگزینه یچی شبیه فاجعه بود . خداخیلی دوسمون داشت که برنامه عوض شد و استاد ما ترم مارو گرفت چون کلا ترم یک نمیگیره .
از هفت صبح تا اون موقع هم فقط یه ابمیوه خورده بودم بعد کلاس با مهشید رفتیم کافه یکم اروم گرفتم :)))
اینقدرم برگشتنی اسمون زیبااااا بود که حد نداشت ولی نمیتونستم سرمو بیارم بالا که خوب ببینمش بیشتر حرصم میگرفت :|