امروز کلاس برای من فوق العاده بود :)) اولش که برگه ها رو پخش کرد من تنها کسی بودم که کامل شده بود بعدگفت که افرین خیلی خوب بودی و فلان .برام دوتا جملم نوشته بود که معنیشونو نمیدونستم :)) الانم قیافشون یادم رفته که سرچ کنم. عکسم نگرفتم :/
بعد رسیدیم به اون تمرینه . نوبت من شد گفتم استادمن واقعا کار خاصی نمیکنم که بنویسم گفت ایراد نداره مگه دانش اموزنیستی؟ گفتم نه دانشجوام . قشنگ هنگ کرد گفت جدییییی؟  خلاصه اومدم بخونم یهو دیدم میخنده سرشو انداخته پایین لباسشو صاف میکنه میگه من چرااا فکر میکردم دانش اموزی اخه :)) دیگه نگفتم همه همین فکرو میکنن . 
گفته بودم ریاضی درس میدم . البته ریاضی نیست یسری درسای اماریمونو به بچه ها یادمیدم بعضی وقتا . یا یکی دوبارم دانش اموز. بعد تموم شد گفت پس همکاریم گفتم نه اونجوری. خندید . کلی تشویقم کرد و اینا .
گذشت تا رسیدیم به تمرینا . طبق معمول اونی که نکته خاصی داشت رو از من پرسید. با اینکه موقع درس دادن خودم به اون نکته رسیده بودم سر کلاس جواب داده بودم اونجا اشتباه کردم :)) همه تمرینامو درست نوشته بودم جز همینو .:|
بعد یکم درس داد یه بخش بودکلی سوال داشت .اسم میگفت از هم بپرسیم . برا من افتاد که ساعت چند پا میشی گفتم چهار. یسره تشنج کرده بود به زبان جدیده میگف من چندبار گفتم اره .بعددیدم هی میگه گفتم نکنه اشتباه میکنم دوباره فارسی گفت جدییی چهار واقعا چهار گفتم اره مجبورم . :)) بعد یسوال که از هممون پرسبد تو اوقات فراغت چی میکنیم گفتم میخوابم گفت منطقیه چهار پامیشی:))) سوال بعدی که ازم پرسیده شد چندتا کتاب تو ماه میخونین بود که من جواب دادم باز تشنج کرد یسره میگف خیلی خوبه و فلان :))) قشنگ امروز تصوراتشو نابود کردم از نو ساختم :)) اینقدرم فعال بودم . ولی از اونجایی که نمره هام با تصوراتم رابطه عکس دارن برام جالبه که چند میده بهم امروز . :))