سه شنبه با هندونه داشتیم پیج یک کبابی معروف اینجا رو چک میکردیم که اقاهه که صاحبشه یا یه کاره ی اصلیشه  و ازین ادا اصولاهم داره برا سرو یکی از خوراک هاشون خودش میادو ... صد اینا هم فکر کنم قیمتشه منو هندونه داشتیم میمردیم خلاصه از بس هوس برانگیز بود :))
امروز داشتم از خونه هندونه اینا برمیگشتم نزدیک اتفاقا اونجا هم بودم که یهو یه دری تو صورتم واشد من اگه کلمو عقب نکشیده بودم یه بلایی سرم اومده بود هم در فلزیرو سنگین و گنده بود هم سرعت داشت و ازاونجایی که هندزفری داشتم تو دنیای خودم بودم خندیدم رد شدم یسره صدای معذرتش میمومد اون لحظه گفتم عب نداره و فلان همچنان معذرت میخواست دور شده بودم یکم برگشتم که بگم ایراد نداره بابا چیزی نشد که یهو دیدم اونه :))) دیگه حیف رد شده بودم خیلی سریع اتفاق افتاد وگرنه باید میموندم تمارض میکردم بعد میزدم به کولی بازی بعنوان دیه یکی ازونا رو طلب میکردم :))) فقط بلدم موقعیت هامو خراب کنم پشت هم :|

 :)))



+امتحانم رو یچی نزدیک به فاجعه دادم . شاید صفر شم حتی هیچ ایده ای ندارم وحشتناک بود . شیش نمره هم داشت . فقط امیدوارم پاس شم پایان ترم همین . فقط امیدوارم ... :( 


+صبح بعد حدود دوماه شایدبه روی خودم اوردم که دیدمش و  بهش سلام کردم :)) حس خوبی بود فکر اینکه پارسال همین موقع این اتفاق میتونست منو بکشه :)) با لباس جدید با به لبخند عمیق وسط اون حجم اخمش بهرحال:)) اما الان؟ اینگار که نه انگار اون بود . مسلما موردی نیست که فراموش بتونم بکنمش . هرچند جزییاتش داره یادم میره  مثل جزییات قیافش یا اتفاقاتی که افتاد آماااا حس خوب دل کندن فوق العادست برام . احساس قوی بودن میکنم که همینقدر عادی شده برام این موضوع . به کل ماجرایی که گذشت اهنگ کهکشان عشق محمد نوری به انضمام اینکه درسته نذاشت ببرمش تا کهکشان های عشق ولی جواب سوالش رو میدونم که کی شد رفتن حسش باورم؛ میشه الصاق کرد . 



 دیدمت ، آهسته پرسیدمت

خواندمت ، بر ره گل افشاندمت
آمدی ، بر بام جان پر زدی
هم چو نور ، بر دیده بنشاندمت
بردمت تا کهکشان های عشق
پر کشان تا بی نشان های عشق

گفتمت ، افتاده در پای عشق
زندگیست ، رویای زیبای عشق

می روی ، چون بوی گل از برم
رفتنت ، کی می شود باورم
بوده ای ، چون تاج گل بر سرم
تا ابد ، یاد تو را می برم
بردمت تا کهکشان های عشق
پر کشان تا بی نشان های عشق

گفتمت ، افتاده در پای عشق
زندگیست ، رویای زیبای عشق

دیدمت ، آهسته پرسیدمت
خواندمت ، بر ره گل افشاندمت
آمدی ، بر بام جان پر زدی
هم چو نور ، بر دیده بنشاندمت