وقتایی که خنگ میشم استرس میگیرتم سوتی میدم بعدش از خودم متنفر میشم . 
وقتایی که ناخوداگااه باهاش بد برخورد میکنم طفلی کمکم میکنه خشن جوابم میدم خیلی حق به جانب طور میشم و خبری از اون لبخند خجالت زدم که ناشی از زحمت دادن بهشه نمیاد از خودم متنفر میشم .
دوست دارم میتونستم بغلش کنم درگوشش بگم که چقدر ازش ممنونم . بگم تمام چیزایی که باید ولی نمیشه و نمیشه و نمیشه ... 
ظهر داشتم یه پست مینوشتم و میگفتم از غیرقابل تحمل شدن اون فضا وسیله ای که اونجا فقط پیدا میشه و خب نگفتم و انجامش دادم بارها  باهاش هم قدم و رو به رو شدم حتی سلامم نکردم اونم میرفت یجا قائم میشد. از خودم متنفرم که فقط همون چیزی که نیاز داشتم نگرفتم چون فکر کردم فکر میکنه بخاطر اون اونجام و یه وسیله سی تومنی هم گرفتم .
با دوستم دوهزارتا داروخونه به دنبال یه پماد رفتیم و خرید خودم یادم رفت و واقعا وقتم نمیشه . 
تواین بی پولی باید برم یه دنیااا وسیله پرینت بگیرم و تف واقعا :( 
اعصابم بشدت نابوده . بشدت بی حوصلم و از دست خودم عصبانی که چه غلطی دارم میکنم .کاش میشد این روزا تموم شن .بیلیو می دلم براشون تنگ نمیشه . :|