امروز برای حدود چهل دقیقه بعد کلی توی آفتاب ظهر بودن تجربه‌ی بهشت داشتم . از زمان افتتاح اون کافه بهشتی تصمیم داشتم برم نمیدونم چرا نمیرفتم.
چیزی که واضح و مبرهن استش برای همه ، من عاشق ارسی ام و خوردنی محبوبم ، بخ در بهشته . تو کافه ها اونایی که ابغوره با درار دارن هم براشون امتیاز ویژه ای قائلم . اینجا یه دیوار شیشه ای ارسی، پنجره ها ارسی، کلی وسائل قدیمی دار، روی میز گلدون های شیشه رنگی گذاشته و از همه مهمتر یخ دربهشت داشت .ابغوره نیز هم . یخ دربهشتش واقعا یخ در بهشت بود :((( ترش ، زیاد ، یخ خرد شدش بشدت لطییییییف و یه ظرف فسقلی که شیشه رنگی بود توش شربت کنارش هم ابلیمو طبیعی . اسم کافه؟ مکانی که دوست دارم توش کاررکنم . اومدم پایین که حساب کنم نمیتونستم لبم رو از حالت لبخندش جمع کنم.زل میزدم یه جا لبخند میزدم. طفلی شک کرده بود به سلامت عقلم :)) اومدم بیرون نمیدونستم کدوم وری برم :)) اقاهه با تردید دوباره داشت نگاهم میکرد :))